سبع المثاني

سبع المثاني

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

امام خمینی (ره) و نقد غرب

05 اسفند 1391 توسط طيبي

ادامه بحث

شرق؛ تمدن برتر از غرب

«تا ملت شرق خودش نفهمد اين معنا را كه خودش هم يك موجودي… يك ملتي… يك جايي است، نمي‏تواند استقلال خودش را به دست بياورد… با تبليغات بسيار زياد. .. طوري كردند كه ملت شرق خودش را به‏كلي در مقابل غرب و در مقابل ابرقدرت‏ها باخته است و گم كرده… مكتب بزرگ اسلام كه رأس همه مكاتب است و در شرق است، شرق او را گم كرده است. تا اين كتب را پيدا نكند شرق و نفهمد مكتبش چه است و خودش چه است و خودش هم يك موجودي است و كشورش هم يك كشوري است، نمي‏تواند مقابله كند با غرب، براي اين كه هر جور مقابله‏اي كه بكند، آن‏ها روي آن تبليغاتي كه دارند اين مقابله را خنثي مي‏كنند».13

«شرق بايد… خودش را كه گم كرده پيدا كند. اين‏ها با تبليغات خودشان ما را همچو… غرب‏زده كردند كه همه… مفاخر خودمان را يادمان رفت، براي خودمان ديگر چيزي قائل نيستيم… ما تا نفهميم كه محتاج به آن‏ها نيستيم، نفهميم كه آن‏ها محتاج به ما هستند، نه ما محتاج به آن‏ها، نمي‏توانيم اصلاح بشويم. شرق همه چيز دارد… همه چيزش از غرب بهتر است، فقط تهي‏اش كردند از خودش. ما تا خودمان را پيدا نكنيم… نمي‏توانيم سرپاي خودمان بايستيم. بايد از مغزهاي ما اسم غرب زدوده شود… شرق بايد درِ غرب را ببندد… غرب به ما يك چيزي كه مفيد به حال ما باشد نخواهد داد و نداده است. غرب هر چه به اين طرف فرستاده آن‏هايي بوده كه براي خودش مفيد بوده است، حالا مضرّ به حال ما باشد يا نباشد مطرح نيست».14

خودباوري؛ تنها طريق موفقيت ما در برابر غرب
حضرت امام فقدان روحيه خودباوري در ميان انسان‏هاي شرقي به‏ويژه قشرهاي تحصيل‏كرده آن‏ها را يكي از عوامل اصلي انحطاط و عقب‏ماندگي جوامع شرقي مي‏داند. البته حضرت امام به هنگام استعمال واژه عقب‏ماندگي براي جوامع شرقي، به ندرت آن را در مقايسه با جوامع غربي به كار مي‏برد، زيرا معتقد است اساسا تمدن شرقي به لحاظ دربر داشتن آموزه‏هاي انبياي الهي غني‏تر و پوياتر از تمدن غربي مي‏باشد. منظور ايشان از به كارگيري اين واژه، تأكيد بر اين مطلب است كه جوامع شرقي‏نتوانسته‏اند متناسب با داشته‏هاي خود پيش روند. از اين رو، حضرت امام سخت تلاش مي‏كند انسان‏هاي جوامع شرقي را به آن‏چه خود دارند توجه و تنبه دهد. به عنوان مثال، وي حتي به مقوله علم و تحصيل در غرب، در مقايسه با تحصيل در شرق، نيز به ديده ترديد نگريسته و مي‏فرمايد:

«يك همچو مغزهايي كه همه چيز را از آن‏جا مي‏دانند و مع‏الأسف دامن زده به تمام تبليغاتي كه بوده است… به اين كه… تا يكي دلش درد مي‏گيرد برود اروپا، يكي مي‏خواهد چند كلمه چيزي ياد بگيرد برود اروپا، شما اگر اين‏هايي كه رفتند اروپا و تحصيل به خيال خودشان كردند بياوريد با آن كسي كه صحيح در اين جا تحصيل كرده باشد (والاّ اين جا هم تحصيل صحيحي براي ما درست نكردند) اگر مقايسه كنيد، مي‏بينيد كه اين كه رفته اروپا، رفته تفريح بكند، رفته كاغذ بگيرد بيايد اين جا، تحميل مردم بشود، اجازه بگيرد، اجازه تحميل به مردم، آن ديپلمي را كه به جوان‏هاي ما مي‏دهند خيلي آسان‏تر و زودتر است از آن كه به خودشان مي‏دهند، براي اين كه خودشان مي‏خواهند دانشمند بشوند، ما را مي‏خواهند نگذارند، ما را همچو كردند كه هر چه هست از آن‏جاست و خودتان هيچ چيز نيستيد. اين را بايد به خودمان اثبات كنيم كه ما هم آدميم، كه ما هم هستيم در دنيا، كه شرق هم يك جايي است، همه‏اش غربي نيست، شرق هم يك جايي است كه خزائنش بيش‏تر از همه جا و متفكرينش بيش‏تر از همه جا بوده است».15

