سبع المثاني

سبع المثاني

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

امام خمینی (ره) و نقد غرب

26 بهمن 1391 توسط طيبي

امام خمينی  (ره) و نقد غرب

احمدرهدار

چكيده:
مهمترين چالش دنياي اسلام از يك و نيم قرن پيش تاكنون، نفوذ انديشه غرب در درون عالم اسلامي مي‏باشد. از آن زمان تاكنون مدل‏هاي رفتاري ـ نظري متفاوتي از جانب انديشمندان رشته‏هاي مختلف علمي براي حل بحران مذكور ارايه شده است كه نافذترين، كارآمدترين و با دوام‏ترين آن‏ها متعلق به فقيهان و متكلمان شيعي مي‏باشد. مهمترين ويژگي اين نوع نظريه‏هاي برون پارادايمي بودن آن‏ها مي‏باشد كه به بهترين وجه به آن‏ها رنگ اثباتي و ايجابي داده است.
نوشتار حاضر در صدد است تا به تبيين يكي از اين نوع نظريه‏هاي فقهي ـ كلامي كه متعلق به حضرت امام رحمه‏الله مي‏باشد از دو منظر سلب و ايجاب بپردازد.

مقدمه
اگر از محتواي كتاب «كشف الاسرار» امام خميني بگذريم، بايد اذعان نمود كه رويارويي حضرت امام با غرب، در بستر تحولات مربوط به انقلاب اسلامي (چه قبل و چه بعد از پيروزي انقلاب) رخ داده است. از آن‏جا كه موج انقلاب اسلامي بسيار قوي و گسترده بوده است، غرب‏شناسي حضرت امام نيز به تبع آن، به گونه‏اي خاص و نوين تبلور يافته و از ابعاد و سطوح گسترده‏تر و عميق‏تري برخوردار مي‏باشد. البته مسلّم است كه غرب‏شناسي به مفهوم امروزي آن، و با مكاتب و جريان‏هاي مختلف آن از قبيل اگزيستانسياليسم، پوزيتيويسم، پست‏مدرنيسم، فمينيسم و… توسط حضرت امام صورت نگرفته است. درباره امام بيش از هر چيز ديگر، مي‏توان واژه «اسلام‏شناس» را به كار برد. او اگر چه غرب را به طور تفصيلي مطالعه نكرده بود، اما اسلام را به گونه‏اي فهميده بود كه قادر بود تمايز و تفاوت اسلام و غرب را به راحتي تبيين كند. به عبارت ديگر، حضرت امام غرب را از دريچه اسلام نگريسته بود نه از دريچه خويش. در حقيقت، دغدغه وي اسلام بود و نه غرب. او اسلام را در زمانه‏اي شناخت كه غرب، در تار و پود جوامع اسلامي از جمله جامعه ايراني تنيده شده بود. با نگاه به مجموعه معارفي كه از ايشان به يادگار مانده است، به روشني مي‏توان دريافت كه بخش اساسي و مهم سخنان ايشان مربوط به اسلام و احكام اسلامي است و تنها بخش اندكي از آن به غرب اختصاص دارد كه آن نيز به منظور تبيين حوزه‏اي از مسايل ديني بوده است.

از سوي ديگر، همان مقدار كم از سخنان حضرت امام درباره غرب، از وجوه متعدد قابل توجه، كارگشا و راهبر مي‏باشد و بايد آن‏ها را با توجه به نكات ذيل درك نمود:

1) حضرت امام آخرين ميراث‏دار انديشه‏هاي علماي پيش از خود بوده است. با كمي مسامحه مي‏توان گفت همه تجارب علماي سلف، يك جا در كوله‏بار ايشان جمع بوده است و معظم‏له، هم به راز توفيق ميرزاي شيرازي در نهضت تنباكو واقف بوده است و هم به نقاط ضعف و انحراف در انديشه و رفتار بزرگاني چون سيد جمال الدين اسدآبادي و مرحوم آيت‏الله كاشاني . وي، هم تجربه تلخ بالاي دار رفتن شيخ فضل‏الله نوري را دارد و هم تجربه روش سياسي مرحوم مدرس را. به عبارت ديگر، حضرت امام براي ساخت بَنايي كه در سر داشت، مواد خام و مصالح زيادي در دست داشت كه آن‏ها را از علماي پيش از خود به ارث برده بود. از اينرو، منطقي است كه راهي كه ايشان براي انسان‏هاي معاصر باز مي‏كند، بسيار هموارتر از جاده‏هاي پيشين باشد.

2) تجربه حضرت امام از حكومت اسلامي و از دنياي غرب مسبوق به نمونه‏هاي تاريخي مي‏باشد. اين نمونه‏ها گاه تنها معطوف به شرايط داخلي (نظام پادشاهي و سلطنتي و…) بوده است كه نمونه بارز آن را مي‏توان در حكومت صفويه كه در نوع و زمان خود، به عنوان يكي از نمونه‏هاي موفق حكومت اسلامي مي‏باشد يافت، و يا معطوف به شرايط داخلي و خارجي (استبداد سلطنتي داخلي و استعمار خارجي) بوده است كه نمونه بارز آن را مي‏توان در طرح حكومتي‏ميرزاي شيرازي (كه در انديشه‏هاي شيخ فضل‏الله نوري تبلور يافته) و طرح حكومتي آخوند خراساني (كه در انديشه‏هاي ميرزاي ناييني تبلور يافته است) مشاهده كرد. حضرت امام بايد طرح حكومت اسلامي خود را آن چنان مي‏ريخت كه نه منجر به ايجاد حكومتي مثل صفويه شود (بلكه نوع تكامل‏يافته‏تر آن باشد) و نه از نواقص طرح‏هاي مكتب سامرا (به طلايه‏داري ميرزاي شيرازي) و مكتب نجف (به طلايه‏داري آخوند خراساني) رنج ببرد1 و در عين حال، ناظر به شرايط دروني و بيروني جامعه عصر خود باشد.

3) زمانه حضرت امام، زمانه‏اي است كه قريب به دو قرن از ورود افكار و مظاهر تمدن غربي در جامعه ايراني مي‏گذرد. گذشت دو سده، فرصت مناسبي است براي يك آزمون و خطاي تجربي تاريخي. در اين مدت نسبتا كافي، آن چه را كه طرفداران غرب نوين در پروسه اقتباس از غرب، از سر دلدادگي و شيدايي و يا از سر التقاط در مباني معرفتي و فكري، به جامعه مسلمين وعده مي‏دادند، در حوزه‏هاي مختلف، امتحان خود را پس داده بود. نه نرم‏افزارهاي حكومتي غرب كه نمونه بارز آن در ايران تا عصر حضرت امام، حكومت مشروطه و پارلمانتاريسم مي‏باشد و نه پايبندي و تعهد اخلاقي غربي‏ها به قراردادهاي ديپلماتيك في‏مابين، هيچ كدام تجربه‏اي خوش‏فرجام براي خرد جمعي ايراني و بلكه براي خرد جمعي مسلمين در جوامع اسلامي به يادگار نگذاشته بود.

شايد تنها مظهر غربي كه تا زمان حضرت امام امكان نفي آن با قاطعيت نبود و نياز به گذشت زمان بيش‏تري داشت، منافع به دست آمده از تكنولوژي غربي بود. با اين حساب، چهره غرب تا حدّ زيادي خود را در ايران نشان داده بود و نرم‏افزار تمدن و حكومت اسلامي كه قرار بود حضرت امام آن را به عنوان منشور حركت اجتماعي ايرانيان عصر خود و نيز به عنوان جانشين و الترناتيويي براي همه مدل‏ها و شيوه‏هاي پيشنهادي كه غربي‏ها، ارايه نمايد ناگزير مي‏بايست در خارج از سيطره تبليغاتي غرب و طرفداران آن تنظيم مي‏شد.

4) تأمل در مجموعه فكري ثبت شده از حضرت امام (صحيفه نور) و نيز سيره عملي ايشان، به روشني نشان دهنده اين مطلب است كه وي به همه رخدادها و پديده‏هاي عالم از پايگاه و منظر توحيدي عرفاني مي‏نگريسته است و گو اين كه در سير معنوي و ملكوتي خود، حب و بغض خود را به ميزان قرب و بُعد به خداي تعالي تقسيم مي‏كرده است و به همين علت، نگاه وي به غرب، به عنوان بستر و فضايي كه در آن، ارتباط با عالم غيب و ماوراء ماده قطع شده و تأثير و تنيدگي عالم عرش در عالم فرش مورد انكار قرار گرفته است، نگاهي ثانوي، منكرانه و منفي مي‏باشد. البته اين موضوع منحصر به حضرت امام نمي‏باشد، بلكه همه كساني كه در مراحل بالاي سير الي الله قرار دارند، ناگزير از چنين اولويت‏بندي هستند.

5) چنان كه گذشت، حضرت امام هيچ‏گاه در صدد نبوده است تا به طور مستقيم درباره غرب اظهار نظر كند، مگر اين كه سخن درباره غرب به تبيين بيش‏تر وي از يك مسئله ديني و اسلامي كمك كرده باشد. به همين علت، بجز برخي ديدگاه‏هاي ايشان درباره غرب كه در كتاب «كشف الاسرار» آمده است، مطالب وي درباره غرب به صورت پراكنده و معمولاً در سخنراني‏هاي ايشان ذكر شده است.

بهترين فرصتي كه معظم‏له مي‏توانسته ديدگاه‏هاي خود درباره غرب را تبيين كند، مدت زمان اقامت ايشان در نجف اشرف مي‏باشد كه در مقام يك تئوريسين اسلامي به تئوري‏پردازي در باب حكومت ديني مشغول بوده است.2

پيش از اين، آخرين فقيهي كه تلاش نموده است درباره حكومت ديني به طور جدي و گسترده و با تكيه بر مباني فقه شيعه و با در نظر گرفتن دو عنصر مهم زمان و مكان،نظريه‏پردازي كند، مرحوم علامه ناييني است. وي در كتاب «تنبيه الامه و تنزيه‏المله» به نوعي هماهنگي ميان برخي اصول اسلام با برخي‏مدل‏هاي حكومتي غربي از جمله نظام پارلمانتاريسم و حكومت مشروطه فتوا داده است.

حضرت امام به عنوان فقيه بعد از مرحوم ناييني، در مقام تبيين مدل حكومت اسلامي، هيچ نگاه اولي به غرب و مدل‏هاي حكومتي آن نداشته است. به همين جهت، در سراسر دو كتاب «بيع» و «ولايت فقيه» خود هيچ سخني از مفاهيم رايج در انديشه سياسي غرب از جمله دموكراسي، پارلمانتاريسم، رأي‏گيري، احزاب و… نياورده است. اين به اين معنا است كه از منظر حضرت امام، مدل حكومتي اسلام كاملاً مستقل از مدل‏هاي حكومتي غرب مي‏باشد و نه در ساختار و نه در محتواي حكومت اسلامي، هيچ‏گونه نيازي به استفاده از مفاهيم و انديشه سياسي غرب ندارد. وي در اين باره به صراحت مي‏فرمايد:

«احكام اسلام را با احكام غرب بسنجيم؟! چه غلطي است… اسلام را هم وقتي مي‏خواهند بشناسند با حرف‏هاي اروپايي‏ها مي‏شناسند…3 شرق خودش را باخته است، تا از اين خودباختگي بيرون نيايد، تا محتواي خودش را پيدا نكند، نمي‏تواند مستقل شود…4 كتاب‏هايي كه در اين نيم قرن نوشته شده است، استشهاد صاحب كتاب‏ها همه به حرف‏هاي غربي‏هاست… تا استشهاد به آن‏ها نباشد، مشتري كم مي‏شود… تا اين مرض هست، شرق، انگل است، تبع است».5

در حوزه مباحث نظري، مهم‏ترين نظريه اثباتي حضرت امام در برابر غرب، معرفي جايگاهي ويژه براي فقه و فقاهت مي‏باشد كه باعث مي‏شود فقيه به عنوان عامل اجراي اين فقه، داراي اقتدار زياد باشد و در به چالش كشاندن بسترهاي رقيب از جمله غرب، نافذتر و مقتدرتر عمل نمايد. (6) انواع ارتباطات فقيه و مردم در تاريخ معاصر ايران را در سه نوع ذيل مي‏توان دسته‏بندي كرد:

الف) از زمان ظهور و حاكميت اخباريون شيعه تا زمان رونق گرفتن مكتب اصولي آيت‏الله وحيد بهبهاني (تقريبا به مدت دو قرن)، رابطه فقيه و مردم، رابطه محدث ـ مستمع بود، به گونه‏اي كه كسي حديث مي‏گفت و ديگري مي‏شنيد. اين نوع ارتباط هرچند مي‏توانست عميق باشد، اما محدود بود و به همين علت، حوزه اقتدار فقيه نيز محدود بود.

ب) با رونق گرفتن مكتب اصولي آيت‏الله وحيد بهبهاني و غلبه اصوليون بر اخباريون، سطح رابطه فقيه و مردم از سطح محدث ـ مستمع، به سطح مقلَّد ـ مقلِّد ارتقا يافت. در اين نوع رابطه، دايره نفوذ و اقتدار فقيه گسترش يافت، به گونه‏اي كه يك مرجع تقليد مي‏توانست بي‏آن‏كه ارتباط مستقيمي با مقلدين خود داشته باشد، در تمام نقاط عالم داراي مقلد باشد و فتواهاي خود را در حوزه زندگي فردي و جمعي آن‏ها تسرّي بخشد.

ج) رابطه مقلَّد ـ مقلِّد هرچند بسيار گسترده‏تر از رابطه محدث ـ مستمع بود، اما با وجود اين، از جهاتي محدود بود؛ زيرا حوزه اقتدار مرجع تقليد (مقلَّد) تنها مي‏توانست در ساحت زندگي فردي و اجتماعي مقلدينش رقم بخورد و بر اساس اين، مي‏توان مصاديقي را در نظر گرفت كه مقلدين هرچند با مقلَّد در ارتباطي مستقيم و شفاهي مي‏باشند، اما در عين حال به اين دليل كه مقلِّد وي نيستند از دايره اقتدار وي بيرون هستند. جايگاهي كه حضرت امام براي فقيه جامع‏الشرايط تعريف كرد، داراي حوزه اقتداري گسترده بود كه اين مشكل را نيز مي‏توانست حلّ كند.

حضرت امام سطح رابطه فقيه و مردم را از سطح مقلَّد ـ مقلِّد به سطح امام ـ امت ارتقا داد. بر اساس اين، نه تنها مقلدين چنين فقيهي تحت نفوذ و اقتدار او قرار مي‏گيرند، بلكه آن‏جا كه پاي حكم حكومتي به ميان مي‏آيد، ساير مراجع تقليد نيز، حتي در فرض مخالفت فتواي آن‏ها با فتواي فقيه جامع‏الشرايطِ حاكم (ولي فقيه)، تحت اقتدار و نفوذ وي قرار مي‏گيرند.6 و حتي بالاتر از اين، از آن‏جا كه جايگاه و شأن چنين فقيهي بالاترين جايگاه حكومتي در انديشه سياسي اسلام مي‏باشد، خودبه‏خود در انديشه ساير فرقه‏ها و مذاهب اسلامي (از جمله اهل سنت) نيز نفوذ مي‏يابد. به همين علت است كه در مواردي فرمان حكومتي خود حضرت امام كه در چنين جايگاهي قرار داشت در دنياي اهل سنت نيز قابليت اجرا پيدا كرد. پيشنهاد تعيين هفته وحدت از تاريخ 12 تا 17 ربيع‏الاول هر سال، تعيين جمعه آخر ماه رمضان به عنوان روز جهاني قدس و حكم ارتداد سلمان رشدي و ضرورت اعدام او و… از اين جمله مي‏باشد.

رفعت مقام ولي فقيه مسلمين كه طلايه‏دار مبارزه با تمدن رقيب (غرب) مي‏باشد، رابطه مستقيمي با توان و قابليت بيش‏تر به چالش كشاندن رقيب دارد؛ زيرا فتواهاي چنين فقيهي به راحتي مي‏تواند عليه غرب موج ايجاد كند (نمونه‏هايي از اين امواج در ادامه اين نوشتار بررسي و تحليل خواهد شد).

اين مطلب صحيح است كه به هر ميزان كه شدت درگيري با دنياي رقيب زيادتر باشد، ابزار قوي‏تري براي ادامه مبارزه نياز است و به هر ميزان كه ابزار قوي‏تري در اختيار داشته باشيم، مي‏توان به مبارزه شدت بيش‏تري بخشيد. از جمله ابزاري كه حضرت امام از طريق آن، مبارزه عليه غرب را شدت بخشيد، تعريف جايگاه ويژه براي رهبري جريان مبارزه با كفر مي‏باشد.. روش‏هاي مبارزه حضرت امام با غرب

 2. روش‏هاي مبارزه حضرت امام با غرب

1ـ2) روش‏هاي اثباتي
2ـ2) روش‏هاي سلبي

1ـ2) روش‏هاي اثباتي

الف) توليد ارزش، قالب و فرمول اداره
به نظر مي‏رسد تمدن غرب جديد در سه مرحله بر ساير تمدن‏ها سيطره يافته است:

مرحله توسعه: در مرحله نخست، غرب دست به توليد ارزش زد. روش غرب در اين مرحله، يا جعل و تأسيس مفاهيم جديد بود و يا تفسير جديد از مفاهيم گذشته. به نظر مي‏رسد مهم‏ترين، عام‏ترين، تأثيرگذارترين و محوري‏ترين مفهوم و ارزشي كه غرب در اين سطح توليد كرد، تفسير جديد از مفهوم انسان بود. قبل از غرب قرون 14 و 15 ميلادي، جهان‏بيني تمامي اقوام و ملت‏ها، به‏رغم تكثّر و تفاوت‏هايي كه داشتند، با محوريت خداوند تفسير مي‏شد؛ به اين صورت كه جهان به مثابه هرمي در نظر گرفته مي‏شد كه در رأس آن خداوند، در ميانه آن انسان و در قاعده آن ساير كائنات قرار داشتند. به اين ترتيب، انسان واسطه خداوند و كائنات بود. در چنين نظامي، مطلوبيت همه مخلوقات از جمله انسان به هرچه بيش‏تر هماهنگ بودن با محور هستي يعني خداوند بود.

در تفكر غرب جديد، جهت روابط اشياء، از خداوند به سوي انسان تغيير كرد. در اين تفسير، انسان ديگر واسطه خدا و كائنات نبود، بلكه خود محور هستي قرار گرفت و مطلوبيت اشياء به هرچه بيش‏تر هماهنگ شدن با انسان بود. در اين تفسير، انسان مبدأ و مقصد هستي تعريف شد.

در غرب، بشر، اول و آخر و محور و مدارهمه چيز است. همه چيز از او و براي اوست. از آغاز فلسفه جديد، بر اين امر اصرار مي‏شود كه عالم و آدم غايت ندارد، تا تعيين غايات هم به عهده بشر باشد. درست است كه كانت غايت را اثبات مي‏كند، اما غايت در نظر او بشر است. دستورالعمل اخلاف او اين است كه چنان رفتار كنيم كه هيچ بشري را وسيله نينگاريم، زيرا بشر در ذات خود غايت است.7

يكي از صاحب‏نظران معاصر در اين باره مي‏نويسد:

«با قطع رابطه لطيف بين خداوند و جهاني كه مخلوق اوست، دكارت عملاً خداوند را از جهان تبعيد كرد و يا بهتر است گفته شود جهان را از خداوند دور كرد. از نظر دكارت، اشيايي كه خداوند خلق كرده است، آيات و نشانه‏هاي خداوند نيستند، اين افكار ديگر حتي براي عقيده پيروان اسكولاستيسيسم فلسفي كه مي‏گفتند بين خداوند و جهان نسبتي برقرار است، جايي باقي نمي‏گذارد. هيچ صورتي و يا آيتي از خداوند در جهان نيست، بجز آن چه كه دكارت روح يا نفس مي‏نامد و آن را صرفا و به سادگي با عقل جزوي انسان و افكار روشن و بديهي كه خداوند در آن به وديعه گذاشته، يكي مي‏داند. چنان كه ژيلسون مي‏گويد: اين خداي مفهومي اگر به كار پرستش نمي‏آيد، نقصان فلسفه دكارت را رفع مي‏كند. جهان دكارت جهاني صرفا رياضي است. جهاني هندسي كه در آن هيچ چيز جز امتداد و حركت نيست و اگر خداوند حكمتي براي خلق اين جهان داشته باشد، آن دلايل فقط براي خود خداوند معلوم است و ما كوچك‏ترين عقيده‏اي در مورد آن‏ها و يا حقايق الهي و غايت‏شناسانه نداريم و نمي‏توانيم داشته باشيم».8

چنين تفسيري از انسان، اصل موضوعه و زيربناي مكتب اومانيسم گشت. به نظر مي‏رسد بيش‏تر ترجمه‏هايي كه از اين واژه به فارسي شده است، از جمله: انسان‏باوري، انسان‏محوري، اصالت انسان و…، هرچند تا حدّي بيان‏گر بخشي از حقيقت اين واژه مي‏باشد، اما برگردان دقيق آن نيست. با توضيحي كه بيان شد، شايسته است واژه اومانيسم به انسان‏خدايي يا انسان‏سالاري ترجمه شود، زيرا در حقيقت، آن‏چه در غرب اتفاق افتاد، جابه‏جايي جايگاه خدا و انسان مي‏باشد، به گونه‏اي كه انسان در محور هستي و خدا در حاشيه قرار گرفت. از اين پس، خدا براي انسان حدّ و حدود تعيين نمي‏كند، بلكه برعكس، انسان براي خدا حدّ و حدود تعيين مي‏كند. عجيب اين كه، انسان غربي، در تعيين اين حدود و ثغور، از جاده انصاف بسيار دور شد. او، از ميان همه زمان‏ها، تنها روز يك‏شنبه را و از ميان همه مكان‏ها، تنها كليسا را محدوده حضور خداوند تعيين كرد و با ساختن كاباره‏ها در كنار محراب كليساها، حتي به خود اجازه داد در همان كليسا و در روز يك‏شنبه نيز فرصت حضور خداوند را به اقتضاي هوس دروني خود تنگ نمايد.

مرحله كلان: در مرحله دوم، غرب قالبي ساخت كه به ارزش ساخته شده در مرحله پيشين به بهترين شكل امكان ظهور و بروز مي‏داد. بهترين قالبي كه غرب براي ظهور انسان‏خداي مرحله قبل ساخت، قالب دموكراسي بود. در اين قالب، همه انسان‏خداها مي‏توانستند ظهور يابند و هيچ حدّي براي آزادي‏هاي اين خدايگان جديد وجود نداشت، مگر آزادي خداي ديگر! از سوي ديگر، براي فرار از هرج و مرج اجتماعي، فرمول نصف + 1 توليد شد تا در مقام عمل به توقف نرسند. البته در اين فرض، باقيمانده‏ها (نصف ـ 1) هم‏چنان خدايند و آزاد، هرچند در مقام عمل بايد به قواعد اجتماعي تأييد شده توسط نصف + 1 عمل كنند.

مرحله خرد: در مرحله سوم، غرب فرمولي توليد كرد كه كاملاً برآمده از ارزش توليد شده در سطح توسعه و مناسب با قالب توليد شده در سطح كلان بود. اين فرمول‏ها در حوزه‏ها و رشته‏هاي مختلف علمي از جمله مديريت، سياست، روان‏شناسي و… ساخته شد و در همه موارد، جلوه تامّ و تمام انانيت انسان‏خدايان بود. به عنوان مثال، در روان‏شناسي آن چه خود را ظاهر كرد، اعتماد به نفس9 بود، وقتي سياست شكل گرفت، به بهترين شكل تبيين‏كننده پدرسوختگي بود، مديريت نيز در ذيل فلسفه يوتيليتاريانيسم و سودانگار قرار گرفت و…

حضرت امام خود نيز چنين شيوه‏اي را به كار گرفت و در هر سه سطح توسعه، كلان و خرد، در برابر موضع غرب، موضع گرفت. ايشان در سطح توسعه، در برابر مفهوم و ارزش انسان‏خدايي و انسان‏سالاري غربي، از مفهوم و ارزش الله‏سالاري سخن گفت و از آن پس، تلاش كرد آن را در همه مفاهيم و ساختار انديشه سياسي خود به كار گيرد.

در گام بعدي و در سطح كلان، بهترين قالبي را كه بتواند مظهر ارزش الله‏سالاري باشد، با عنوان ولايت مطلقه فقيه ساخت كه در آن، ولي فقيه، با يك واسطه كار خدا را انجام مي‏داد، زيرا او نائب امام زمان (عج) بود و امام زمان (عج) جانشين و خليفه خدا بر روي زمين.

در گام نهايي و در سطح خرد، حضرت امام نيز براي حوزه‏هاي مختلف مديريت، روان‏شناسي، سياست و… دست به فرمول‏نويسي زد. در اين فرمول‏ها آن چه ظاهر و بارز است، همان ارزش سطح توسعه يعني الله مي‏باشد؛ يعني در مديريت آن، نه نفع شخصي كه مصلحت عمومي لحاظ مي‏شود و در سياست آن، نه «پدرسوختگي»، كه عدالت و اخلاق حضور دارد و در روان‏شناسي آن، نه انانيت و نفسانيت انساني، بلكه فيض دمادم و دايم‏التزايد الهي مطرح است و… بر اساس اين، روشي كه حضرت امام در پيش گرفت، در هر سه سطح توسعه، كلان و خرد، متناظرهاي نوع غربي خود از جمله انسان‏سالاري، دموكراسي10 و… را به چالش كشيد.

ب) ارايه تصوير منسجم و وحدت‏بخش از اسلام (نقد روش دوئال و پلورال غرب)
غرب، روشي پلورال و متكثر دارد؛ چه اين كه، مباني مهم معرفتي آن نيز، نسبيت و پلوراليسم مي‏باشد. اين روش و مبنا باعث شده است غرب در تحليل بسياري از موارد، عاجز باشد و نتواند ارتباط آن‏ها با يك‏ديگر را ترسيم كند. در نتيجه هرگز نمي‏تواند يك كل معطوف به غايتي خاص را در يك دستگاه منطقي منسجم و قابل دفاع بسازد. البته اين امر به اين معنا نيست كه در غرب، اشياء، مفاهيم، رفتارها، انديشه‏ها و… غايتي ندارند، بلكه به اين معنا است كه بايد ميان «ما لاجله الحركة» و «ما اليه الحركة» فرق گذاشت. در غرب، «ما اليه الحركة» هست، اما «ما لاجله الحركة» نيست. والتر استيس در كتاب دين و نگرش نوين خود اين مطلب را با اين مثال توضيح مي‏دهد كه: قبل از رنسانس، در بالا رفتن از يك تپه، مهم‏ترين سؤال، چرا بالا رفتن بود و پس از رنسانس، سؤال از چرايي، جاي خود را به سؤال از چگونگي داد و مهم‏ترين سؤال اين شد كه چگونه بايد بالا رفت. در هر دو زمان، عملْ واحد است، اما قبل از رنسانس اين عمل معطوف به غايتي بوده است (داراي ما لاجله الحركة مي‏باشد) و پس از رنسانس تنها به فرايند توجه شده نه نتيجه و از اين رو فقط چگونگي كار در معرض سؤال قرار گرفته است.

غفلت از نگاه غايت‏مدارانه باعث شده است غرب، تنها به تحليل وضعيت حال بپردازد و با كمي مسامحه مي‏توان گفت غرب در دام اكنون‏زدگي و به تبع آن، در دام كثرت و پيچيدگي و نه وحدت و انسجام افتاده است.

حضرت امام در ادامه راه اسلاف خود، نگرشي از اسلام ارايه كرد كه هم روش و هم مبناي غرب را به چالش مي‏كشيد. وي هم‏چنان كه بسياري از مفسرين، از جمله مرحوم علامه طباطبايي در ذيل آيه 213 سوره بقره اشاره نموده‏اند، بر خلاف غرب كه در تفسير جهان، مبناي نسبيت و پلوراليسم را برگزيده است، جهان‏بيني وحدت‏بخشي از اسلام ارايه نمود.1 غرب، با توجه به مبنا و روش پلورال خود، ناگزير شد ميان بسياري از حوزه‏ها فاصله انداخته و تفكيك قايل شود. به عنوان مثال، در انديشه غربي، حوزه‏هاي دين از سياست، اخلاق از قدرت، دانش از ارزش، دين از دنيا و… جدا از هم‏ديگر مي‏باشد. حضرت امام با تكيه بر مباني ديني، تفسيري از حوزه‏هاي مختلف ارايه داد كه همه آن‏ها را بسان دانه‏هاي يك تسبيح معطوف به يك غايتي كنار يكديگر و در ارتباط با يكديگر، قرار مي‏داد. در انديشه ديني حضرت امام، ديانت، عين سياست است، اخلاق در حاق قدرت سريان مي‏يابد، دانش‏ها متضمن ارزش مي‏باشند و ارزش‏ها، خود دانش‏اند، دنيا، پل و معبر آخرت است و…

چنين نگرش وحدت‏بخشي، اساس نگرش پلورال و دوئال غربي را به چالش مي‏كشد و زاويه ديد محدود و بسته آن را ظاهر مي‏كند. اين تفكر، دريچه‏هايي را به روي بشر باز مي‏كند كه در انديشه غربي كاملاً از آن‏ها غفلت شده است؛ زيرا در تفكر حضرت امام، بي‏آن‏كه هيچ يك از مقولات و حوزهاي مختلف دنيا، قدرت، اخلاق، ارزش، دانش و… نفي شود، در ارتباط با يك‏ديگر تفسير شده و مجموعه آن‏ها يك كل منسجمِ معطوف به غايتي خاص را ترسيم مي‏كنند.

ج) معرفي راهبردهاي عملي براي رويارويي با غرب
حضرت امام در گام اثباتي سوم خود در برابر غرب، تلاش كرد داشته‏هاي جوامع شرقي به ويژه اسلام را به آن‏ها نشان دهد و در مواردي به داشته‏هاي آن‏ها بيفزايد. چند محور مهم و عمده كه وي در اين مورد بر آن‏ها تأكيد داشت، عبارت است از:

1) اسلام به عنوان منبعي كه قادر به رفع نيازهاي انساني است، چه در حوزه مسايل فردي و چه در حوزه مسايل اجتماعي.

2) استقلال كشورهاي شرقي در برابر كشورهاي غربي؛ به اين معنا كه اولين و مهم‏ترين گامي كه مصلحان و رهبران سياسي جوامع شرقي بايد براي پيشرفت كشورهاي خود بردارند، رها شدن از سلطه و قيمومت كشورهاي غربي است.

3) شرق، هويتي مستقل در برابر غرب؛ به اين معنا كه تمدن شرقي، تمدني تاريخي، مؤثر و پوياتر از غرب مي‏باشد و براي ادامه حيات خود هيچ نيازي به گدايي از تمدن غرب ندارد.

4) خودباوري؛ به اين معنا كه انسان‏هاي ستم‏ديده، مادام كه خود را به طور مستقل در برابر انسان‏هاي ستمگر قرار ندهند، امكان دست‏رسي به يك زندگي آزاد انساني را نخواهند داشت.

به عنوان نمونه، به برخي از مصاديق اصول كلي در كلام حضرت امام اشاره مي‏شود:

اسلام؛ رفع‏كننده نيازهاي فردي و جمعي
«ممالك اسلامي تا اسلام را نيابند نمي‏توانند زندگي شرافت‏مندانه بكنند. مسلمين بايد اسلام را پيدايش كنند. اسلام از دستشان فرار كرده…».11

استقلال؛ ضرورت تاريخي جوامع شرقي
«مسلمين اگر… آن سياستي كه در حج به كار رفته است… را پيدا كنند، كافي است براي اين كه استقلال خودشان را پيدا كنند، ولي مع‏الأسف ما گم كرديم اسلام را. آن اسلامي‏كه الآن دست ماست به كلي از سياست جدايش كردند، سرش را بريدند، آن چيزي كه اصل مطلب است از آن بريدند و جدا كردند و مابقي‏اش را دست ما دادند».12

پی نوشت ها:

1ـ براى اطلاع از اشتراكات و تمايزات سه مكتب سامراء، نجف و قم، ر.ك: مظفر نامدار، مبانى مكتب‏ها و جنبش‏هاى سياسى شيعه در صد ساله اخير، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، تهران، چاپ اول، 1376.

2ـ مى‏توان دوره‏هاى مختلف زندگى سياسى حضرت امام نسبت به انقلاب اسلامى را به سه دوره ذيل تقسيم كرد:
الف) دوره تئوريسنى كه بيش‏تر به مدت زمان اقامت ايشان در نجف اشرف اطلاق مى‏شود و كار اصلى حضرت امام در اين دوره، تبيين تئوريك حكومت از نگاه اسلام مى‏باشد.
ب) دوره فرماندهى كه از اواخر عهد اقامت وى در نجف اشرف شروع شده و تا ورود ايشان به ايران ادامه دارد و مدت زمان اقامت ايشان در قم را نيز شامل مى‏شود. در اين دوره حضرت امام بيش‏تر به مديريت بحران‏هاى ناشى از شرايط نخستين انقلاب (درگيرى‏هاى داخلى، سنگ‏اندازى‏هاى خارجى و…) مشغول بوده است.
ج) دوره معمارى انقلاب اسلامى كه پس از اقامت در تهران شروع و تا پايان عمر ايشان ادامه داشت.

3ـ بيانات حضرت امام به مناسبت سالگرد 15 خرداد 15/3/1358، نقل از: صحيفه نور، ج 7، ص 57.

4ـ بيانات حضرت امام در جمع اعضاى انجمن اسلامى پرسنل نيروى هوايى جمهورى اسلامى 10/6/1358، نقل از: صحيفه نور، ج 9، ص 11.

5ـ بيانات حضرت امام در جمع اعضاى خانواده شهيد سرهنگ فاشاهى و بانوان مكتب ولى عصر 12/6/1358، نقل از: صحيفه نور، ج 9، ص 25.

6ـ اقتباس از سخنرانى آيه‏الله جوادى آملى در كنگره فاضلين نراقى، تالار دانشگاه مفيد، قم، بهار 1381.
7ـ رضا داورى اردكانى، فلسفه در بحران، انتشارات اميركبير، تهران، چاپ اول، 1373، ص 88.

8ـ محمد مددپور، سير تفكر معاصر در ايران؛ تجدد و دين‏زدايى در انديشه منورالفكرى دينى، انتشارات تربيت، تهران، چاپ دوم، 1379، ص 51ـ50.

9ـ آيت‏الله جوادى آملى در درس تفسير خود، در اين باره چنين مى‏گويد: ما در هيچ جاى اسلام چيزى كه مؤيد مفهوم اعتماد به نفس باشد نداريم. اعتماد به نفس همان شرك است. آن چه در ادبيات دينى ما آمده است، مفاهيمى از قبيل توكل، توسل و… مى‏باشد. و اين به اين معنا است كه در اسلام، براى حل بحران‏ها، هرگز انسان به درون و نفس خودش حواله داده نشده است، بلكه حوالت انسان به موجودى وراى خود اوست.

10ـ در ابتداى انقلاب، برخى از طرفداران تفكر غربى، نام جمهورى دموكراتيك اسلامى را براى انقلاب اسلامى پيشنهاد دادند. حضرت امام در جواب اين افراد فرمود: جمهورى اسلامى، نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد. اين به اين معنا است كه وى آگاهانه بر قالب دموكراسى خط بطلان كشيده است.

11ـ بيانات امام در جمع گروهى از دانشجويان عربستان سعودى مقيم ايران، 11/8/1358، صحيفه نور، ج 10، ص117ـ116.

12ـ همان.

 

ادامه دارد.

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: اجتماعی لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

حدیث موضوعی
اوقات شرعی
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس