توجه به آگاهی سیاسی مردم
مردی از یاران امیرالمؤمنین علیه السلام در جریان جنگ جمل سخت در تردید قرار گرفته بود.
او دو طرف را مینگریست، از یک طرف حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را میدید و شخصیتهای بزرگ اسلامی را که در رکاب امام علی علیه السلام شمشیر میزدند.
و از طرفی همسر نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم، عایشه را میدید که قرآن درباره زوجات آن حضرت میفرماید:
وَ اَزْواجُهُ اُمُّهاتهُم [1] .
(همسران او مادران امّتند.)
و در رکاب عایشه، طلحه را میدید از پیشتازان در اسلام، مرد خوش سابقه و تیرانداز ماهر میدان جنگهای اسلامی و مردی که به اسلام خدمتهای ارزنده ای کرده است.
و باز زبیر را میدید، خوش سابقهتر از طلحه، آنکه حتّی در روز سقیفه از جمله متحصّنین در خانه علی علیه السلام بود.
این مرد در حیرتی عجیب افتاده بود که یعنی چه!؟
آخر علی علیه السلام و طلحه و زبیر از پیشتازان اسلام و فداکاران سخت ترین دژهای اسلامند، اکنون رو در رو قرار گرفتهاند؟ کدامیک به حقّ نزدیکترند؟ در این گیرو دار چه باید کرد؟! سرانجام محضر امیرالمؤمنین علیه السلام شرفیاب شد و گفت:
اَیمکِنُ اَنْ یجْتَمِعَ زُبیرٌ وَ طَلْحَةٌ و عائِشَةٌ عَلَی باطِلٍ؟
(آیا ممکن است طلحه و زبیر و عایشه بر باطل اجتماع کنند؟)
شخصیتهایی مانند آنان از بزرگان صحابه رسول اللَّه چگونه اشتباه میکنند و راه باطل را میپیمایند، آیا ممکن است؟
امام علی علیه السلام در جواب او سخنی دارد که دکتر طه حسین دانشمند و نویسنده مصر میگوید:
«سخنی محکمتر و بالاتر از این یافت نمیشود. بعد از آنکه وحی خاموش شد و ندای آسمانی منقطع شد، سخنی به این بزرگی شنیده نشده است.» [2] .
فرمود:
اِنَّکَ لَمَلْبُوسٌ عَلَیکَ، اِنَّ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ لا یعارَفانِ بِاَقْدارِ الرِّجالِ، اِعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِف اَهْلَهُ، وَ اعْرِفِ الْباطِلَ تَعْرِفْ اَهْلَهُ.
«حقیقت بر تو مشتبه شده. حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمیشود شناخت.
این صحیح نیست که تو اوّل شخصیتهائی را مقیاس قرار دهی و بعد حق و باطل را با این مقیاسها بسنجی، اشخاص نباید مقیاس حقّ و باطل قرار گیرند.
این حقّ و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشند.»
پی نوشت ها:
[1] سوره احزاب آیه 6.
[2] علی و بنوه ص 40.
توصیه هاي انتخاباتی مرحوم حضرت آيت الله العظمي بهجت
فرزند مرحوم حضرت آیت الله العظمی بهجت در گفتگو با خبرنگار ” بی باک ” ادامه افزود: شورای نگهبان باید تنها صلاحیت کسانی را که کاندیداتوری آنان به صلاح دین و دنیای مردم می باشد را تائید کنند و در این راه از عصبانیت و ناراحت شدن افراد و جریانات خوف و باکی نداشته باشند. / به هر کسی نمی توان اعتماد کرد بلکه کسی را باید انتخاب کرد که امین دین و دنیای مردم شود و مردم هم نباید یان امانت را بدست هر کسی بسپارند.
حجت الاسلام علی بهجت در گفتگو با خبرنگار بی باک گفت: شورای نگهبان باید تنها صلاحیت کسانی را که کاندیداتوری آنان به صلاح دین و دنیای مردم می باشد را تائید کنند و در این راه از عصبانیت و ناراحت شدن افراد و جریانات خوف و باکی نداشته باشند.
به گزارش سرویس سیاسی بی باک، حجت الاسلام و المسلمين علي بهجت فرزند و يادگار مرحوم حضرت آيت الله العظمي بهجت امروز صبح و در آخرین ساعات انتظار اعلام کاندیدای تائید صلاحیت شده از سوی شورای نگهبان، ضمن دعوت همگان بویژه کاندیدای ریاست جمهوری به قانونمداری و رعایت موازین شرعی به خبرنگار ” بی باک ” گفت: کسی که تایئد صلاحیت می کند باید اهل عمل به دستورات دینی باشد و زمانی که می خواهد تائید صلاحیت ها را بررسی کند، تنها باید خداوند متعال و مصالح دینی و دنیوی مردم را در نظر بگیرد و به هیچ وجه حب و بغض ها را در کارخود دخیل نکند.
فرزند مرحوم حضرت آیت الله العظمی بهجت در ادامه افزود: شورای نگهبان باید تنها صلاحیت کسانی را که کاندیداتوری آنان به صلاح دین و دنیای مردم می باشد را تائید کنند و در این راه از عصبانیت و ناراحت شدن افراد و جریانات خوف و باکی نداشته باشند.
حجت الاسلام و المسلمین بهجت همچنین اظهار داشت: به هر کسی نمی توان اعتماد کرد بلکه کسی را باید انتخاب کرد که امین دین و دنیای مردم شود و مردم هم نباید یان امانت را بدست هر کسی بسپارند.
فرزند مرحوم ایت الله العظمی بهجت افزود: مردم باید دقت داشته باشند که رای دادن به برخی افراد حرام است و عده ای نیز جائز. اما در بین کسانی که رای دادن به آنها جائز است، اینکه کجا و به کدام شخص رای دادن لازم و واجب است، خود احکامی دارد که مرحوم حضرت ایت الله بهجت طی بیانیه ای به آن تصریح کرده اند.
وی ابراز داشت: مرحوم حضرت آیت الله بهجت طی دو بیانیه درباره شرکت در انتخابات و نحوه انتخاب افراد مسائل دقیقی را مطرح کرده اند که رجوع به آنها به ویژه دقت در بیانیه اول را به همگان توصیه می کنم.
حجت الاسلام بهجت اظهار داشت: بیانیه مرحوم حضرت آیت الله بهجت درباره حضور در انتخابات و مسائل پیرامون آن، آنچنان دقیق و علمی و مبتنی بر شرعیت می باشد که برخی از علمای بسیار بزرگ و مجتهدین مسلم خودشان به بنده گفتند که ما به هیچ وجه توجه نداشتیم که شرکت در انتخابات اینهمه احکام دارد.
وی افزود: برخی بزرگان دینی فرمودند؛ ما چندین بار این بیانیه را خواندیم و هر باری که این بیانیه را می خواندیم به حکم جدیدی می رسیدیم و این نشان از دقت عمیق علمی مرحوم حضرت ایت الله بهجت می باشد.
برای سهولت کاربران محترم، ” بی باک” در ادامه متن کامل دو بیانیه انتخاباتی مرحوم حضرت آیت الله العظمی بهجت را تقدیم می کند.
بیانیِّه اول
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة علی سید الانبیاء محمد و آله السادة الاوصیاء الطاهرین.
و بعد، چنانکه مکرراً، از شرکت در انتخابات، سئوال شده، در جواب آنها، آنچه اظهار شده است، بیان می شود:
این جانب، جهات سلبیه و اثباتیه را متعرض می شوم. کسانی که بنا دارند در رأی دادن و یا انتخاب شدن، شرکت نمایند، باید متذکر باشند، که کسانی حق انتخاب شدن و امین مردم با ایمان در مورد دین و دنیا بودن را دارند، که از رجال با عقل کامل کافی و ایمان کامل از شیعه اثنا عشریه و با علم به مسائل شرعیه در شخصیات و اجتماعیات و با شجاعت باشند؛
و از آنهایی باشند که در اظهارات و تروک، ( لا یخافون فی الله لومة الائم. سوره مائده/54 ) باشند؛
و از رشوه ها و تخویفات و نحو آنها دور باشند؛
نظر نکنند که تا به حال چه بود، بلکه نظر نمایند که از حال چه باید بشود و چه باید نشود؛
و باید پرهیزکار و خداترس باشند، اراده خدای تعالی را بر همه چیز ترجیح بدهند؛ اگر فاقد بعض صفات باشند، اهل ائتمان نیستند، و رأی دادن برای فاقدها بی اثر است، بلکه جایز هم نیست، مشکوک هم، متروک است.
تفحص هم، باید کامل باشد و بدون مداخله دوستی و دشمنی در امور نفسانیه باشد.
در حال رأی دادن و گرفتن، خدای عظیم را ناظر به تمام خصوصیات همه بدانند.
کسانی هم که واجد خصوصیات مذکوره باشند- که جایز باشد رأی دادن و گرفتن درباره آنها- واجب می شود با توانایی، اگر بدانند یا احتمال بدهند که فاقد بعض آنها، رأی خواهند گرفت.
ملاحظه نمایید دول کفر را [که] چگونه انتخاب می نمایند و انتخاب می شوند، و چه کسانی انتخاب می شوند، و از چه راه هایی انتخاب می شوند، و چه آرائی در مجلس های خودشان اظهار می کنند، و دولتهای آنها چه عملیاتی بر طبق قانون مملکت و بر خلاف قانون عقل و دین، حتی ادیان منسوخه آنها، انجام می دهند که فساد و افساد آنها بر همه عقلای دنیا آشکار است، [و] مخالفت نمایید با چگونگی کارهای آنها و چگونگی وسائل و اسباب و مسببات آنها، که مطابقت با هیچ دین اصل دار و هیچ قانون عقل پسند، ندارند.
عصمکم الله و ایانا من الزلات کلها بمحمد
و آله الطاهرین، صلوات الله علیهم اجمعین
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
بیانیّه دوم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله و رب العالمین و الصلاة علی سید الانبیاء محمد و آله سادة الاوصیاء المطهرین.
در جواب سئوال مکرر مربوط به انتخابات، [مطالبی ذکر می شود] با اشاره به آنچه در سال گذشته تذکر داده شده بود، از بیاناتی که اختصاص به زمانی و مکانی ندارد و در آنها تعیین توصیفی- که اتمّ و اعمّ و احسن و اکمل و ادوم از تعیین اسمی است- شده بود.
از « حذیفه » رضوان الله علیه مروی است، که فرمود:
« کانوا یسألون رسول الله عن الخیر و کنت أسأله عن الشر »؛ باید بدانیم
« شرّ» چیست و « اهل شرّ» کیست تا فرار از آن نماییم، و « خیر» چیست و
« اهل خیر » کیست تا به سوی آن فرار نماییم.
باید اهل انتخاب، در پیاده کردن کبریات در صغریات، و کلیات در جزئیات، روشن و با احتیاط باشند؛
و رضای خدای بزرگ را مقدم بر رضای غیر نمایند؛ و فحص از عقلای متدینین که اصلح باشند نمایند؛ و در روشنی توقف ننمایند و در تاریکی حرکت ننمایند؛
و از رشوه دادن و گرفتن ( شیوه دول کفر)، دور باشند؛
با متدینین از عقلا، که محیط به مسائل شرعیه و با ایمان اعتقادی و عملی، و پرهیزگار، و با تدبیر، و شجاعت، و اعتدال فکری و مسلکی، باشند و با غیر آنها سر و کار نداشته باشند، و مسلمانها را گرفتار نکنند و کاری نکنند که در پشیمانی از آن، تدارکی نیست.
از وطن فروشی و وطن فروشان که غایت محبت دول کفر است، دور باشید. عواقب وطن فروشان به دول کفر را، ملاحظه بنمائید! دیدیم و می بینیم که به محلل های خودشان، وفا نمی کنند، مگر تا زمانی که چاره ندارند، و پس از آن، جز پشیمانی و عاقبت سوء برای تابعین آنها نمی ماند.
باید بدانیم که هیچ نقصی در ممالک اسلامیه نیست که منسوب به دول کفر نباشد؛ و آنچه منسوب به آنها است، نقص در اسلام و ایمان است، یا منتهی به آن است.
غیر از معصومین(ع) کسی نمی تواند بگوید: « همه چیز را می دانم، با می بینم» و نمی تواند کسی بگوید:
« هیچ چیز را نمی دانم و همه جا تاریکم، بلکه هر عامل عادی، چیزهایی را می داند و باید حرکت کند و توقف ننماید، [و] بلکه باید از معلومات خود، مجهولات را استخراج نماید تا آنجا که بتواند؛ و چیزهایی را نمی داند و باید احتیاط و توقف و تفحص نماید تا به ندامت غیر مستدرک، مبتلا نشود.
و این مطالب برای جواب سئوال ها، [ ذکر شد] با اشتمال بر بیاناتی که اتمام حجت و تأکید آن است، تا آنکه علی العمیاء، یا به مسامحه، خود و دیگران از مؤمنین را، در گمراهی وارد ننماید.
کسانی که متحیر و مرددند، به آنها دستور داده شده و می شود:
ملاحظه کنید: کدامیک از دو حزب، با ولایت علی(ع) موافق با موافق تر است؛ و کدام، اعتقاد او عملاً انتظار مهدی(ع) را دارد یا متأکدتر است؛ کدام، تغییری در امور دینیه، داده یا نمی دهد؛ کدام، معتدل در فکر، یا متلوّن است در اعتقاد یا عمل؛ کدام، ملکه تقوی و صدق و ائتمان دارد، یا قوی تر است؛ کدام، در صفات، شبیه به کفر یا نفاق و کدام، دورتر است؛ و بالجمله، کدام، به خدای متعال و خاتم الأنبیاء و خاتم الاوصیاء « صلوات الله علیهم و عجل فرجهم » نزدیک تر است.
از خداوند عظیم، موفقیت همه مؤمنین را بر مرضیات او، و تجنب از مبغوضات او را در همه جا و در هر حال، می خواهیم.
والسلام علیکم و رحمة لله و برکاته
الأحقر محمدتقی البهجة
11/ محرم الحرام/1418
یه روز یه ترکه و یه رشتیه و یه اصفهانیه و...ا
یه روز یه ترکه بود
اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان
شجاع بود و نترس
در دوران استبداد که نفس کشیدن هم جرم بود ، با کمک دیگر مبارزان ترک ، در برابر دیکتاتوری ایستاد
او برای مردم ایران ، آزادی می خواست
و در این راه ، زیست و مبارزه کرد و به تاریخ پیوست تا فرزندان این ملک ، طعم آزادی و مردمسالاری و رهایی از استبداد را بچشند
یه روز یه رشتی بود
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی
او می توانست از سرسبزی جنگل های شمال و از دریای آبی اش لذت ببرد و عمری را به خوشی و آرامش سپری کند
اما سرزمین اش را دوست داشت و مردمانش را
و برای همین در برابر ستم ایستاد
آنقدر که روزی سرش را از تنش جدا کردند
یه روز یه اصفهانی بود
اسمش حسین خرازی
وقتی عراقی ها به کشورش حمله کردند ، جانش را برداشت و با خودش برد دم توپ و گلوله و خمپاره
کارش شد دفاع از مردم سرزمینش ، از ناموس شان و از دین شان
آنقدر جنگید و جنگید تا در یکی از روزهای آن جنگ بزرگ ، خونش بر زمین ریخت و خودش به آسمان رفت
یه روز یه …ا
ترک و رشتی و فارس و کرد و لر و اصفهانی و عرب و …ا
تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند
و به صرافت شکستن قفل دوستی ما افتادند
و از آن پس ” یه روز یه … بود ” را کردند جوک، تا این ملت به جای حماسه های اقوام این سرزمین که به عشق همدیگر ، حتی جانشان را هم نثار کرده اند ، به “جوک ها ” و “طعنه ها” و “تمسخرها” سرگرم باشند و چه قصه غم انگیزی…ا
جنگ نرم یعنی این (حتماً مطالعه کنید ، خیلی مهم است)
جنگ نرم یعنی این
ببینید چطوری با ناخود آگاه ما بازی میکنند!!!؟
خراب کردن مسجد توسط پرندگان خشمگین
به نام علی در لوگوی این بازی توجه کنید!!!!؟
بازی کالاف دیوتی حدیثی از امام صادق(ع) که در قاب عکس کار شده است
به محل نصب تابلو دقت کنید!!!!!!؟
استفاده از درب کعبه در چند نقطه ی این بازی
استفاده از کلمه الله در کف زمین این بازی
به سم کارکتر ها توجه کنید
نام فاطمه زهرا که با زیرکی در این بازی کار شده
اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد .
این بار در بازی اویل قرآنی که در اتاق یکی از روسای گروه تروریستس وجود دارد
به کلمه ی الله زیر پای شخصیت ها توجه کنید
شباهت کفپوش با کفپوش مسجدالنبی
شباهت طراحی بنا با مسجدالنبی
موجوداتی که پس از حل معما الله اکبر می گویند
وباز هم کلمه ی الله در این بازی به وفور یافت میشود
استفاده از درب مسجدالنبی در بازی!!!!؟
و در آخر فکر میکنم حرفی برای گفتن نباشه وخودتون قضاوت کنید؟؟؟؟؟
فاطمه انجم روز
امام خمینی (ره) و نقد غرب
ادامه بحث
شرق؛ تمدن برتر از غرب
«تا ملت شرق خودش نفهمد اين معنا را كه خودش هم يك موجودي… يك ملتي… يك جايي است، نميتواند استقلال خودش را به دست بياورد… با تبليغات بسيار زياد. .. طوري كردند كه ملت شرق خودش را بهكلي در مقابل غرب و در مقابل ابرقدرتها باخته است و گم كرده… مكتب بزرگ اسلام كه رأس همه مكاتب است و در شرق است، شرق او را گم كرده است. تا اين كتب را پيدا نكند شرق و نفهمد مكتبش چه است و خودش چه است و خودش هم يك موجودي است و كشورش هم يك كشوري است، نميتواند مقابله كند با غرب، براي اين كه هر جور مقابلهاي كه بكند، آنها روي آن تبليغاتي كه دارند اين مقابله را خنثي ميكنند».13
«شرق بايد… خودش را كه گم كرده پيدا كند. اينها با تبليغات خودشان ما را همچو… غربزده كردند كه همه… مفاخر خودمان را يادمان رفت، براي خودمان ديگر چيزي قائل نيستيم… ما تا نفهميم كه محتاج به آنها نيستيم، نفهميم كه آنها محتاج به ما هستند، نه ما محتاج به آنها، نميتوانيم اصلاح بشويم. شرق همه چيز دارد… همه چيزش از غرب بهتر است، فقط تهياش كردند از خودش. ما تا خودمان را پيدا نكنيم… نميتوانيم سرپاي خودمان بايستيم. بايد از مغزهاي ما اسم غرب زدوده شود… شرق بايد درِ غرب را ببندد… غرب به ما يك چيزي كه مفيد به حال ما باشد نخواهد داد و نداده است. غرب هر چه به اين طرف فرستاده آنهايي بوده كه براي خودش مفيد بوده است، حالا مضرّ به حال ما باشد يا نباشد مطرح نيست».14
خودباوري؛ تنها طريق موفقيت ما در برابر غرب
حضرت امام فقدان روحيه خودباوري در ميان انسانهاي شرقي بهويژه قشرهاي تحصيلكرده آنها را يكي از عوامل اصلي انحطاط و عقبماندگي جوامع شرقي ميداند. البته حضرت امام به هنگام استعمال واژه عقبماندگي براي جوامع شرقي، به ندرت آن را در مقايسه با جوامع غربي به كار ميبرد، زيرا معتقد است اساسا تمدن شرقي به لحاظ دربر داشتن آموزههاي انبياي الهي غنيتر و پوياتر از تمدن غربي ميباشد. منظور ايشان از به كارگيري اين واژه، تأكيد بر اين مطلب است كه جوامع شرقينتوانستهاند متناسب با داشتههاي خود پيش روند. از اين رو، حضرت امام سخت تلاش ميكند انسانهاي جوامع شرقي را به آنچه خود دارند توجه و تنبه دهد. به عنوان مثال، وي حتي به مقوله علم و تحصيل در غرب، در مقايسه با تحصيل در شرق، نيز به ديده ترديد نگريسته و ميفرمايد:
«يك همچو مغزهايي كه همه چيز را از آنجا ميدانند و معالأسف دامن زده به تمام تبليغاتي كه بوده است… به اين كه… تا يكي دلش درد ميگيرد برود اروپا، يكي ميخواهد چند كلمه چيزي ياد بگيرد برود اروپا، شما اگر اينهايي كه رفتند اروپا و تحصيل به خيال خودشان كردند بياوريد با آن كسي كه صحيح در اين جا تحصيل كرده باشد (والاّ اين جا هم تحصيل صحيحي براي ما درست نكردند) اگر مقايسه كنيد، ميبينيد كه اين كه رفته اروپا، رفته تفريح بكند، رفته كاغذ بگيرد بيايد اين جا، تحميل مردم بشود، اجازه بگيرد، اجازه تحميل به مردم، آن ديپلمي را كه به جوانهاي ما ميدهند خيلي آسانتر و زودتر است از آن كه به خودشان ميدهند، براي اين كه خودشان ميخواهند دانشمند بشوند، ما را ميخواهند نگذارند، ما را همچو كردند كه هر چه هست از آنجاست و خودتان هيچ چيز نيستيد. اين را بايد به خودمان اثبات كنيم كه ما هم آدميم، كه ما هم هستيم در دنيا، كه شرق هم يك جايي است، همهاش غربي نيست، شرق هم يك جايي است كه خزائنش بيشتر از همه جا و متفكرينش بيشتر از همه جا بوده است».15
2ـ2) روشهاي سلبي
بر اساس نظريه سيستمها، هر سيستم (Box) داراي يك ورودي (داده، نهاده، درونداد)، يك خروجي (بازده، برونداد) و يك تأثير و تأثر متقابل ميان اين دو (بازخوراند) ميباشد. در درون اين سيستم، عناصري مرتبط با هم و در يك نظم و سياق معطوف به هدفي خاص وجود دارد.16 به لحاظ علمي، در يك سيستم مطلوب، با كمترين (Minimum) داده بايد به بيشترين (Maximum) بازده رسيد. اين حالت زماني ميتواند به وجود آيد كه عناصر درون سيستم در جايگاه و شرايطي كاملاً استاندارد قرار گرفته باشند. به هر ميزان كه اين جايگاه و شرايط از حالت استاندارد خود فاصله گيرد، به همان ميزان، از مقدار بازده كم خواهد شد.17
حضرت امام نيك ميدانست كه طراح سيستم فعلي جهاني، مسلمانان نيستند، از اين رو، خروجي اين سيستم هم نميتواند به نفع مسلمانان تعريف شده باشد، زيرا طراح هر سيستمي تلاش ميكند به گونهاي سيستم خود را طراحي كند كه خروجي آن به نفع خود و به ضرر دشمنش باشد. با اين فرض، وي ميدانست به هر ميزاني كه كارآمدي سيستم رقيب را به چالش كشد، در حقيقت، رقيب را ضعيف كرده است.
يكي از مهمترين و در عين حال مطمئنترين راههايي كه ميتوان رقيب را ضعيف كرد و به چالش كشاند اين است كه استاندارد عناصر درون سيستم حاكم بر وي را به هم زد. بر اساس اين، حضرت امام برنامههاي نظري و عملي خود را در جهت خروج از سيستم جهاني تنظيم كرد
از موفقيتهاي مهم حضرت امام در برابر غرب اين است كه تلاش كرد تا آنجا كه ممكن است مفاهيم، ساختار و روشهاي عملي كردن انديشه خود را خارج از چارچوب انديشه غربي و بلكه در جهات مخالف آنها تنظيم كند.18 در جهاني كه ادبيات آن، ساختارهاي سياسي اجتماعي آن، نظام تعليم و تربيت آن و… تحت سيطره غرب قرار گرفته است، حضرت امام به هيچ كدام آنها تن نداد. به عنوان مثال، در زماني كه وي در نجف اشرف، در مقام تئوريسين حكومت اسلامي اصول يك حكومت اسلامي مطلوب را تبيين و ترسيم ميكرد، كه محصول آن تلاشها در دو كتاب بيع و ولايت فقيه گردآوري شده است، ادبيات سياسي حاكم، از مفاهيمي چون: احزاب، پارلمان، رأيگيري، دموكراسي و… بهره ميگرفت، اما هيچ يك از اين مفاهيم حتي يك بار در اين دو كتاب به كار نرفته است، بلكه حضرت امام مفاهيم كليدي انديشه سياسي خود را طبق ادبيات ديني تنظيم كرد كه از جمله آنها ميتوان به مسجد، هيئتهاي مذهبي، بيعت، شورا، مستضعفين و… اشاره كرد.
در ساختار سياسي نيز، وي طرحي ريخت كه هيچ معادل مشابهي در نظام سياسي موجود نداشت. نظام سياسي مبتني بر ولايت فقيه، نظامي منحصر به فرد بود و در هيچ جاي دنياي معاصر حضرت امام معادل نداشت. نهادهاي هماهنگ و تشكيل دهنده اين نظام نيز، منحصر به فرد بود. به عنوان مثال، در هيچ نظام سياسي، نهادهايي مانند كميته امداد، جهاد سازندگي، دادگاه ويژه روحانيت، سپاه، بسيج، بنياد شهيد و جانبازان، بنياد مستضعفين، و… وجود ندارد.19 منحصر به فرد بودن مفاهيم، ساختار و نهادهاي نظام سياسي حضرت امام، از چند جهت ميتوانست غرب را به چالش بكشد:
1) تحقق چنين نظامي در عالم خارج، به خودي خود ميتواند دليلي براي امكان خروج از سيستم جهاني غرب باشد. به عبارت ديگر، تحقق نظامي خارج از چارچوب تعريف شده جهاني، بيبديل بودن و تكنسخه بودن نظام جهاني را به چالش ميكشد. غرب بهويژه از پايان قرن نوزده، تلاش كرده است نظام خود را به عنوان آخرين نسخه نظامهاي بشري تعريف كند. اين مطلب در جايجاي مطالب تئوريسينها و نظريهپردازان غربي به چشم ميخورد. برخي از اين نظريهپردازان، از جمله والرشتاين (در نظام واحد جهاني)، تافلر (در موج سوم)، هانتينگتون (در برخورد تمدنها) و… مهمترين تئوريهاي علمي خود را به اثبات اين مطلب اختصاص دادهاند. نشان دادن الگويي جديد براي نظام جهاني، بيش از هر چيز ديگر ميتوانست بقا و دوام اين نظام جهاني را به خطر اندازد.
2) منحصر به فرد بودن مفاهيم، ساختار و نهادهاي نظام سياسي حضرت امام، راه هرگونه نفوذ انديشه غربي را براي تحريف آن ميبندد. غربيها با اين مفاهيم، ساختار، و نهادها به كلي بيگانه بوده و هستند، به همين علت، نميتوانند آن را پيشبيني، محاسبه و كنترل كنند، زيرا قواعد حاكم بر اين نظام، غير از قواعدي است كه غربيها با آنها آشنا هستند. به عنوان مثال، غربيها هيچگاه كارآمدي اجتماعي و نقش حركتآفريني محافل عزاداري را نميفهميدند و هنوز هم نميفهمند و به همين دليل، در تحليلهاي خود درباره تحقق انقلاب 1357، هيچ اشارهايبه نقش عزاداريها در حركتآفريني اجتماعي نشده است. اين در حالي است كه حضرت امام فرمود: ما هرچه داريم از محرم و صفر داريم.
مفاهيم ولايت فقيه، شهادت، ايثار، شيفته خدمت، جنبش محرومين و پابرهنگان و… از جمله مفاهيمي است كه هنوز هم امكان فهم عميق آنها هم براي غربيها و هم براي شرقيهايي كه در فضاي علمي غرب تربيت شده و نفس ميكشند، وجود ندارد. به نظر ميرسد حضرت امام با اين ابتكار كه موفق شد قدرت فهم و محاسبه را از دنياي غرب بگيرد، در عمل قدرت كنترل آنها را بر نظام اسلامي، به حداقل و بلكه به صفر رساند و اين خود، چالشي سنگين بر سر راه انديشه غربي ميباشد.
ب) به كارگيري روش نقد كلان عليه غرب
از زماني كه غرب به عنوان چالشي اساسي بر سر راه اسلام و مسلمين قرار گرفته است، انديشمندان حوزوي و دانشگاهي اسلامي تلاش كردهاند با نقد غرب، ثابت كنند كه هنوز هم، و بلكه براي هميشه، اسلام به عنوان دين برتر ميباشد. نقدهايي كه از جانب انديشمندان اسلامي به غرب وارد شده است، يا ناظر به مباني نظري آن و يا ناظر به رفتارهاي عيني غربيها ميباشد. با نگاهي منصفانه ميتوان اذعان كرد كه در بسياري از موارد نقدها جدّي، علمي و دقيق بوده است، به طوري كه مثلاً در بعد نظري ميتوان ادعا كرد كه نظرات انديشمندان غربي از جمله دكارت، بيكن، كانت، هگل، هيوم، ماركس، نيچه و… به درستي توسط انديشمندان اسلامي نقد شده است. اما آيا با نقد و به چالش كشيده شدن اين افراد، غرب هم مورد نقد واقع و به چالش كشيده شده است؟ به جرئت ميتوان گفت خير؛ زيرا:
اولاً، غرب مابعد رنسانس، از چند ميليارد انسان تشكيل شده است كه از اين ميان، نقد دهها و صدها تن، در برابر آن جمعيت، بسيار ناچيز بوده و با نقد عدهاي محدود، كل، نقد نميشود. به عنوان مثال، با نقد پارهاي از آراي هگل، هرگز كليت غرب مورد نقد قرار نميگيرد، زيرا حتي اگر معتقد شويم هويت و جوهر يك تمدن يا يك فرهنگ در انديشه انديشمندان آن خلاصه شده است (نظريه نخبهمحوري در فلسفه تاريخ)، باز هم نقد دهها و صدها تن از دانشمندان غربي نقد جزئي خواهد بود و نه كلي.
ثانيا، غرب، تنها يك انديشه نيست تا همه آن در انديشه دانشمندان آن خلاصه شده و تبلور يافته باشد. غرب، يك عينيت است كه هم داراي مباني نظري و انديشهاي است و هم داراي ادبيات و هنر و هم داراي ابزار محسوس. به عبارت ديگر، غرب تنها يك فرهنگ نيست، بلكه يك تمدن است و تمدن اعم از فرهنگ است؛ يعني برخلاف فرهنگ كه ناظر به فرد ميباشد، ناظر به جمع و اجتماع است و نيز برخلاف فرهنگ كه ناظر به بعد معنوي بشر ميباشد، ناظر به بعد مادي است. به عبارت سوم، تمدن، وجه عيني شده فرهنگ است و دايره آن هم بسيار گستردهتر از فرهنگ ميباشد.
غرب، آنگاه به چالش كشيده ميشود كه نقد ما ناظر به تمدن آن باشد و نه صرفا ناظر به فرهنگ آن و اين مهم زماني تحقق مييابد كه نقد ناظر به اين سه حوزه (مباني نظري، ادبيات و هنر، ابزار محسوس) باشد و اين سه حوزه را سه بعد و سه حيث در غرب لحاظ كرده باشد به گونهاي كه ميان آنها ارتباط ببيند و هر كدام آنها را در تقويت ديگري سهيم بداند. در اين صورت، نقد ما ناظر به كل غرب ميباشد.
حضرت امام بر خلاف عمده نقدهاي پيش از خود كه تنها ناظر به پارهاي آراي انديشمندان غربي بود و به همين علت، تنها ميتوانست صاحب آن رأي و پيروانش را به چالش بكشد، روش نقد كلان غرب را در پيش گرفت. وي، نقدهايي به غرب وارد كرد كه كليت غرب را بهرغم همه تكثر و اختلافي كه داشت، به چالش ميكشيد. نقدهاي كلي حضرت امام ناظر به سه جايگاه خاص در تاريخ تمدن غرب است. امام در اين شيوه، هم نقطه شروع و نخستين غرب (يونان)، هم نقطه پاياني غرب (يوتوپياهاي جهاني شدن) و هم بستر حركت غرب را مورد نقد قرار داد:
جايگزيني كربلا به جاي يونان باستان به عنوان كانون تحرك تاريخ (نقد كلان بر نقطه آغازين غرب)
بعد از رنسانس، تقريبا همه انديشمندان و ايسمهاي متكثر غربي، در مرحله نخست تلاش كردند اين نكته را ثابت كنند كه غرب جديد اصول خود را از غرب قديم يونان باستان گرفته است. آنها از مقطع قرون ميانه با عنوان دوره فترت (قرون تاريكانديشي) ياد كرده و ادعا نمودند غرب جديد، بسط همان اصول يونان باستان ميباشد. در گام بعدي، بر اساس آنچه ادوارد سعيد در جايجاي كتاب شرقشناسي خود آورده است، تلاش كردند ثابت كنند كه تاريخ همه اقوام كره زمين تمام شده است و تنها تاريخي كه اينك زنده و پويا است، تاريخ غرب ميباشد.20 به عنوان مثال، كارل ياسپرس مينويسد:
«آن چه در دوره محوري21 روي داد و ساخته و آفريده و انديشيده شد، تا امروز پايه و مايه زندگي آدميان است. آدمي در هر يك از جنبشها و عروجهاي خود، دوره محوري را به ياد ميآورد و به آن باز ميگردد و از آن كسب نيرو و حركت ميكند. از آن زمان، قاعده بر اين است كه به ياد آوردن و زنده كردن امكانات دوره محوري (مثلاً در دوره رنسانس) سبب جنبش و عروج معنوي ميگردد. بازگشت به اين آغاز، واقعهاي است كه دايم در چين و هندوستان و باخترزمين تكرار ميشود.
دوره محوري نخست در حوزهاي محدود آغاز ميشود ولي در طي تاريخ، همه جا را فراميگيرد. هر قومي كه از جنبشها و شگفتيهاي دوره محوري بهرهاي برنميگيرد، به صورت قوم طبيعي با زندگي بيتاريخ، همچنان كه در هزاران سال بوده است، باقي ميماند. مردماني كه بيرون از سه دنياي دوره محوري به سر ميبردند، يا بهكلي از جنبشها و شگفتيهاي اين دوره بركنار ماندند يا با گذشت زمان با يكي از آن مراكز معنوي ارتباط يافتند؛ و در صورت اخير، تاريخ، آنها را به خود پذيرفت و بدين سان در جريان تاريخ قرار گرفتند. مثلاً در غرب، اقوام ژرمن و اسلاو، در شرق، ژاپنيها و مالزيها و سياميها.
بسياري از اقوام طبيعي به سبب ارتباط يافتن با مراكز فرهنگي دوره محوري از ميان رفتند. همه آدمياني كه پس از دوره محوري زندگي كردند، يا به صورت قوم طبيعي ماندند و يا از جنبش دوره محوري كه يگانه واقعه بنيادگذار بود بهرهور گرديدند. اقوام طبيعي، در دورهاي كه تاريخ وجود دارد، بقاياي دوران پيش از تاريخاند كه حوزهاش روز به روز كوچكتر شده و در زمان ما به كلي پايان يافته است».22
در برابر اين انديشه، حضرت امام، درست، زماني كه سايه تمدن غرب بر سر همه اقوام افتاده بود، حركتي در خلاف جهت اين تمدن آغاز نمود و با هموار نمودن اين مسير عده زيادي را در سراسر عالم با خود همراه كرد. وي وقتي اصول تمدني خود را تثبيت كرد و در برابر فرهنگ غرب، فرهنگي زندهتر و پوياتر ارايه نمود، با بيان اين جمله كه: «ما هرچه داريم از محرم و صفر داريم»، مركز غرب جديد، يعني يونان باستان را به چالش كشيد.
حضرت امام با بيان اين جمله، در حقيقت، مركزيت تاريخ جديد را كه انقلاب اسلامي ايران آغازگر آن بوده است از يونان باستان به كربلا منتقل كرد. گشودن چنين راهي فراروي بشر معاصر، ميتوانست چالشي بر سر راه همه انديشمندان و مكاتب و ايسمهاي غربي كه با كربلا بيگانهاند، باشد. اين نقد، ديگر نقدي نبود كه تنها يك شخصيت يا يك جريان را در غرب به چالش بكشد بلكه نقدي بر كانون انديشههاي غرب بود.
كربلايي كه حضرت امام معرفي كرد تنها يك عقيده نيست، بلكه كربلا يك فرمول است؛ فرمولي براي چگونه زندگي كردن كه در آن مرگ و حيات به خوبي معنا شده است. كربلا شيوه زندگي است. معرفي اين شيوه در برابر شيوه زندگي در فرهنگ غربي، به راحتي ميتوانست براي غرب جديد چالش ايجاد كند.
دكتر رمضان عبدالله دبير كل فعلي جنبش جهاد اسلامي فلسطين ميگويد: «شهيد دكتر فتحي شقاقي مؤسس و دبير كل نخست اين جنبش، در زمان حيات خود، روزي به من گفت: برو تاريخ كربلاي امام حسين عليهالسلامرا مطالعه كن. پس از مدتي به وي گزارش دادم كه مطالعه كردم. گفت: دوباره بخوان. پس از مدتي گزارش دادم كه دوباره خواندم. گفت: سهباره بخوان. پس از مدتي گزارش دادم كه سهباره خواندم. گفت چهارباره بخوان. گفتم: آقا! حفظ شدم، چهقدر بخوانم؟ گفت: آنقدر بخوان تا كربلايي شوي؟ گفتم: چهطور؟ گفت: من بعد از اين همه سال تجربه رهبري مبارزه ملت فلسطين با اسراييل به اين نتيجه رسيدهام كه ملت فلسطين براي نجات خود تنها يك راه بيشتر ندارد و آن اين است كه به كربلاي حسين بن علي عليهالسلاماقتدا كند».
بيجهت نيست كه ملت فلسطين در انتفاضههاي جديد خود عمليات استشهادي را كه بيشك يادگار و هديه كربلاي حسيني به تاريخ ميباشد سرلوحه مبارزه خود قرار داده است.
امروزه نوجوانان و جوانان فلسطيني عملياتهاي استشهادي آگاهانه اجرا ميكنند. آنها با دست خود وصيتنامه مينويسند و قبل از عمليات استشهادي در مقابل دوربين آن را قرائت ميكنند و عجيب اين كه معمولاً در ابتدا يا انتهاي آن جملهاي كوتاه به اين مضمون كه «اهداءً الي سيدنا الاعظم الخميني يا الخامنهاي» وجود دارد كه نشان ميدهد آنها نيك دانستهاند كه اين كاري كه انجام ميدهند در ادامه خط مبارزه كيست.
چند سال قبل، عدهاي صهيونيست از سراسر جهان به تلآويو آمده و در آنجا كنفرانسي را كه بعدها به كنفرانس تلآويو معروف شد برگزار كردند كه رسالت آن بازكاوي ماهيت جنبشهاي شيعي در خاورميانه بود. در اين كنفرانس سهروزه افرادي چون برنارد لويس، مايكل ام. جي. جنشر، برونبرگ و مارتين كرامر حضور داشتند. نتيجه به دست آمده در اين كنفرانس در تحليل ماهيت جنبشهاي شيعي اين بود كه شيعيان به اسم امام حسين عليهالسلامقيام ميكنند و به اسم امام مهدي عليهالسلام قيام خود را حفظ ميكنند.23
كربلايي كه حضرت امام معرفي كرد به مثابه خط سرخ عزيمت ما به سوي خط سبز ساحلي است كه امام قائم(عج) بر آن تكيه زده است. ما اينك در ميانه دو خط سرخ و سبز، در حال پيمودن راهي هستيم كه بايد تكامل تاريخ در آن تحقق يابد و اين راه، يادگاري بود كه امام راحل در زمانهاي كه بزرگترين مشكل بشر بيراهي بود، به بشريت معاصر خود هديه كرد و خط بطلاني بر ادعاي بزرگ اما پوچ غرب، مبني بر كارآمدي راه يونان باستان كشيد.
گفتمان مهدويت، چالشي بر سر يوتوپياهاي غرب (نقدي كلان بر نقطه پاياني غرب)
از عصر روشنگري به بعد كه جريان علم و صنعت در غرب بسيار فعال و پيچيده شد و كمكم همه جريانهاي ديگر را از خود متأثر ساخت، بسياري از انديشمندان غربي گمان كردند بشر اينك به پايان راه رسيده است و به همه آنچه ممكن بود در دنيا به آنها دسترسي پيدا كند، رسيده است. اين انديشه در نوشتههاي برخي از انديشمندان غربي، از جمله تافلر، هانتينگتون، فوكوياما و… به طور صريح و شفاف بيان شده است.
مهم اين است كه اينك، بشر غربي خود را برتر از همه ابناي بشر و راه و مسير خود را كماليافتهتر از ديگر راهها ميداند. اين برتري به گونههاي متفاوت در تئوري جهان واحد امانوئل والرشتاين، موج سوم الوين تافلر، پايان تاريخ فرانسيس فوكوياما، دهكده جهاني مارشال مكلوهان، نظم نوين جهاني جورج بوش، برخورد تمدنهاي ساموئيل هانتينگتون و… بيان شده است. همه اين تئوريها به گونهاي تبيين شده است كه انسانها ناگزير از تن دادن به تمدن غرب باشند.
حضرت امام با تكيه بر ادبيات دين اسلام، راهي را فراروي بشر معاصر خود باز كرد كه با ايمان به آن، ديگر نميتوان به راه و مسير غرب، به عنوان آخرين راه معتقد بود. امام از مصلح موعود سخن گفت، و عصر ظهور را مطرح كرد و مردم را با امام عصر(عج) آشنا نمود. او به جاي اين كه عمر خود را در تبيين دست پنهان بازار آدام اسميت و هايك صرف كند، به تبيين دست آشكار الهي در ربوبيت و سرپرستي جهان هستي پرداخت و ولي خدا را مجرا و طريق اين ربوبيت معرفي كرد.
او از مصلحي سخن گفت كه در عمق فطرت بشر حضور داشت. او گفتمان مهدويت را مطرح كرد. در گفتمان مهدويت، مفاهيمي است كه به روشني مفاهيم گفتمان غربي را به چالش ميكشاند. به عنوان مثال، ايمان داشتن به مفهومي به نام انتظار، دل بريدن و گذشتن از غرب را در پي خواهد داشت. انتظار، هم چنان كه مرحوم دكتر شريعتي به خوبي بيان كرده است، در متن خود، متضمن مفهوم اعتراض ميباشد و اعتراض به نوبه خود دربردارنده مفهوم حركت و قيام ميباشد. انتظار يعني اعتراض به وضع موجود به اميد تحقق وضع موعود. و غرب، وضعيت موجود دنياي معاصر ماست و پيشفرض مفهوم منتظر، اعتراض به اين وضع ميباشد. ترويج فرهنگ مهدويت كه حضرت امام آن را رسالت نهايي خود معرفي كرده بود نيز ميتوانست غايت حركت تمدن غرب را به چالش بكشد.
در حقيقت، حضرت امام با معرفي كربلا به عنوان كانون تحرك تاريخ، آغاز راه غرب و با معرفي حضرت مهدي (عج)، پايان راه غرب را به چالش كشيد.
گشودن فضاي معنويت (نقدي بر بستر و مسير غرب)
بر اساس نگرش حضرت امام، تمدن غرب تمدني مادي است. به همين علت، هم در بعد نظر و هم در بعد رفتار و عمل بسيار محدود ميباشد. حضرت امام در عصري كه تمدن مادي غرب همه راهها را به روي بشريت بسته بود، با طرح فضاي معنويت، غيب، راز و ملكوت، گستره حضور آدمي در اين جهان را توسعه و افزايش داد. وي معتقد بود چه رفتار فردي و چه رفتار جمعي انسان، خالي از پرستش نيست؛ يعني انسان بدون هدف كار نميكند، حال، اگر آن هدف، خدا نباشد، حتما دنياست.
پرستش جمعي دنيا همان چيزي است كه حضرت امام در پيام برائت، از آن به بتپرستي مدرن تعبير نمود. بنابراين بر اساس نگرش حضرت امام، جريان غرب، جريان اقامه گرايش به دنيا و پرستش و معبدسازي آن در حوزه رفتار، اعتقاد، تفكر، اخلاق و گرايشهاي انساني است و نتيجه آن در نقطه اوج خود اين بوده كه از طريق بسترسازي، اخلاق، اعتقادات و ارزشها را تحت تأثير قرار داده تا آنجا كه اصل كلمه توحيد و اعتقاد به خداي متعال يك امر غيرارزشي و برخاسته از جهالت يا واژگونگي مناسبات اقتصادي تلقي شده است.
نتيجه اين اقامه اخلاق مادي، به جريان توسعه سرمايهداري و صيانت سرمايه ختم شده است و در مقابل، صيانت و كرامت انسان، تابع جريان توسعه سرمايهداري قرار گرفته و عواطف انساني مثل منابع طبيعي خرج توسعه سرمايهداري شده و متناسب با آن، مفاهيم ارزشي تغيير يافته است. جريان تجدد، دنيا را معبد قرار داده و از طريق نظام مفاهيمي كه توليد نموده، جامعه و ادبيات اجتماعي را تحت تأثير قرار داده و نياز و ارضاء را متحول كرده و به خصوص از طريق هنر و فلسفه هنر، در زيباشناسي اجتماعي تغيير ايجاد كرده است.
نتيجه اين فكر و رفتار غربي اين شده است كه تمدن غرب تبديل به تمدني گرديده كه در همه اركان و شاخصههاي آن يك حركت ضدمعنوي حضور يافته تا جايي كه منتهي به غروب معنويت شده است و به همين علت، حقارت، ذلّت و دنائت انسان را در پي داشته است. اين ادعا كه تمدن جديد، تمدني انسانمحور است، صحيح نيست، بلكه سرمايهسالار است كه انسان را قرباني توسعه كرده و به كرامت انساني ضربه زده است.
اما در نگرش حضرت امام، اولاً انسان غيرمعنوي انسان نيست بلكه حيواني است كه برخي از لذايذ پست و پايين دنيايي را ميتواند درك كند و از عوالم ديگر محروم است. وي ميفرمايد:
«ميزان در انسانيت، معنويت انسان است».24
ثانيا، حيات غيرمعنوي نيز حيات نيست، بلكه مرگ است. مهمترين دغدغه حضرت امام احياي حياتي باطني و معنوي براي بشريت بود. شهيد آويني در اين باره ميگويد:
«او حتي يك بار هم نشد كه براي تبيين افعال و سياستهاي خويش مردم را به تاريخهاي مصطلح رجوع دهد. حتي براي يك بار نگفت كه من آمدهام تا ايران را به توسعه اقتصادي برسانم. او خود را در برابر احياي حيات باطني بشر مكلف ميدانست و ميفرمود كه چون باطن انسان حيات يابد، امور مربوط به دنياي او هم اصلاح خواهد شد».25
حضرت امام با طرح حيات معنوي و باطني براي بشريت، در عمل، حيات تكساحتي و تكبعدي غرب را به چالش كشيد و اعلام كرد فضاي غيرمعنوي غرب نميتواند براي هميشه ادامه داشته باشد و بشر غربي روزي از زندگي در فضاي مادي خسته ميشود و ناگزير دوباره به معنويت رو ميآورد:
«در حقيقت بشر امروز دارد به دوران جدايي ماديت از معنويت پايان ميدهد… ماديت… كار بشر را مواجه با بنبست ساخته است. اينك زمان آن است كه فعاليت مادي، آمادگي براي اعتلاي معنوي انسان تلقي شود و همين تلقي است كه بشريت امروز و فردا را به مذهب بازميگرداند. اسلام ديني است كه با تنظيم فعاليتهاي مادي، راه را به اعتلاي معنوي انسان ميگشايد» .13ـ بيانات امام در جمع نمايندگان سازمانهاى آزاديبخش جهان، 20/10/58، صحيفه نور، ج 11، ص 239ـ238.
14ـ بيانات امام در ديدار با اعضاى انجمن اسلامى دانشجويان مدرسه عالى ترجمه، 7/8/58، صحيفه نور، ج 10، ص76ـ75.
15ـ بيانات امام در جمع اساتيد دانشگاه تهران، 14/10/58، صحيفه نور، ج 11، ص 193ـ192.
16ـ البته يك سيستم از مفاهيم ديگرى از جمله، محيط، كليت، تعامل، ساختار و… نيز تشكيل مىشود كه بىارتباط با اين بحث مىباشد.
17ـ براى اطلاع بيشتر از نظريه سيستمها، ر.ك: على رضاييان، تجزيه و تحليل و طراحى سيستم، سمت، تهران، چاپ پنجم، 1380.
18ـ براى حضرت امام ممكن نبود همه مناسبات اجتماعى را يكباره از همسويى با غرب جدا سازد، زيرا عادات و پارادايمهاى اجتماعى متناسب با آنها به تدريج و نه دفعى شكل مىگيرند.
19ـ البته حضرت امام هرچند در انديشه سياسى خود از مدل غرب استفاده نكرد، اما بنا به ضرورتهاى زمانى و مكانى، در مقام نظامسازى نه انديشهورزى در مواردىناگزير شده است به اقتضائات عصر خود تن دهد. به همين علت است كه در نظام سياسى حضرت امام در كنار بسيارى از ساختارها و نهادهاى منحصر به فرد، از مفاهيم، ساختارها و نهادهاى موجود غربى نيز استفاده شده است. هنر حضرت امام اين است كه مؤلفههاى غربى را به گونهاى در نظام خود به كار برده است كه در عمل از كارآمدى تعريف از سوى غربىها افتاده است. به عنوان مثال، سيستم تفكيك قواى سهگانه از نسخهها و مدلهاى غربى اخذ شده و ساختار نظام سياسى حضرت امام نيز وارد شده است، اما آن چنان قيد خورده است كه خود غربىها هم از اين ساختارى كه به ما وام داهاند راضى و خشنود نيستند.26
پی نوشت :
22ـ همان، ص 24ـ23.
23ـ ر.ك: فصلنامه انتظار، س 3، ش 8 9، پاييز 1382.
24ـ امام خمينى، صحيفه نور، ج 8، ص 34.
25ـ سيد مرتضى آوينى، آغازى بر يك پايان، انتشارات ساقى، تهران، چاپ اول، 1378، ص 20.
26ـ امام خمينى، صحيفه نور، ج 3، ص 53.
نشریه رواق اندیشه شماره 51
امام خمینی (ره) و نقد غرب
امام خمينی (ره) و نقد غرب
احمدرهدار
چكيده:
مهمترين چالش دنياي اسلام از يك و نيم قرن پيش تاكنون، نفوذ انديشه غرب در درون عالم اسلامي ميباشد. از آن زمان تاكنون مدلهاي رفتاري ـ نظري متفاوتي از جانب انديشمندان رشتههاي مختلف علمي براي حل بحران مذكور ارايه شده است كه نافذترين، كارآمدترين و با دوامترين آنها متعلق به فقيهان و متكلمان شيعي ميباشد. مهمترين ويژگي اين نوع نظريههاي برون پارادايمي بودن آنها ميباشد كه به بهترين وجه به آنها رنگ اثباتي و ايجابي داده است.
نوشتار حاضر در صدد است تا به تبيين يكي از اين نوع نظريههاي فقهي ـ كلامي كه متعلق به حضرت امام رحمهالله ميباشد از دو منظر سلب و ايجاب بپردازد.
مقدمه
اگر از محتواي كتاب «كشف الاسرار» امام خميني بگذريم، بايد اذعان نمود كه رويارويي حضرت امام با غرب، در بستر تحولات مربوط به انقلاب اسلامي (چه قبل و چه بعد از پيروزي انقلاب) رخ داده است. از آنجا كه موج انقلاب اسلامي بسيار قوي و گسترده بوده است، غربشناسي حضرت امام نيز به تبع آن، به گونهاي خاص و نوين تبلور يافته و از ابعاد و سطوح گستردهتر و عميقتري برخوردار ميباشد. البته مسلّم است كه غربشناسي به مفهوم امروزي آن، و با مكاتب و جريانهاي مختلف آن از قبيل اگزيستانسياليسم، پوزيتيويسم، پستمدرنيسم، فمينيسم و… توسط حضرت امام صورت نگرفته است. درباره امام بيش از هر چيز ديگر، ميتوان واژه «اسلامشناس» را به كار برد. او اگر چه غرب را به طور تفصيلي مطالعه نكرده بود، اما اسلام را به گونهاي فهميده بود كه قادر بود تمايز و تفاوت اسلام و غرب را به راحتي تبيين كند. به عبارت ديگر، حضرت امام غرب را از دريچه اسلام نگريسته بود نه از دريچه خويش. در حقيقت، دغدغه وي اسلام بود و نه غرب. او اسلام را در زمانهاي شناخت كه غرب، در تار و پود جوامع اسلامي از جمله جامعه ايراني تنيده شده بود. با نگاه به مجموعه معارفي كه از ايشان به يادگار مانده است، به روشني ميتوان دريافت كه بخش اساسي و مهم سخنان ايشان مربوط به اسلام و احكام اسلامي است و تنها بخش اندكي از آن به غرب اختصاص دارد كه آن نيز به منظور تبيين حوزهاي از مسايل ديني بوده است.
از سوي ديگر، همان مقدار كم از سخنان حضرت امام درباره غرب، از وجوه متعدد قابل توجه، كارگشا و راهبر ميباشد و بايد آنها را با توجه به نكات ذيل درك نمود:
1) حضرت امام آخرين ميراثدار انديشههاي علماي پيش از خود بوده است. با كمي مسامحه ميتوان گفت همه تجارب علماي سلف، يك جا در كولهبار ايشان جمع بوده است و معظمله، هم به راز توفيق ميرزاي شيرازي در نهضت تنباكو واقف بوده است و هم به نقاط ضعف و انحراف در انديشه و رفتار بزرگاني چون سيد جمال الدين اسدآبادي و مرحوم آيتالله كاشاني . وي، هم تجربه تلخ بالاي دار رفتن شيخ فضلالله نوري را دارد و هم تجربه روش سياسي مرحوم مدرس را. به عبارت ديگر، حضرت امام براي ساخت بَنايي كه در سر داشت، مواد خام و مصالح زيادي در دست داشت كه آنها را از علماي پيش از خود به ارث برده بود. از اينرو، منطقي است كه راهي كه ايشان براي انسانهاي معاصر باز ميكند، بسيار هموارتر از جادههاي پيشين باشد.
2) تجربه حضرت امام از حكومت اسلامي و از دنياي غرب مسبوق به نمونههاي تاريخي ميباشد. اين نمونهها گاه تنها معطوف به شرايط داخلي (نظام پادشاهي و سلطنتي و…) بوده است كه نمونه بارز آن را ميتوان در حكومت صفويه كه در نوع و زمان خود، به عنوان يكي از نمونههاي موفق حكومت اسلامي ميباشد يافت، و يا معطوف به شرايط داخلي و خارجي (استبداد سلطنتي داخلي و استعمار خارجي) بوده است كه نمونه بارز آن را ميتوان در طرح حكومتيميرزاي شيرازي (كه در انديشههاي شيخ فضلالله نوري تبلور يافته) و طرح حكومتي آخوند خراساني (كه در انديشههاي ميرزاي ناييني تبلور يافته است) مشاهده كرد. حضرت امام بايد طرح حكومت اسلامي خود را آن چنان ميريخت كه نه منجر به ايجاد حكومتي مثل صفويه شود (بلكه نوع تكامليافتهتر آن باشد) و نه از نواقص طرحهاي مكتب سامرا (به طلايهداري ميرزاي شيرازي) و مكتب نجف (به طلايهداري آخوند خراساني) رنج ببرد1 و در عين حال، ناظر به شرايط دروني و بيروني جامعه عصر خود باشد.
3) زمانه حضرت امام، زمانهاي است كه قريب به دو قرن از ورود افكار و مظاهر تمدن غربي در جامعه ايراني ميگذرد. گذشت دو سده، فرصت مناسبي است براي يك آزمون و خطاي تجربي تاريخي. در اين مدت نسبتا كافي، آن چه را كه طرفداران غرب نوين در پروسه اقتباس از غرب، از سر دلدادگي و شيدايي و يا از سر التقاط در مباني معرفتي و فكري، به جامعه مسلمين وعده ميدادند، در حوزههاي مختلف، امتحان خود را پس داده بود. نه نرمافزارهاي حكومتي غرب كه نمونه بارز آن در ايران تا عصر حضرت امام، حكومت مشروطه و پارلمانتاريسم ميباشد و نه پايبندي و تعهد اخلاقي غربيها به قراردادهاي ديپلماتيك فيمابين، هيچ كدام تجربهاي خوشفرجام براي خرد جمعي ايراني و بلكه براي خرد جمعي مسلمين در جوامع اسلامي به يادگار نگذاشته بود.
شايد تنها مظهر غربي كه تا زمان حضرت امام امكان نفي آن با قاطعيت نبود و نياز به گذشت زمان بيشتري داشت، منافع به دست آمده از تكنولوژي غربي بود. با اين حساب، چهره غرب تا حدّ زيادي خود را در ايران نشان داده بود و نرمافزار تمدن و حكومت اسلامي كه قرار بود حضرت امام آن را به عنوان منشور حركت اجتماعي ايرانيان عصر خود و نيز به عنوان جانشين و الترناتيويي براي همه مدلها و شيوههاي پيشنهادي كه غربيها، ارايه نمايد ناگزير ميبايست در خارج از سيطره تبليغاتي غرب و طرفداران آن تنظيم ميشد.
4) تأمل در مجموعه فكري ثبت شده از حضرت امام (صحيفه نور) و نيز سيره عملي ايشان، به روشني نشان دهنده اين مطلب است كه وي به همه رخدادها و پديدههاي عالم از پايگاه و منظر توحيدي عرفاني مينگريسته است و گو اين كه در سير معنوي و ملكوتي خود، حب و بغض خود را به ميزان قرب و بُعد به خداي تعالي تقسيم ميكرده است و به همين علت، نگاه وي به غرب، به عنوان بستر و فضايي كه در آن، ارتباط با عالم غيب و ماوراء ماده قطع شده و تأثير و تنيدگي عالم عرش در عالم فرش مورد انكار قرار گرفته است، نگاهي ثانوي، منكرانه و منفي ميباشد. البته اين موضوع منحصر به حضرت امام نميباشد، بلكه همه كساني كه در مراحل بالاي سير الي الله قرار دارند، ناگزير از چنين اولويتبندي هستند.
5) چنان كه گذشت، حضرت امام هيچگاه در صدد نبوده است تا به طور مستقيم درباره غرب اظهار نظر كند، مگر اين كه سخن درباره غرب به تبيين بيشتر وي از يك مسئله ديني و اسلامي كمك كرده باشد. به همين علت، بجز برخي ديدگاههاي ايشان درباره غرب كه در كتاب «كشف الاسرار» آمده است، مطالب وي درباره غرب به صورت پراكنده و معمولاً در سخنرانيهاي ايشان ذكر شده است.
بهترين فرصتي كه معظمله ميتوانسته ديدگاههاي خود درباره غرب را تبيين كند، مدت زمان اقامت ايشان در نجف اشرف ميباشد كه در مقام يك تئوريسين اسلامي به تئوريپردازي در باب حكومت ديني مشغول بوده است.2
پيش از اين، آخرين فقيهي كه تلاش نموده است درباره حكومت ديني به طور جدي و گسترده و با تكيه بر مباني فقه شيعه و با در نظر گرفتن دو عنصر مهم زمان و مكان،نظريهپردازي كند، مرحوم علامه ناييني است. وي در كتاب «تنبيه الامه و تنزيهالمله» به نوعي هماهنگي ميان برخي اصول اسلام با برخيمدلهاي حكومتي غربي از جمله نظام پارلمانتاريسم و حكومت مشروطه فتوا داده است.
حضرت امام به عنوان فقيه بعد از مرحوم ناييني، در مقام تبيين مدل حكومت اسلامي، هيچ نگاه اولي به غرب و مدلهاي حكومتي آن نداشته است. به همين جهت، در سراسر دو كتاب «بيع» و «ولايت فقيه» خود هيچ سخني از مفاهيم رايج در انديشه سياسي غرب از جمله دموكراسي، پارلمانتاريسم، رأيگيري، احزاب و… نياورده است. اين به اين معنا است كه از منظر حضرت امام، مدل حكومتي اسلام كاملاً مستقل از مدلهاي حكومتي غرب ميباشد و نه در ساختار و نه در محتواي حكومت اسلامي، هيچگونه نيازي به استفاده از مفاهيم و انديشه سياسي غرب ندارد. وي در اين باره به صراحت ميفرمايد:
«احكام اسلام را با احكام غرب بسنجيم؟! چه غلطي است… اسلام را هم وقتي ميخواهند بشناسند با حرفهاي اروپاييها ميشناسند…3 شرق خودش را باخته است، تا از اين خودباختگي بيرون نيايد، تا محتواي خودش را پيدا نكند، نميتواند مستقل شود…4 كتابهايي كه در اين نيم قرن نوشته شده است، استشهاد صاحب كتابها همه به حرفهاي غربيهاست… تا استشهاد به آنها نباشد، مشتري كم ميشود… تا اين مرض هست، شرق، انگل است، تبع است».5
در حوزه مباحث نظري، مهمترين نظريه اثباتي حضرت امام در برابر غرب، معرفي جايگاهي ويژه براي فقه و فقاهت ميباشد كه باعث ميشود فقيه به عنوان عامل اجراي اين فقه، داراي اقتدار زياد باشد و در به چالش كشاندن بسترهاي رقيب از جمله غرب، نافذتر و مقتدرتر عمل نمايد. (6) انواع ارتباطات فقيه و مردم در تاريخ معاصر ايران را در سه نوع ذيل ميتوان دستهبندي كرد:
الف) از زمان ظهور و حاكميت اخباريون شيعه تا زمان رونق گرفتن مكتب اصولي آيتالله وحيد بهبهاني (تقريبا به مدت دو قرن)، رابطه فقيه و مردم، رابطه محدث ـ مستمع بود، به گونهاي كه كسي حديث ميگفت و ديگري ميشنيد. اين نوع ارتباط هرچند ميتوانست عميق باشد، اما محدود بود و به همين علت، حوزه اقتدار فقيه نيز محدود بود.
ب) با رونق گرفتن مكتب اصولي آيتالله وحيد بهبهاني و غلبه اصوليون بر اخباريون، سطح رابطه فقيه و مردم از سطح محدث ـ مستمع، به سطح مقلَّد ـ مقلِّد ارتقا يافت. در اين نوع رابطه، دايره نفوذ و اقتدار فقيه گسترش يافت، به گونهاي كه يك مرجع تقليد ميتوانست بيآنكه ارتباط مستقيمي با مقلدين خود داشته باشد، در تمام نقاط عالم داراي مقلد باشد و فتواهاي خود را در حوزه زندگي فردي و جمعي آنها تسرّي بخشد.
ج) رابطه مقلَّد ـ مقلِّد هرچند بسيار گستردهتر از رابطه محدث ـ مستمع بود، اما با وجود اين، از جهاتي محدود بود؛ زيرا حوزه اقتدار مرجع تقليد (مقلَّد) تنها ميتوانست در ساحت زندگي فردي و اجتماعي مقلدينش رقم بخورد و بر اساس اين، ميتوان مصاديقي را در نظر گرفت كه مقلدين هرچند با مقلَّد در ارتباطي مستقيم و شفاهي ميباشند، اما در عين حال به اين دليل كه مقلِّد وي نيستند از دايره اقتدار وي بيرون هستند. جايگاهي كه حضرت امام براي فقيه جامعالشرايط تعريف كرد، داراي حوزه اقتداري گسترده بود كه اين مشكل را نيز ميتوانست حلّ كند.
حضرت امام سطح رابطه فقيه و مردم را از سطح مقلَّد ـ مقلِّد به سطح امام ـ امت ارتقا داد. بر اساس اين، نه تنها مقلدين چنين فقيهي تحت نفوذ و اقتدار او قرار ميگيرند، بلكه آنجا كه پاي حكم حكومتي به ميان ميآيد، ساير مراجع تقليد نيز، حتي در فرض مخالفت فتواي آنها با فتواي فقيه جامعالشرايطِ حاكم (ولي فقيه)، تحت اقتدار و نفوذ وي قرار ميگيرند.6 و حتي بالاتر از اين، از آنجا كه جايگاه و شأن چنين فقيهي بالاترين جايگاه حكومتي در انديشه سياسي اسلام ميباشد، خودبهخود در انديشه ساير فرقهها و مذاهب اسلامي (از جمله اهل سنت) نيز نفوذ مييابد. به همين علت است كه در مواردي فرمان حكومتي خود حضرت امام كه در چنين جايگاهي قرار داشت در دنياي اهل سنت نيز قابليت اجرا پيدا كرد. پيشنهاد تعيين هفته وحدت از تاريخ 12 تا 17 ربيعالاول هر سال، تعيين جمعه آخر ماه رمضان به عنوان روز جهاني قدس و حكم ارتداد سلمان رشدي و ضرورت اعدام او و… از اين جمله ميباشد.
رفعت مقام ولي فقيه مسلمين كه طلايهدار مبارزه با تمدن رقيب (غرب) ميباشد، رابطه مستقيمي با توان و قابليت بيشتر به چالش كشاندن رقيب دارد؛ زيرا فتواهاي چنين فقيهي به راحتي ميتواند عليه غرب موج ايجاد كند (نمونههايي از اين امواج در ادامه اين نوشتار بررسي و تحليل خواهد شد).
اين مطلب صحيح است كه به هر ميزان كه شدت درگيري با دنياي رقيب زيادتر باشد، ابزار قويتري براي ادامه مبارزه نياز است و به هر ميزان كه ابزار قويتري در اختيار داشته باشيم، ميتوان به مبارزه شدت بيشتري بخشيد. از جمله ابزاري كه حضرت امام از طريق آن، مبارزه عليه غرب را شدت بخشيد، تعريف جايگاه ويژه براي رهبري جريان مبارزه با كفر ميباشد.. روشهاي مبارزه حضرت امام با غرب
2. روشهاي مبارزه حضرت امام با غرب
1ـ2) روشهاي اثباتي
2ـ2) روشهاي سلبي
1ـ2) روشهاي اثباتي
الف) توليد ارزش، قالب و فرمول اداره
به نظر ميرسد تمدن غرب جديد در سه مرحله بر ساير تمدنها سيطره يافته است:
مرحله توسعه: در مرحله نخست، غرب دست به توليد ارزش زد. روش غرب در اين مرحله، يا جعل و تأسيس مفاهيم جديد بود و يا تفسير جديد از مفاهيم گذشته. به نظر ميرسد مهمترين، عامترين، تأثيرگذارترين و محوريترين مفهوم و ارزشي كه غرب در اين سطح توليد كرد، تفسير جديد از مفهوم انسان بود. قبل از غرب قرون 14 و 15 ميلادي، جهانبيني تمامي اقوام و ملتها، بهرغم تكثّر و تفاوتهايي كه داشتند، با محوريت خداوند تفسير ميشد؛ به اين صورت كه جهان به مثابه هرمي در نظر گرفته ميشد كه در رأس آن خداوند، در ميانه آن انسان و در قاعده آن ساير كائنات قرار داشتند. به اين ترتيب، انسان واسطه خداوند و كائنات بود. در چنين نظامي، مطلوبيت همه مخلوقات از جمله انسان به هرچه بيشتر هماهنگ بودن با محور هستي يعني خداوند بود.
در تفكر غرب جديد، جهت روابط اشياء، از خداوند به سوي انسان تغيير كرد. در اين تفسير، انسان ديگر واسطه خدا و كائنات نبود، بلكه خود محور هستي قرار گرفت و مطلوبيت اشياء به هرچه بيشتر هماهنگ شدن با انسان بود. در اين تفسير، انسان مبدأ و مقصد هستي تعريف شد.
در غرب، بشر، اول و آخر و محور و مدارهمه چيز است. همه چيز از او و براي اوست. از آغاز فلسفه جديد، بر اين امر اصرار ميشود كه عالم و آدم غايت ندارد، تا تعيين غايات هم به عهده بشر باشد. درست است كه كانت غايت را اثبات ميكند، اما غايت در نظر او بشر است. دستورالعمل اخلاف او اين است كه چنان رفتار كنيم كه هيچ بشري را وسيله نينگاريم، زيرا بشر در ذات خود غايت است.7
يكي از صاحبنظران معاصر در اين باره مينويسد:
«با قطع رابطه لطيف بين خداوند و جهاني كه مخلوق اوست، دكارت عملاً خداوند را از جهان تبعيد كرد و يا بهتر است گفته شود جهان را از خداوند دور كرد. از نظر دكارت، اشيايي كه خداوند خلق كرده است، آيات و نشانههاي خداوند نيستند، اين افكار ديگر حتي براي عقيده پيروان اسكولاستيسيسم فلسفي كه ميگفتند بين خداوند و جهان نسبتي برقرار است، جايي باقي نميگذارد. هيچ صورتي و يا آيتي از خداوند در جهان نيست، بجز آن چه كه دكارت روح يا نفس مينامد و آن را صرفا و به سادگي با عقل جزوي انسان و افكار روشن و بديهي كه خداوند در آن به وديعه گذاشته، يكي ميداند. چنان كه ژيلسون ميگويد: اين خداي مفهومي اگر به كار پرستش نميآيد، نقصان فلسفه دكارت را رفع ميكند. جهان دكارت جهاني صرفا رياضي است. جهاني هندسي كه در آن هيچ چيز جز امتداد و حركت نيست و اگر خداوند حكمتي براي خلق اين جهان داشته باشد، آن دلايل فقط براي خود خداوند معلوم است و ما كوچكترين عقيدهاي در مورد آنها و يا حقايق الهي و غايتشناسانه نداريم و نميتوانيم داشته باشيم».8
چنين تفسيري از انسان، اصل موضوعه و زيربناي مكتب اومانيسم گشت. به نظر ميرسد بيشتر ترجمههايي كه از اين واژه به فارسي شده است، از جمله: انسانباوري، انسانمحوري، اصالت انسان و…، هرچند تا حدّي بيانگر بخشي از حقيقت اين واژه ميباشد، اما برگردان دقيق آن نيست. با توضيحي كه بيان شد، شايسته است واژه اومانيسم به انسانخدايي يا انسانسالاري ترجمه شود، زيرا در حقيقت، آنچه در غرب اتفاق افتاد، جابهجايي جايگاه خدا و انسان ميباشد، به گونهاي كه انسان در محور هستي و خدا در حاشيه قرار گرفت. از اين پس، خدا براي انسان حدّ و حدود تعيين نميكند، بلكه برعكس، انسان براي خدا حدّ و حدود تعيين ميكند. عجيب اين كه، انسان غربي، در تعيين اين حدود و ثغور، از جاده انصاف بسيار دور شد. او، از ميان همه زمانها، تنها روز يكشنبه را و از ميان همه مكانها، تنها كليسا را محدوده حضور خداوند تعيين كرد و با ساختن كابارهها در كنار محراب كليساها، حتي به خود اجازه داد در همان كليسا و در روز يكشنبه نيز فرصت حضور خداوند را به اقتضاي هوس دروني خود تنگ نمايد.
مرحله كلان: در مرحله دوم، غرب قالبي ساخت كه به ارزش ساخته شده در مرحله پيشين به بهترين شكل امكان ظهور و بروز ميداد. بهترين قالبي كه غرب براي ظهور انسانخداي مرحله قبل ساخت، قالب دموكراسي بود. در اين قالب، همه انسانخداها ميتوانستند ظهور يابند و هيچ حدّي براي آزاديهاي اين خدايگان جديد وجود نداشت، مگر آزادي خداي ديگر! از سوي ديگر، براي فرار از هرج و مرج اجتماعي، فرمول نصف + 1 توليد شد تا در مقام عمل به توقف نرسند. البته در اين فرض، باقيماندهها (نصف ـ 1) همچنان خدايند و آزاد، هرچند در مقام عمل بايد به قواعد اجتماعي تأييد شده توسط نصف + 1 عمل كنند.
مرحله خرد: در مرحله سوم، غرب فرمولي توليد كرد كه كاملاً برآمده از ارزش توليد شده در سطح توسعه و مناسب با قالب توليد شده در سطح كلان بود. اين فرمولها در حوزهها و رشتههاي مختلف علمي از جمله مديريت، سياست، روانشناسي و… ساخته شد و در همه موارد، جلوه تامّ و تمام انانيت انسانخدايان بود. به عنوان مثال، در روانشناسي آن چه خود را ظاهر كرد، اعتماد به نفس9 بود، وقتي سياست شكل گرفت، به بهترين شكل تبيينكننده پدرسوختگي بود، مديريت نيز در ذيل فلسفه يوتيليتاريانيسم و سودانگار قرار گرفت و…
حضرت امام خود نيز چنين شيوهاي را به كار گرفت و در هر سه سطح توسعه، كلان و خرد، در برابر موضع غرب، موضع گرفت. ايشان در سطح توسعه، در برابر مفهوم و ارزش انسانخدايي و انسانسالاري غربي، از مفهوم و ارزش اللهسالاري سخن گفت و از آن پس، تلاش كرد آن را در همه مفاهيم و ساختار انديشه سياسي خود به كار گيرد.
در گام بعدي و در سطح كلان، بهترين قالبي را كه بتواند مظهر ارزش اللهسالاري باشد، با عنوان ولايت مطلقه فقيه ساخت كه در آن، ولي فقيه، با يك واسطه كار خدا را انجام ميداد، زيرا او نائب امام زمان (عج) بود و امام زمان (عج) جانشين و خليفه خدا بر روي زمين.
در گام نهايي و در سطح خرد، حضرت امام نيز براي حوزههاي مختلف مديريت، روانشناسي، سياست و… دست به فرمولنويسي زد. در اين فرمولها آن چه ظاهر و بارز است، همان ارزش سطح توسعه يعني الله ميباشد؛ يعني در مديريت آن، نه نفع شخصي كه مصلحت عمومي لحاظ ميشود و در سياست آن، نه «پدرسوختگي»، كه عدالت و اخلاق حضور دارد و در روانشناسي آن، نه انانيت و نفسانيت انساني، بلكه فيض دمادم و دايمالتزايد الهي مطرح است و… بر اساس اين، روشي كه حضرت امام در پيش گرفت، در هر سه سطح توسعه، كلان و خرد، متناظرهاي نوع غربي خود از جمله انسانسالاري، دموكراسي10 و… را به چالش كشيد.
ب) ارايه تصوير منسجم و وحدتبخش از اسلام (نقد روش دوئال و پلورال غرب)
غرب، روشي پلورال و متكثر دارد؛ چه اين كه، مباني مهم معرفتي آن نيز، نسبيت و پلوراليسم ميباشد. اين روش و مبنا باعث شده است غرب در تحليل بسياري از موارد، عاجز باشد و نتواند ارتباط آنها با يكديگر را ترسيم كند. در نتيجه هرگز نميتواند يك كل معطوف به غايتي خاص را در يك دستگاه منطقي منسجم و قابل دفاع بسازد. البته اين امر به اين معنا نيست كه در غرب، اشياء، مفاهيم، رفتارها، انديشهها و… غايتي ندارند، بلكه به اين معنا است كه بايد ميان «ما لاجله الحركة» و «ما اليه الحركة» فرق گذاشت. در غرب، «ما اليه الحركة» هست، اما «ما لاجله الحركة» نيست. والتر استيس در كتاب دين و نگرش نوين خود اين مطلب را با اين مثال توضيح ميدهد كه: قبل از رنسانس، در بالا رفتن از يك تپه، مهمترين سؤال، چرا بالا رفتن بود و پس از رنسانس، سؤال از چرايي، جاي خود را به سؤال از چگونگي داد و مهمترين سؤال اين شد كه چگونه بايد بالا رفت. در هر دو زمان، عملْ واحد است، اما قبل از رنسانس اين عمل معطوف به غايتي بوده است (داراي ما لاجله الحركة ميباشد) و پس از رنسانس تنها به فرايند توجه شده نه نتيجه و از اين رو فقط چگونگي كار در معرض سؤال قرار گرفته است.
غفلت از نگاه غايتمدارانه باعث شده است غرب، تنها به تحليل وضعيت حال بپردازد و با كمي مسامحه ميتوان گفت غرب در دام اكنونزدگي و به تبع آن، در دام كثرت و پيچيدگي و نه وحدت و انسجام افتاده است.
حضرت امام در ادامه راه اسلاف خود، نگرشي از اسلام ارايه كرد كه هم روش و هم مبناي غرب را به چالش ميكشيد. وي همچنان كه بسياري از مفسرين، از جمله مرحوم علامه طباطبايي در ذيل آيه 213 سوره بقره اشاره نمودهاند، بر خلاف غرب كه در تفسير جهان، مبناي نسبيت و پلوراليسم را برگزيده است، جهانبيني وحدتبخشي از اسلام ارايه نمود.1 غرب، با توجه به مبنا و روش پلورال خود، ناگزير شد ميان بسياري از حوزهها فاصله انداخته و تفكيك قايل شود. به عنوان مثال، در انديشه غربي، حوزههاي دين از سياست، اخلاق از قدرت، دانش از ارزش، دين از دنيا و… جدا از همديگر ميباشد. حضرت امام با تكيه بر مباني ديني، تفسيري از حوزههاي مختلف ارايه داد كه همه آنها را بسان دانههاي يك تسبيح معطوف به يك غايتي كنار يكديگر و در ارتباط با يكديگر، قرار ميداد. در انديشه ديني حضرت امام، ديانت، عين سياست است، اخلاق در حاق قدرت سريان مييابد، دانشها متضمن ارزش ميباشند و ارزشها، خود دانشاند، دنيا، پل و معبر آخرت است و…
چنين نگرش وحدتبخشي، اساس نگرش پلورال و دوئال غربي را به چالش ميكشد و زاويه ديد محدود و بسته آن را ظاهر ميكند. اين تفكر، دريچههايي را به روي بشر باز ميكند كه در انديشه غربي كاملاً از آنها غفلت شده است؛ زيرا در تفكر حضرت امام، بيآنكه هيچ يك از مقولات و حوزهاي مختلف دنيا، قدرت، اخلاق، ارزش، دانش و… نفي شود، در ارتباط با يكديگر تفسير شده و مجموعه آنها يك كل منسجمِ معطوف به غايتي خاص را ترسيم ميكنند.
ج) معرفي راهبردهاي عملي براي رويارويي با غرب
حضرت امام در گام اثباتي سوم خود در برابر غرب، تلاش كرد داشتههاي جوامع شرقي به ويژه اسلام را به آنها نشان دهد و در مواردي به داشتههاي آنها بيفزايد. چند محور مهم و عمده كه وي در اين مورد بر آنها تأكيد داشت، عبارت است از:
1) اسلام به عنوان منبعي كه قادر به رفع نيازهاي انساني است، چه در حوزه مسايل فردي و چه در حوزه مسايل اجتماعي.
2) استقلال كشورهاي شرقي در برابر كشورهاي غربي؛ به اين معنا كه اولين و مهمترين گامي كه مصلحان و رهبران سياسي جوامع شرقي بايد براي پيشرفت كشورهاي خود بردارند، رها شدن از سلطه و قيمومت كشورهاي غربي است.
3) شرق، هويتي مستقل در برابر غرب؛ به اين معنا كه تمدن شرقي، تمدني تاريخي، مؤثر و پوياتر از غرب ميباشد و براي ادامه حيات خود هيچ نيازي به گدايي از تمدن غرب ندارد.
4) خودباوري؛ به اين معنا كه انسانهاي ستمديده، مادام كه خود را به طور مستقل در برابر انسانهاي ستمگر قرار ندهند، امكان دسترسي به يك زندگي آزاد انساني را نخواهند داشت.
به عنوان نمونه، به برخي از مصاديق اصول كلي در كلام حضرت امام اشاره ميشود:
اسلام؛ رفعكننده نيازهاي فردي و جمعي
«ممالك اسلامي تا اسلام را نيابند نميتوانند زندگي شرافتمندانه بكنند. مسلمين بايد اسلام را پيدايش كنند. اسلام از دستشان فرار كرده…».11
استقلال؛ ضرورت تاريخي جوامع شرقي
«مسلمين اگر… آن سياستي كه در حج به كار رفته است… را پيدا كنند، كافي است براي اين كه استقلال خودشان را پيدا كنند، ولي معالأسف ما گم كرديم اسلام را. آن اسلاميكه الآن دست ماست به كلي از سياست جدايش كردند، سرش را بريدند، آن چيزي كه اصل مطلب است از آن بريدند و جدا كردند و مابقياش را دست ما دادند».12
پی نوشت ها:
1ـ براى اطلاع از اشتراكات و تمايزات سه مكتب سامراء، نجف و قم، ر.ك: مظفر نامدار، مبانى مكتبها و جنبشهاى سياسى شيعه در صد ساله اخير، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، تهران، چاپ اول، 1376.
2ـ مىتوان دورههاى مختلف زندگى سياسى حضرت امام نسبت به انقلاب اسلامى را به سه دوره ذيل تقسيم كرد:
الف) دوره تئوريسنى كه بيشتر به مدت زمان اقامت ايشان در نجف اشرف اطلاق مىشود و كار اصلى حضرت امام در اين دوره، تبيين تئوريك حكومت از نگاه اسلام مىباشد.
ب) دوره فرماندهى كه از اواخر عهد اقامت وى در نجف اشرف شروع شده و تا ورود ايشان به ايران ادامه دارد و مدت زمان اقامت ايشان در قم را نيز شامل مىشود. در اين دوره حضرت امام بيشتر به مديريت بحرانهاى ناشى از شرايط نخستين انقلاب (درگيرىهاى داخلى، سنگاندازىهاى خارجى و…) مشغول بوده است.
ج) دوره معمارى انقلاب اسلامى كه پس از اقامت در تهران شروع و تا پايان عمر ايشان ادامه داشت.
3ـ بيانات حضرت امام به مناسبت سالگرد 15 خرداد 15/3/1358، نقل از: صحيفه نور، ج 7، ص 57.
4ـ بيانات حضرت امام در جمع اعضاى انجمن اسلامى پرسنل نيروى هوايى جمهورى اسلامى 10/6/1358، نقل از: صحيفه نور، ج 9، ص 11.
5ـ بيانات حضرت امام در جمع اعضاى خانواده شهيد سرهنگ فاشاهى و بانوان مكتب ولى عصر 12/6/1358، نقل از: صحيفه نور، ج 9، ص 25.
6ـ اقتباس از سخنرانى آيهالله جوادى آملى در كنگره فاضلين نراقى، تالار دانشگاه مفيد، قم، بهار 1381.
7ـ رضا داورى اردكانى، فلسفه در بحران، انتشارات اميركبير، تهران، چاپ اول، 1373، ص 88.
8ـ محمد مددپور، سير تفكر معاصر در ايران؛ تجدد و دينزدايى در انديشه منورالفكرى دينى، انتشارات تربيت، تهران، چاپ دوم، 1379، ص 51ـ50.
9ـ آيتالله جوادى آملى در درس تفسير خود، در اين باره چنين مىگويد: ما در هيچ جاى اسلام چيزى كه مؤيد مفهوم اعتماد به نفس باشد نداريم. اعتماد به نفس همان شرك است. آن چه در ادبيات دينى ما آمده است، مفاهيمى از قبيل توكل، توسل و… مىباشد. و اين به اين معنا است كه در اسلام، براى حل بحرانها، هرگز انسان به درون و نفس خودش حواله داده نشده است، بلكه حوالت انسان به موجودى وراى خود اوست.
10ـ در ابتداى انقلاب، برخى از طرفداران تفكر غربى، نام جمهورى دموكراتيك اسلامى را براى انقلاب اسلامى پيشنهاد دادند. حضرت امام در جواب اين افراد فرمود: جمهورى اسلامى، نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد. اين به اين معنا است كه وى آگاهانه بر قالب دموكراسى خط بطلان كشيده است.
11ـ بيانات امام در جمع گروهى از دانشجويان عربستان سعودى مقيم ايران، 11/8/1358، صحيفه نور، ج 10، ص117ـ116.
12ـ همان.
ادامه دارد.