2ـ2) روش‏هاي سلبي

بر اساس نظريه سيستم‏ها، هر سيستم (Box) داراي يك ورودي (داده، نهاده، درون‏داد)، يك خروجي (بازده، برون‏داد) و يك تأثير و تأثر متقابل ميان اين دو (بازخوراند) مي‏باشد. در درون اين سيستم، عناصري مرتبط با هم و در يك نظم و سياق معطوف به هدفي خاص وجود دارد.16 به لحاظ علمي، در يك سيستم مطلوب، با كم‏ترين (Minimum) داده بايد به بيش‏ترين (Maximum) بازده رسيد. اين حالت زماني مي‏تواند به وجود آيد كه عناصر درون سيستم در جايگاه و شرايطي كاملاً استاندارد قرار گرفته باشند. به هر ميزان كه اين جايگاه و شرايط از حالت استاندارد خود فاصله گيرد، به همان ميزان، از مقدار بازده كم خواهد شد.17

حضرت امام نيك مي‏دانست كه طراح سيستم فعلي جهاني، مسلمانان نيستند، از اين رو، خروجي اين سيستم هم نمي‏تواند به نفع مسلمانان تعريف شده باشد، زيرا طراح هر سيستمي تلاش مي‏كند به گونه‏اي سيستم خود را طراحي كند كه خروجي آن به نفع خود و به ضرر دشمنش باشد. با اين فرض، وي مي‏دانست به هر ميزاني كه كارآمدي سيستم رقيب را به چالش كشد، در حقيقت، رقيب را ضعيف كرده است.

يكي از مهم‏ترين و در عين حال مطمئن‏ترين راه‏هايي كه مي‏توان رقيب را ضعيف كرد و به چالش كشاند اين است كه استاندارد عناصر درون سيستم حاكم بر وي را به هم زد. بر اساس اين، حضرت امام برنامه‏هاي نظري و عملي خود را در جهت خروج از سيستم جهاني تنظيم كرد

از موفقيت‏هاي مهم حضرت امام در برابر غرب اين است كه تلاش كرد تا آن‏جا كه ممكن است مفاهيم، ساختار و روش‏هاي عملي كردن انديشه خود را خارج از چارچوب انديشه غربي و بلكه در جهات مخالف آن‏ها تنظيم كند.18 در جهاني كه ادبيات آن، ساختارهاي سياسي اجتماعي آن، نظام تعليم و تربيت آن و… تحت سيطره غرب قرار گرفته است، حضرت امام به هيچ كدام آن‏ها تن نداد. به عنوان مثال، در زماني كه وي در نجف اشرف، در مقام تئوريسين حكومت اسلامي اصول يك حكومت اسلامي مطلوب را تبيين و ترسيم مي‏كرد، كه محصول آن تلاش‏ها در دو كتاب بيع و ولايت فقيه گردآوري شده است، ادبيات سياسي حاكم، از مفاهيمي چون: احزاب، پارلمان، رأي‏گيري، دموكراسي و… بهره مي‏گرفت، اما هيچ يك از اين مفاهيم حتي يك بار در اين دو كتاب به كار نرفته است، بلكه حضرت امام مفاهيم كليدي انديشه سياسي خود را طبق ادبيات ديني تنظيم كرد كه از جمله آن‏ها مي‏توان به مسجد، هيئت‏هاي مذهبي، بيعت، شورا، مستضعفين و… اشاره كرد.

در ساختار سياسي نيز، وي طرحي ريخت كه هيچ معادل مشابهي در نظام سياسي موجود نداشت. نظام سياسي مبتني بر ولايت فقيه، نظامي منحصر به فرد بود و در هيچ جاي دنياي معاصر حضرت امام معادل نداشت. نهادهاي هماهنگ و تشكيل دهنده اين نظام نيز، منحصر به فرد بود. به عنوان مثال، در هيچ نظام سياسي، نهادهايي مانند كميته امداد، جهاد سازندگي، دادگاه ويژه روحانيت، سپاه، بسيج، بنياد شهيد و جانبازان، بنياد مستضعفين، و… وجود ندارد.19 منحصر به فرد بودن مفاهيم، ساختار و نهادهاي نظام سياسي حضرت امام، از چند جهت مي‏توانست غرب را به چالش بكشد:

1) تحقق چنين نظامي در عالم خارج، به خودي خود مي‏تواند دليلي براي امكان خروج از سيستم جهاني غرب باشد. به عبارت ديگر، تحقق نظامي خارج از چارچوب تعريف شده جهاني، بي‏بديل بودن و تك‏نسخه بودن نظام جهاني را به چالش مي‏كشد. غرب به‏ويژه از پايان قرن نوزده، تلاش كرده است نظام خود را به عنوان آخرين نسخه نظام‏هاي بشري تعريف كند. اين مطلب در جاي‏جاي مطالب تئوريسين‏ها و نظريه‏پردازان غربي به چشم مي‏خورد. برخي از اين نظريه‏پردازان، از جمله والرشتاين (در نظام واحد جهاني)، تافلر (در موج سوم)، هانتينگتون (در برخورد تمدن‏ها) و… مهم‏ترين تئوري‏هاي علمي خود را به اثبات اين مطلب اختصاص داده‏اند. نشان دادن الگويي جديد براي نظام جهاني، بيش از هر چيز ديگر مي‏توانست بقا و دوام اين نظام جهاني را به خطر اندازد.

2) منحصر به فرد بودن مفاهيم، ساختار و نهادهاي نظام سياسي حضرت امام، راه هرگونه نفوذ انديشه غربي را براي تحريف آن مي‏بندد. غربي‏ها با اين مفاهيم، ساختار، و نهادها به كلي بيگانه بوده و هستند، به همين علت، نمي‏توانند آن را پيش‏بيني، محاسبه و كنترل كنند، زيرا قواعد حاكم بر اين نظام، غير از قواعدي است كه غربي‏ها با آن‏ها آشنا هستند. به عنوان مثال، غربي‏ها هيچ‏گاه كارآمدي اجتماعي و نقش حركت‏آفريني محافل عزاداري را نمي‏فهميدند و هنوز هم نمي‏فهمند و به همين دليل، در تحليل‏هاي خود درباره تحقق انقلاب 1357، هيچ اشاره‏اي‏به نقش عزاداري‏ها در حركت‏آفريني اجتماعي نشده است. اين در حالي است كه حضرت امام فرمود: ما هرچه داريم از محرم و صفر داريم.

مفاهيم ولايت فقيه، شهادت، ايثار، شيفته خدمت، جنبش محرومين و پابرهنگان و… از جمله مفاهيمي است كه هنوز هم امكان فهم عميق آن‏ها هم براي غربي‏ها و هم براي شرقي‏هايي كه در فضاي علمي غرب تربيت شده و نفس مي‏كشند، وجود ندارد. به نظر مي‏رسد حضرت امام با اين ابتكار كه موفق شد قدرت فهم و محاسبه را از دنياي غرب بگيرد، در عمل قدرت كنترل آن‏ها را بر نظام اسلامي، به حداقل و بلكه به صفر رساند و اين خود، چالشي سنگين بر سر راه انديشه غربي مي‏باشد.

ب) به كارگيري روش نقد كلان عليه غرب
از زماني كه غرب به عنوان چالشي اساسي بر سر راه اسلام و مسلمين قرار گرفته است، انديشمندان حوزوي و دانشگاهي اسلامي تلاش كرده‏اند با نقد غرب، ثابت كنند كه هنوز هم، و بلكه براي هميشه، اسلام به عنوان دين برتر مي‏باشد. نقدهايي كه از جانب انديشمندان اسلامي به غرب وارد شده است، يا ناظر به مباني نظري آن و يا ناظر به رفتارهاي عيني غربي‏ها مي‏باشد. با نگاهي منصفانه مي‏توان اذعان كرد كه در بسياري از موارد نقدها جدّي، علمي و دقيق بوده است، به طوري كه مثلاً در بعد نظري مي‏توان ادعا كرد كه نظرات انديشمندان غربي از جمله دكارت، بيكن، كانت، هگل، هيوم، ماركس، نيچه و… به درستي توسط انديشمندان اسلامي نقد شده است. اما آيا با نقد و به چالش كشيده شدن اين افراد، غرب هم مورد نقد واقع و به چالش كشيده شده است؟ به جرئت مي‏توان گفت خير؛ زيرا:

اولاً، غرب مابعد رنسانس، از چند ميليارد انسان تشكيل شده است كه از اين ميان، نقد ده‏ها و صدها تن، در برابر آن جمعيت، بسيار ناچيز بوده و با نقد عده‏اي محدود، كل، نقد نمي‏شود. به عنوان مثال، با نقد پاره‏اي از آراي هگل، هرگز كليت غرب مورد نقد قرار نمي‏گيرد، زيرا حتي اگر معتقد شويم هويت و جوهر يك تمدن يا يك فرهنگ در انديشه انديشمندان آن خلاصه شده است (نظريه نخبه‏محوري در فلسفه تاريخ)، باز هم نقد ده‏ها و صدها تن از دانشمندان غربي نقد جزئي خواهد بود و نه كلي.

ثانيا، غرب، تنها يك انديشه نيست تا همه آن در انديشه دانشمندان آن خلاصه شده و تبلور يافته باشد. غرب، يك عينيت است كه هم داراي مباني نظري و انديشه‏اي است و هم داراي ادبيات و هنر و هم داراي ابزار محسوس. به عبارت ديگر، غرب تنها يك فرهنگ نيست، بلكه يك تمدن است و تمدن اعم از فرهنگ است؛ يعني برخلاف فرهنگ كه ناظر به فرد مي‏باشد، ناظر به جمع و اجتماع است و نيز برخلاف فرهنگ كه ناظر به بعد معنوي بشر مي‏باشد، ناظر به بعد مادي است. به عبارت سوم، تمدن، وجه عيني شده فرهنگ است و دايره آن هم بسيار گسترده‏تر از فرهنگ مي‏باشد.

غرب، آن‏گاه به چالش كشيده مي‏شود كه نقد ما ناظر به تمدن آن باشد و نه صرفا ناظر به فرهنگ آن و اين مهم زماني تحقق مي‏يابد كه نقد ناظر به اين سه حوزه (مباني نظري، ادبيات و هنر، ابزار محسوس) باشد و اين سه حوزه را سه بعد و سه حيث در غرب لحاظ كرده باشد به گونه‏اي كه ميان آن‏ها ارتباط ببيند و هر كدام آن‏ها را در تقويت ديگري سهيم بداند. در اين صورت، نقد ما ناظر به كل غرب مي‏باشد.

حضرت امام بر خلاف عمده نقدهاي پيش از خود كه تنها ناظر به پاره‏اي آراي انديشمندان غربي بود و به همين علت، تنها مي‏توانست صاحب آن رأي و پيروانش را به چالش بكشد، روش نقد كلان غرب را در پيش گرفت. وي، نقدهايي به غرب وارد كرد كه كليت غرب را به‏رغم همه تكثر و اختلافي كه داشت، به چالش مي‏كشيد. نقدهاي كلي حضرت امام ناظر به سه جايگاه خاص در تاريخ تمدن غرب است. امام در اين شيوه، هم نقطه شروع و نخستين غرب (يونان)، هم نقطه پاياني غرب (يوتوپياهاي جهاني شدن) و هم بستر حركت غرب را مورد نقد قرار داد:

جاي‏گزيني كربلا به جاي يونان باستان به عنوان كانون تحرك تاريخ (نقد كلان بر نقطه آغازين غرب)

بعد از رنسانس، تقريبا همه انديشمندان و ايسم‏هاي متكثر غربي، در مرحله نخست تلاش كردند اين نكته را ثابت كنند كه غرب جديد اصول خود را از غرب قديم يونان باستان گرفته است. آن‏ها از مقطع قرون ميانه با عنوان دوره فترت (قرون تاريك‏انديشي) ياد كرده و ادعا نمودند غرب جديد، بسط همان اصول يونان باستان مي‏باشد. در گام بعدي، بر اساس آن‏چه ادوارد سعيد در جاي‏جاي كتاب شرق‏شناسي خود آورده است، تلاش كردند ثابت كنند كه تاريخ همه اقوام كره زمين تمام شده است و تنها تاريخي كه اينك زنده و پويا است، تاريخ غرب مي‏باشد.20 به عنوان مثال، كارل ياسپرس مي‏نويسد:

«آن چه در دوره محوري21 روي داد و ساخته و آفريده و انديشيده شد، تا امروز پايه و مايه زندگي آدميان است. آدمي در هر يك از جنبش‏ها و عروج‏هاي خود، دوره محوري را به ياد مي‏آورد و به آن باز مي‏گردد و از آن كسب نيرو و حركت مي‏كند. از آن زمان، قاعده بر اين است كه به ياد آوردن و زنده كردن امكانات دوره محوري (مثلاً در دوره رنسانس) سبب جنبش و عروج معنوي مي‏گردد. بازگشت به اين آغاز، واقعه‏اي است كه دايم در چين و هندوستان و باخترزمين تكرار مي‏شود.

دوره محوري نخست در حوزه‏اي محدود آغاز مي‏شود ولي در طي تاريخ، همه جا را فرامي‏گيرد. هر قومي كه از جنبش‏ها و شگفتي‏هاي دوره محوري بهره‏اي برنمي‏گيرد، به صورت قوم طبيعي با زندگي بي‏تاريخ، هم‏چنان كه در هزاران سال بوده است، باقي مي‏ماند. مردماني كه بيرون از سه دنياي دوره محوري به سر مي‏بردند، يا به‏كلي از جنبش‏ها و شگفتي‏هاي اين دوره بركنار ماندند يا با گذشت زمان با يكي از آن مراكز معنوي ارتباط يافتند؛ و در صورت اخير، تاريخ، آن‏ها را به خود پذيرفت و بدين سان در جريان تاريخ قرار گرفتند. مثلاً در غرب، اقوام ژرمن و اسلاو، در شرق، ژاپني‏ها و مالزي‏ها و سيامي‏ها.

بسياري از اقوام طبيعي به سبب ارتباط يافتن با مراكز فرهنگي دوره محوري از ميان رفتند. همه آدمياني كه پس از دوره محوري زندگي كردند، يا به صورت قوم طبيعي ماندند و يا از جنبش دوره محوري كه يگانه واقعه بنيادگذار بود بهره‏ور گرديدند. اقوام طبيعي، در دوره‏اي كه تاريخ وجود دارد، بقاياي دوران پيش از تاريخ‏اند كه حوزه‏اش روز به روز كوچك‏تر شده و در زمان ما به كلي پايان يافته است».22

در برابر اين انديشه، حضرت امام، درست، زماني كه سايه تمدن غرب بر سر همه اقوام افتاده بود، حركتي در خلاف جهت اين تمدن آغاز نمود و با هموار نمودن اين مسير عده زيادي را در سراسر عالم با خود همراه كرد. وي وقتي اصول تمدني خود را تثبيت كرد و در برابر فرهنگ غرب، فرهنگي زنده‏تر و پوياتر ارايه نمود، با بيان اين جمله كه: «ما هرچه داريم از محرم و صفر داريم»، مركز غرب جديد، يعني يونان باستان را به چالش كشيد.

حضرت امام با بيان اين جمله، در حقيقت، مركزيت تاريخ جديد را كه انقلاب اسلامي ايران آغازگر آن بوده است از يونان باستان به كربلا منتقل كرد. گشودن چنين راهي فراروي بشر معاصر، مي‏توانست چالشي بر سر راه همه انديشمندان و مكاتب و ايسم‏هاي غربي كه با كربلا بيگانه‏اند، باشد. اين نقد، ديگر نقدي نبود كه تنها يك شخصيت يا يك جريان را در غرب به چالش بكشد بلكه نقدي بر كانون انديشه‏هاي غرب بود.

كربلايي كه حضرت امام معرفي كرد تنها يك عقيده نيست، بلكه كربلا يك فرمول است؛ فرمولي براي چگونه زندگي كردن كه در آن مرگ و حيات به خوبي معنا شده است. كربلا شيوه زندگي است. معرفي اين شيوه در برابر شيوه زندگي در فرهنگ غربي، به راحتي مي‏توانست براي غرب جديد چالش ايجاد كند.

دكتر رمضان عبدالله دبير كل فعلي جنبش جهاد اسلامي فلسطين مي‏گويد: «شهيد دكتر فتحي شقاقي مؤسس و دبير كل نخست اين جنبش، در زمان حيات خود، روزي به من گفت: برو تاريخ كربلاي امام حسين عليه‏السلامرا مطالعه كن. پس از مدتي به وي گزارش دادم كه مطالعه كردم. گفت: دوباره بخوان. پس از مدتي گزارش دادم كه دوباره خواندم. گفت: سه‏باره بخوان. پس از مدتي گزارش دادم كه سه‏باره خواندم. گفت چهارباره بخوان. گفتم: آقا! حفظ شدم، چه‏قدر بخوانم؟ گفت: آن‏قدر بخوان تا كربلايي شوي؟ گفتم: چه‏طور؟ گفت: من بعد از اين همه سال تجربه رهبري مبارزه ملت فلسطين با اسراييل به اين نتيجه رسيده‏ام كه ملت فلسطين براي نجات خود تنها يك راه بيش‏تر ندارد و آن اين است كه به كربلاي حسين بن علي عليه‏السلاماقتدا كند».

بي‏جهت نيست كه ملت فلسطين در انتفاضه‏هاي جديد خود عمليات استشهادي را كه بي‏شك يادگار و هديه كربلاي حسيني به تاريخ مي‏باشد سرلوحه مبارزه خود قرار داده است.

امروزه نوجوانان و جوانان فلسطيني عمليات‏هاي استشهادي آگاهانه اجرا مي‏كنند. آن‏ها با دست خود وصيت‏نامه مي‏نويسند و قبل از عمليات استشهادي در مقابل دوربين آن را قرائت مي‏كنند و عجيب اين كه معمولاً در ابتدا يا انتهاي آن جمله‏اي كوتاه به اين مضمون كه «اهداءً الي سيدنا الاعظم الخميني يا الخامنه‏اي» وجود دارد كه نشان مي‏دهد آن‏ها نيك دانسته‏اند كه اين كاري كه انجام مي‏دهند در ادامه خط مبارزه كيست.

چند سال قبل، عده‏اي صهيونيست از سراسر جهان به تل‏آويو آمده و در آن‏جا كنفرانسي را كه بعدها به كنفرانس تل‏آويو معروف شد برگزار كردند كه رسالت آن بازكاوي ماهيت جنبش‏هاي شيعي در خاورميانه بود. در اين كنفرانس سه‏روزه افرادي چون برنارد لويس، مايكل ام. جي. جنشر، برونبرگ و مارتين كرامر حضور داشتند. نتيجه به دست آمده در اين كنفرانس در تحليل ماهيت جنبش‏هاي شيعي اين بود كه شيعيان به اسم امام حسين عليه‏السلامقيام مي‏كنند و به اسم امام مهدي عليه‏السلام قيام خود را حفظ مي‏كنند.23

كربلايي كه حضرت امام معرفي كرد به مثابه خط سرخ عزيمت ما به سوي خط سبز ساحلي است كه امام قائم(عج) بر آن تكيه زده است. ما اينك در ميانه دو خط سرخ و سبز، در حال پيمودن راهي هستيم كه بايد تكامل تاريخ در آن تحقق يابد و اين راه، يادگاري بود كه امام راحل در زمانه‏اي كه بزرگ‏ترين مشكل بشر بي‏راهي بود، به بشريت معاصر خود هديه كرد و خط بطلاني بر ادعاي بزرگ اما پوچ غرب، مبني بر كارآمدي راه يونان باستان كشيد.

گفتمان مهدويت، چالشي بر سر يوتوپياهاي غرب (نقدي كلان بر نقطه پاياني غرب)


از عصر روشن‏گري به بعد كه جريان علم و صنعت در غرب بسيار فعال و پيچيده شد و كم‏كم همه جريان‏هاي ديگر را از خود متأثر ساخت، بسياري از انديشمندان غربي گمان كردند بشر اينك به پايان راه رسيده است و به همه آن‏چه ممكن بود در دنيا به آن‏ها دست‏رسي پيدا كند، رسيده است. اين انديشه در نوشته‏هاي برخي از انديشمندان غربي، از جمله تافلر، هانتينگتون، فوكوياما و… به طور صريح و شفاف بيان شده است.

مهم اين است كه اينك، بشر غربي خود را برتر از همه ابناي بشر و راه و مسير خود را كمال‏يافته‏تر از ديگر راه‏ها مي‏داند. اين برتري به گونه‏هاي متفاوت در تئوري جهان واحد امانوئل والرشتاين، موج سوم الوين تافلر، پايان تاريخ فرانسيس فوكوياما، دهكده جهاني مارشال مك‏لوهان، نظم نوين جهاني جورج بوش، برخورد تمدن‏هاي ساموئيل هانتينگتون و… بيان شده است. همه اين تئوري‏ها به گونه‏اي تبيين شده است كه انسان‏ها ناگزير از تن دادن به تمدن غرب باشند.

حضرت امام با تكيه بر ادبيات دين اسلام، راهي را فراروي بشر معاصر خود باز كرد كه با ايمان به آن، ديگر نمي‏توان به راه و مسير غرب، به عنوان آخرين راه معتقد بود. امام از مصلح موعود سخن گفت، و عصر ظهور را مطرح كرد و مردم را با امام عصر(عج) آشنا نمود. او به جاي اين كه عمر خود را در تبيين دست پنهان بازار آدام اسميت و هايك صرف كند، به تبيين دست آشكار الهي در ربوبيت و سرپرستي جهان هستي پرداخت و ولي خدا را مجرا و طريق اين ربوبيت معرفي كرد.

او از مصلحي سخن گفت كه در عمق فطرت بشر حضور داشت. او گفتمان مهدويت را مطرح كرد. در گفتمان مهدويت، مفاهيمي است كه به روشني مفاهيم گفتمان غربي را به چالش مي‏كشاند. به عنوان مثال، ايمان داشتن به مفهومي به نام انتظار، دل بريدن و گذشتن از غرب را در پي خواهد داشت. انتظار، هم چنان كه مرحوم دكتر شريعتي به خوبي بيان كرده است، در متن خود، متضمن مفهوم اعتراض مي‏باشد و اعتراض به نوبه خود دربردارنده مفهوم حركت و قيام مي‏باشد. انتظار يعني اعتراض به وضع موجود به اميد تحقق وضع موعود. و غرب، وضعيت موجود دنياي معاصر ماست و پيش‏فرض مفهوم منتظر، اعتراض به اين وضع مي‏باشد. ترويج فرهنگ مهدويت كه حضرت امام آن را رسالت نهايي خود معرفي كرده بود نيز مي‏توانست غايت حركت تمدن غرب را به چالش بكشد.

در حقيقت، حضرت امام با معرفي كربلا به عنوان كانون تحرك تاريخ، آغاز راه غرب و با معرفي حضرت مهدي (عج)، پايان راه غرب را به چالش كشيد.

گشودن فضاي معنويت (نقدي بر بستر و مسير غرب)


بر اساس نگرش حضرت امام، تمدن غرب تمدني مادي است. به همين علت، هم در بعد نظر و هم در بعد رفتار و عمل بسيار محدود مي‏باشد. حضرت امام در عصري كه تمدن مادي غرب همه راه‏ها را به روي بشريت بسته بود، با طرح فضاي معنويت، غيب، راز و ملكوت، گستره حضور آدمي در اين جهان را توسعه و افزايش داد. وي معتقد بود چه رفتار فردي و چه رفتار جمعي انسان، خالي از پرستش نيست؛ يعني انسان بدون هدف كار نمي‏كند، حال، اگر آن هدف، خدا نباشد، حتما دنياست.

پرستش جمعي دنيا همان چيزي است كه حضرت امام در پيام برائت، از آن به بت‏پرستي مدرن تعبير نمود. بنابراين بر اساس نگرش حضرت امام، جريان غرب، جريان اقامه گرايش به دنيا و پرستش و معبدسازي آن در حوزه رفتار، اعتقاد، تفكر، اخلاق و گرايش‏هاي انساني است و نتيجه آن در نقطه اوج خود اين بوده كه از طريق بسترسازي، اخلاق، اعتقادات و ارزش‏ها را تحت تأثير قرار داده تا آن‏جا كه اصل كلمه توحيد و اعتقاد به خداي متعال يك امر غيرارزشي و برخاسته از جهالت يا واژگونگي مناسبات اقتصادي تلقي شده است.

نتيجه اين اقامه اخلاق مادي، به جريان توسعه سرمايه‏داري و صيانت سرمايه ختم شده است و در مقابل، صيانت و كرامت انسان، تابع جريان توسعه سرمايه‏داري قرار گرفته و عواطف انساني مثل منابع طبيعي خرج توسعه سرمايه‏داري شده و متناسب با آن، مفاهيم ارزشي تغيير يافته است. جريان تجدد، دنيا را معبد قرار داده و از طريق نظام مفاهيمي كه توليد نموده، جامعه و ادبيات اجتماعي را تحت تأثير قرار داده و نياز و ارضاء را متحول كرده و به خصوص از طريق هنر و فلسفه هنر، در زيباشناسي اجتماعي تغيير ايجاد كرده است.

نتيجه اين فكر و رفتار غربي اين شده است كه تمدن غرب تبديل به تمدني گرديده كه در همه اركان و شاخصه‏هاي آن يك حركت ضدمعنوي حضور يافته تا جايي كه منتهي به غروب معنويت شده است و به همين علت، حقارت، ذلّت و دنائت انسان را در پي داشته است. اين ادعا كه تمدن جديد، تمدني انسان‏محور است، صحيح نيست، بلكه سرمايه‏سالار است كه انسان را قرباني توسعه كرده و به كرامت انساني ضربه زده است.

اما در نگرش حضرت امام، اولاً انسان غيرمعنوي انسان نيست بلكه حيواني است كه برخي از لذايذ پست و پايين دنيايي را مي‏تواند درك كند و از عوالم ديگر محروم است. وي مي‏فرمايد:

«ميزان در انسانيت، معنويت انسان است».24

ثانيا، حيات غيرمعنوي نيز حيات نيست، بلكه مرگ است. مهم‏ترين دغدغه حضرت امام احياي حياتي باطني و معنوي براي بشريت بود. شهيد آويني در اين باره مي‏گويد:

«او حتي يك بار هم نشد كه براي تبيين افعال و سياست‏هاي خويش مردم را به تاريخ‏هاي مصطلح رجوع دهد. حتي براي يك بار نگفت كه من آمده‏ام تا ايران را به توسعه اقتصادي برسانم. او خود را در برابر احياي حيات باطني بشر مكلف مي‏دانست و مي‏فرمود كه چون باطن انسان حيات يابد، امور مربوط به دنياي او هم اصلاح خواهد شد».25

حضرت امام با طرح حيات معنوي و باطني براي بشريت، در عمل، حيات تك‏ساحتي و تك‏بعدي غرب را به چالش كشيد و اعلام كرد فضاي غيرمعنوي غرب نمي‏تواند براي هميشه ادامه داشته باشد و بشر غربي روزي از زندگي در فضاي مادي خسته مي‏شود و ناگزير دوباره به معنويت رو مي‏آورد:

«در حقيقت بشر امروز دارد به دوران جدايي ماديت از معنويت پايان مي‏دهد… ماديت… كار بشر را مواجه با بن‏بست ساخته است. اينك زمان آن است كه فعاليت مادي، آمادگي براي اعتلاي معنوي انسان تلقي شود و همين تلقي است كه بشريت امروز و فردا را به مذهب بازمي‏گرداند. اسلام ديني است كه با تنظيم فعاليت‏هاي مادي، راه را به اعتلاي معنوي انسان مي‏گشايد» .13ـ بيانات امام در جمع نمايندگان سازمان‏هاى آزاديبخش جهان، 20/10/58، صحيفه نور، ج 11، ص 239ـ238.

14ـ بيانات امام در ديدار با اعضاى انجمن اسلامى دانشجويان مدرسه عالى ترجمه، 7/8/58، صحيفه نور، ج 10، ص76ـ75.

15ـ بيانات امام در جمع اساتيد دانشگاه تهران، 14/10/58، صحيفه نور، ج 11، ص 193ـ192.


16ـ البته يك سيستم از مفاهيم ديگرى از جمله، محيط، كليت، تعامل، ساختار و… نيز تشكيل مى‏شود كه بى‏ارتباط با اين بحث مى‏باشد.

17ـ براى اطلاع بيش‏تر از نظريه سيستم‏ها، ر.ك: على رضاييان، تجزيه و تحليل و طراحى سيستم، سمت، تهران، چاپ پنجم، 1380.

18ـ براى حضرت امام ممكن نبود همه مناسبات اجتماعى را يك‏باره از هم‏سويى با غرب جدا سازد، زيرا عادات و پارادايم‏هاى اجتماعى متناسب با آن‏ها به تدريج و نه دفعى شكل مى‏گيرند.

19ـ البته حضرت امام هرچند در انديشه سياسى خود از مدل غرب استفاده نكرد، اما بنا به ضرورت‏هاى زمانى و مكانى، در مقام نظام‏سازى نه انديشه‏ورزى در مواردى‏ناگزير شده است به اقتضائات عصر خود تن دهد. به همين علت است كه در نظام سياسى حضرت امام در كنار بسيارى از ساختارها و نهادهاى منحصر به فرد، از مفاهيم، ساختارها و نهادهاى موجود غربى نيز استفاده شده است. هنر حضرت امام اين است كه مؤلفه‏هاى غربى را به گونه‏اى در نظام خود به كار برده است كه در عمل از كارآمدى تعريف از سوى غربى‏ها افتاده است. به عنوان مثال، سيستم تفكيك قواى سه‏گانه از نسخه‏ها و مدل‏هاى غربى اخذ شده و ساختار نظام سياسى حضرت امام نيز وارد شده است، اما آن چنان قيد خورده است كه خود غربى‏ها هم از اين ساختارى كه به ما وام داه‏اند راضى و خشنود نيستند.26

پی نوشت :

22ـ همان، ص 24ـ23.

23ـ ر.ك: فصل‏نامه انتظار، س 3، ش 8 9، پاييز 1382.

24ـ امام خمينى، صحيفه نور، ج 8، ص 34.

25ـ سيد مرتضى آوينى، آغازى بر يك پايان، انتشارات ساقى، تهران، چاپ اول، 1378، ص 20.

26ـ امام خمينى، صحيفه نور، ج 3، ص 53.


نشریه رواق اندیشه شماره 51


مطلب قبلی
مطلب بعدی
 1 نظر

موضوعات: اجتماعی لینک ثابت

نظر از: طلبه زینبیه [عضو] 
  • زینبیه کرج(سطح 2)

با سلام و عرض ادب

موفق و موید باشید

1391/12/05 @ 20:06


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

حدیث موضوعی
اوقات شرعی
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس