سبع المثاني

سبع المثاني

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

حضرت ایت الله جوادی آملی در پاسخ به یک شبهه درباره حجاب

06 اسفند 1391 توسط طيبي

حضرت آیت الله جوادی آملی:حجاب زن حقی الهی است

حضرت آیت الله جوادی آملی در پاسخ به یک شبهه درباره حجاب فرمودند:
قرآن كريم وقتي درباره حجاب سخن مي‏گويد مي‏فرمايد: حجاب عبارت است از احترام گذاردن و حرمت قائل شدن براي زن كه نامحرمان او را از ديد حيواني ننگرند لذا، نظر كردن به زنان غير مسلمان را، بدون قصد تباهي جايز مي‏داند
شبهه‏اي كه در ذهنيت بعضي افراد هست، اين است كه خيال مي‏كنند حجاب براي زن محدوديت و حصاري است كه خانواده و وابستگي به شوهر براي او ايجاد نموده است، و بنابراين، حجاب نشانه ضعف و محدوديت زن است.
راه حلّ اين شبهه و تبيين حجاب در بينش قرآن كريم اين است كه زن بايد كاملاً درك كند كه حجاب او تنها مربوط به خود او نيست تا بگويد من از حق خودم صرف‏نظر كردم، حجاب زن مربوط به مرد نيست تا مرد بگويد من راضيم، حجاب زن مربوط به خانواده نيست تا اعضاي خانواده رضايت بدهند، حجاب زن، حقي الهي است، لذا مي‏بينيد در جهان غرب و كشورهايي كه به قانون غربي مبتلا هستند اگر زن همسرداري آلوده شد و همسرش رضايت داد، قوانين آنها پرونده را مختومه اعلام مي‏كنند، اما در اسلام اين چنين نيست، حرمت زن نه اختصاص به خود زن دارد نه شوهر و نه ويژه برادر و فرزندانش مي‏باشد، همه اينها اگر رضايت بدهند قرآن راضي نخواهد بود، چون حرمت زن و حيثيت زن به عنوان حق‏اللَّه مطرح است و خداي سبحان زن را با سرمايه عاطفه آفريد كه معلّم رقّت باشد و پيام عاطفه بياورد، اگر جامعه‏اي اين درس رقّت و عاطفه را ترك نمودند و به دنبال غريزه و شهوت رفتند به همان فسادي مبتلا مي‏شوند كه در غرب ظهور كرده است. لذا كسي حق ندارد بگويد من به نداشتن حجاب رضايت دادم، از اين كه قرآن كريم مي‏گويد هر گروهي، اگر راضي هم باشند، شما حد الهي را در برابر آلودگي اجرا كنيد، معلوم مي‏شود عصمت زن، حق‏اللَّه است و به هيچ كسي ارتباط ندارد. قهراً همه اعضاي خانواده و اعضاي جامعه و خصوصاً خود زن امين امانت الهي هستند. زن به عنوان امين حق‏اللَّه از نظر قرآن مطرح است يعني اين مقام را و اين حرمت و حيثيت را خداي سبحان كه حق خود اوست، به زن داده و فرموده: اين حق مرا تو به عنوان امانت حفظ كن، آنگاه جامعه به صورتي درمي‏آيد كه شما در ايران مي‏بينيد، جهان در برابر ايران خضوع نموده است، زيرا كه در مسأله جنگ تا آخرين لحظه، صبر نمود و كاري كه برخلاف عاطفه و رقت و رأفت و رحمت باشد انجام نداد. با اين كه دشمنان او از آغاز، حمله به مناطق مسكوني، كشتار بي‏رحمانه بي‏گناهان و غير نظامي‏ها را مشروع نمودند.
جامعه‏اي كه قرآن در او حاكم است، جامعه عاطفه است و سرّش اين است كه نيمي از جامعه را معلمان عاطفه به عهده دارند و آن مادرها هستند، چه بخواهيم، چه نخواهيم، چه بدانيم و چه ندانيم اصول خانواده درس رأفت و رقّت مي‏دهد، و رأفت و رقّت در همه مسائل كارساز است.
فلسفه حجاب در قرآن
بنابراين در هر بخشي و هر بعدي از ابعاد براي سير به مدارج كمال بين زن و مرد تفاوتي نيست منتها بايد انديشه‏ها قرآن‏گونه باشد، يعني همان گونه كه قرآن بين كمال و حجاب و انديشه و عفاف جمع نمود، ما نيز در نظام اسلامي بين كتاب و حجاب جمع كنيم. يعني عظمت زن در اين است كه:
«أن لا يرين الرّجال ولا يراهنَّ الرّجال»[1]
نبينند مردان نامحرم را و مردان نيز آنان را نبينند.
قرآن كريم وقتي درباره حجاب سخن مي‏گويد مي‏فرمايد: حجاب عبارت است از احترام گذاردن و حرمت قائل شدن براي زن كه نامحرمان او را از ديد حيواني ننگرند لذا، نظر كردن به زنان غير مسلمان را، بدون قصد تباهي جايز مي‏داند و علت آن اين است كه زنان غير مسلمان از اين حرمت بي‏بهره‏اند.
حال اگر كسي از تشخيص اصول ارزشي عاجز باشد، ممكن است ـ معاذاللَّه ـ حجاب را يك بند بنداند، و حال اين كه قرآن كريم وقتي مسأله لزوم حجاب را بازگو مي‏كند، علت و فلسفه ضرورت حجاب را چنين بيان مي‏فرمايد:
(ذلك أدني أن يعرفن فلا يؤذين)[2]
يعني براي اين كه شناخته نشوند و مورد اذيت واقع نگردند. چراكه آنان تجسم حرمت و عفاف جامعه هستند و حرمت دارند.
نتيجه بحث
مرد و زن در آن معيارهاي اصلي همتاي هم هستند، و يك سلسله مسؤوليت‏هاي اجرايي براي مرد است كه اگر انجام ندهد بايد وزر آن را تحمل كند، بنابراين نتيجه مي‏گيريم كه اولاً: آن تهمت‏هايي كه به اسلام زده و مي‏گويند كه: اسلام نيمي از جامعه را از بسياري از حقوق محروم نموده است، نارواست. ثانياً، اين تعصّبات و رسومات جاهلي كه از ديرباز در فرهنگ جوامع اسلامي رواج پيدا كرده است كه زن را به عنوان مظهر ضعف و زبوني ياد مي‏كنند اين بايد زدوده بشود. ثالثاً، اگر كسي احساس مي‏كند كه زن نبايد از علوم و مسائل تربيتي و مانند آن كه خدمات قابل عرضه‏اي به جامعه ارائه مي‏دهد استفاده كند، بايد از اين اعتقاد صرف‏نظر كند و علاقه‏مند باشد زن همتاي مرد در اين علوم و معارف بار يابد و به جامعه خدمت كند مگر آنجايي كه به طور استثنا وظيفه مرد قرار گرفته است. رابعاً، جمله (عاشروهنّ بالمعروف) اختصاصي به مسائل داخل منزل ندارد، بلكه در كل جامعه هم جاري است و مسأله پنجم اين است كه زن در مقابل مرد غير از زن در مقابل شوهر است يعني زن در مقابل شوهر بايد تمكين كند اما زن در مقابل جامعه، مثل فردي از افراد جامعه است و اين چنين نيست كه بايد اطاعت كند و در مسائل خانوادگي هم مي‏بينيم كه گاهي زن قوام و قيّوم است و مرد بايد اطاعت كند، همچنانكه پسر بايد از مادر اطاعت كند ولو در حد بالايي از تخصص‏هاي علمي باشد.
در پايان گرچه هنوز شبهاتي در مسأله برابري زن و مرد قابل طرح است ليكن با توجه به اصول كلي ياد شده و آشنايي با خطوط اصيل نظام ارزشي در اسلام و تبيين محور سعادت و شقاوت پاسخ آنها روشن خواهد بود.
[1] ـ بحارالانوار، ج103، ص238.
[2] ـ احزاب، 59.
[زن در آينه جلال و جمال - صفحه 436]

منبع:سایت بنیاد بین المللی علوم وحیانی اسراء
فاطمه انجم روز

 نظر دهید »

امام خمینی (ره) و نقد غرب

05 اسفند 1391 توسط طيبي

ادامه بحث

شرق؛ تمدن برتر از غرب

«تا ملت شرق خودش نفهمد اين معنا را كه خودش هم يك موجودي… يك ملتي… يك جايي است، نمي‏تواند استقلال خودش را به دست بياورد… با تبليغات بسيار زياد. .. طوري كردند كه ملت شرق خودش را به‏كلي در مقابل غرب و در مقابل ابرقدرت‏ها باخته است و گم كرده… مكتب بزرگ اسلام كه رأس همه مكاتب است و در شرق است، شرق او را گم كرده است. تا اين كتب را پيدا نكند شرق و نفهمد مكتبش چه است و خودش چه است و خودش هم يك موجودي است و كشورش هم يك كشوري است، نمي‏تواند مقابله كند با غرب، براي اين كه هر جور مقابله‏اي كه بكند، آن‏ها روي آن تبليغاتي كه دارند اين مقابله را خنثي مي‏كنند».13

«شرق بايد… خودش را كه گم كرده پيدا كند. اين‏ها با تبليغات خودشان ما را همچو… غرب‏زده كردند كه همه… مفاخر خودمان را يادمان رفت، براي خودمان ديگر چيزي قائل نيستيم… ما تا نفهميم كه محتاج به آن‏ها نيستيم، نفهميم كه آن‏ها محتاج به ما هستند، نه ما محتاج به آن‏ها، نمي‏توانيم اصلاح بشويم. شرق همه چيز دارد… همه چيزش از غرب بهتر است، فقط تهي‏اش كردند از خودش. ما تا خودمان را پيدا نكنيم… نمي‏توانيم سرپاي خودمان بايستيم. بايد از مغزهاي ما اسم غرب زدوده شود… شرق بايد درِ غرب را ببندد… غرب به ما يك چيزي كه مفيد به حال ما باشد نخواهد داد و نداده است. غرب هر چه به اين طرف فرستاده آن‏هايي بوده كه براي خودش مفيد بوده است، حالا مضرّ به حال ما باشد يا نباشد مطرح نيست».14

خودباوري؛ تنها طريق موفقيت ما در برابر غرب
حضرت امام فقدان روحيه خودباوري در ميان انسان‏هاي شرقي به‏ويژه قشرهاي تحصيل‏كرده آن‏ها را يكي از عوامل اصلي انحطاط و عقب‏ماندگي جوامع شرقي مي‏داند. البته حضرت امام به هنگام استعمال واژه عقب‏ماندگي براي جوامع شرقي، به ندرت آن را در مقايسه با جوامع غربي به كار مي‏برد، زيرا معتقد است اساسا تمدن شرقي به لحاظ دربر داشتن آموزه‏هاي انبياي الهي غني‏تر و پوياتر از تمدن غربي مي‏باشد. منظور ايشان از به كارگيري اين واژه، تأكيد بر اين مطلب است كه جوامع شرقي‏نتوانسته‏اند متناسب با داشته‏هاي خود پيش روند. از اين رو، حضرت امام سخت تلاش مي‏كند انسان‏هاي جوامع شرقي را به آن‏چه خود دارند توجه و تنبه دهد. به عنوان مثال، وي حتي به مقوله علم و تحصيل در غرب، در مقايسه با تحصيل در شرق، نيز به ديده ترديد نگريسته و مي‏فرمايد:

«يك همچو مغزهايي كه همه چيز را از آن‏جا مي‏دانند و مع‏الأسف دامن زده به تمام تبليغاتي كه بوده است… به اين كه… تا يكي دلش درد مي‏گيرد برود اروپا، يكي مي‏خواهد چند كلمه چيزي ياد بگيرد برود اروپا، شما اگر اين‏هايي كه رفتند اروپا و تحصيل به خيال خودشان كردند بياوريد با آن كسي كه صحيح در اين جا تحصيل كرده باشد (والاّ اين جا هم تحصيل صحيحي براي ما درست نكردند) اگر مقايسه كنيد، مي‏بينيد كه اين كه رفته اروپا، رفته تفريح بكند، رفته كاغذ بگيرد بيايد اين جا، تحميل مردم بشود، اجازه بگيرد، اجازه تحميل به مردم، آن ديپلمي را كه به جوان‏هاي ما مي‏دهند خيلي آسان‏تر و زودتر است از آن كه به خودشان مي‏دهند، براي اين كه خودشان مي‏خواهند دانشمند بشوند، ما را مي‏خواهند نگذارند، ما را همچو كردند كه هر چه هست از آن‏جاست و خودتان هيچ چيز نيستيد. اين را بايد به خودمان اثبات كنيم كه ما هم آدميم، كه ما هم هستيم در دنيا، كه شرق هم يك جايي است، همه‏اش غربي نيست، شرق هم يك جايي است كه خزائنش بيش‏تر از همه جا و متفكرينش بيش‏تر از همه جا بوده است».15

2ـ2) روش‏هاي سلبي

بر اساس نظريه سيستم‏ها، هر سيستم (Box) داراي يك ورودي (داده، نهاده، درون‏داد)، يك خروجي (بازده، برون‏داد) و يك تأثير و تأثر متقابل ميان اين دو (بازخوراند) مي‏باشد. در درون اين سيستم، عناصري مرتبط با هم و در يك نظم و سياق معطوف به هدفي خاص وجود دارد.16 به لحاظ علمي، در يك سيستم مطلوب، با كم‏ترين (Minimum) داده بايد به بيش‏ترين (Maximum) بازده رسيد. اين حالت زماني مي‏تواند به وجود آيد كه عناصر درون سيستم در جايگاه و شرايطي كاملاً استاندارد قرار گرفته باشند. به هر ميزان كه اين جايگاه و شرايط از حالت استاندارد خود فاصله گيرد، به همان ميزان، از مقدار بازده كم خواهد شد.17

حضرت امام نيك مي‏دانست كه طراح سيستم فعلي جهاني، مسلمانان نيستند، از اين رو، خروجي اين سيستم هم نمي‏تواند به نفع مسلمانان تعريف شده باشد، زيرا طراح هر سيستمي تلاش مي‏كند به گونه‏اي سيستم خود را طراحي كند كه خروجي آن به نفع خود و به ضرر دشمنش باشد. با اين فرض، وي مي‏دانست به هر ميزاني كه كارآمدي سيستم رقيب را به چالش كشد، در حقيقت، رقيب را ضعيف كرده است.

يكي از مهم‏ترين و در عين حال مطمئن‏ترين راه‏هايي كه مي‏توان رقيب را ضعيف كرد و به چالش كشاند اين است كه استاندارد عناصر درون سيستم حاكم بر وي را به هم زد. بر اساس اين، حضرت امام برنامه‏هاي نظري و عملي خود را در جهت خروج از سيستم جهاني تنظيم كرد

از موفقيت‏هاي مهم حضرت امام در برابر غرب اين است كه تلاش كرد تا آن‏جا كه ممكن است مفاهيم، ساختار و روش‏هاي عملي كردن انديشه خود را خارج از چارچوب انديشه غربي و بلكه در جهات مخالف آن‏ها تنظيم كند.18 در جهاني كه ادبيات آن، ساختارهاي سياسي اجتماعي آن، نظام تعليم و تربيت آن و… تحت سيطره غرب قرار گرفته است، حضرت امام به هيچ كدام آن‏ها تن نداد. به عنوان مثال، در زماني كه وي در نجف اشرف، در مقام تئوريسين حكومت اسلامي اصول يك حكومت اسلامي مطلوب را تبيين و ترسيم مي‏كرد، كه محصول آن تلاش‏ها در دو كتاب بيع و ولايت فقيه گردآوري شده است، ادبيات سياسي حاكم، از مفاهيمي چون: احزاب، پارلمان، رأي‏گيري، دموكراسي و… بهره مي‏گرفت، اما هيچ يك از اين مفاهيم حتي يك بار در اين دو كتاب به كار نرفته است، بلكه حضرت امام مفاهيم كليدي انديشه سياسي خود را طبق ادبيات ديني تنظيم كرد كه از جمله آن‏ها مي‏توان به مسجد، هيئت‏هاي مذهبي، بيعت، شورا، مستضعفين و… اشاره كرد.

در ساختار سياسي نيز، وي طرحي ريخت كه هيچ معادل مشابهي در نظام سياسي موجود نداشت. نظام سياسي مبتني بر ولايت فقيه، نظامي منحصر به فرد بود و در هيچ جاي دنياي معاصر حضرت امام معادل نداشت. نهادهاي هماهنگ و تشكيل دهنده اين نظام نيز، منحصر به فرد بود. به عنوان مثال، در هيچ نظام سياسي، نهادهايي مانند كميته امداد، جهاد سازندگي، دادگاه ويژه روحانيت، سپاه، بسيج، بنياد شهيد و جانبازان، بنياد مستضعفين، و… وجود ندارد.19 منحصر به فرد بودن مفاهيم، ساختار و نهادهاي نظام سياسي حضرت امام، از چند جهت مي‏توانست غرب را به چالش بكشد:

1) تحقق چنين نظامي در عالم خارج، به خودي خود مي‏تواند دليلي براي امكان خروج از سيستم جهاني غرب باشد. به عبارت ديگر، تحقق نظامي خارج از چارچوب تعريف شده جهاني، بي‏بديل بودن و تك‏نسخه بودن نظام جهاني را به چالش مي‏كشد. غرب به‏ويژه از پايان قرن نوزده، تلاش كرده است نظام خود را به عنوان آخرين نسخه نظام‏هاي بشري تعريف كند. اين مطلب در جاي‏جاي مطالب تئوريسين‏ها و نظريه‏پردازان غربي به چشم مي‏خورد. برخي از اين نظريه‏پردازان، از جمله والرشتاين (در نظام واحد جهاني)، تافلر (در موج سوم)، هانتينگتون (در برخورد تمدن‏ها) و… مهم‏ترين تئوري‏هاي علمي خود را به اثبات اين مطلب اختصاص داده‏اند. نشان دادن الگويي جديد براي نظام جهاني، بيش از هر چيز ديگر مي‏توانست بقا و دوام اين نظام جهاني را به خطر اندازد.

2) منحصر به فرد بودن مفاهيم، ساختار و نهادهاي نظام سياسي حضرت امام، راه هرگونه نفوذ انديشه غربي را براي تحريف آن مي‏بندد. غربي‏ها با اين مفاهيم، ساختار، و نهادها به كلي بيگانه بوده و هستند، به همين علت، نمي‏توانند آن را پيش‏بيني، محاسبه و كنترل كنند، زيرا قواعد حاكم بر اين نظام، غير از قواعدي است كه غربي‏ها با آن‏ها آشنا هستند. به عنوان مثال، غربي‏ها هيچ‏گاه كارآمدي اجتماعي و نقش حركت‏آفريني محافل عزاداري را نمي‏فهميدند و هنوز هم نمي‏فهمند و به همين دليل، در تحليل‏هاي خود درباره تحقق انقلاب 1357، هيچ اشاره‏اي‏به نقش عزاداري‏ها در حركت‏آفريني اجتماعي نشده است. اين در حالي است كه حضرت امام فرمود: ما هرچه داريم از محرم و صفر داريم.

مفاهيم ولايت فقيه، شهادت، ايثار، شيفته خدمت، جنبش محرومين و پابرهنگان و… از جمله مفاهيمي است كه هنوز هم امكان فهم عميق آن‏ها هم براي غربي‏ها و هم براي شرقي‏هايي كه در فضاي علمي غرب تربيت شده و نفس مي‏كشند، وجود ندارد. به نظر مي‏رسد حضرت امام با اين ابتكار كه موفق شد قدرت فهم و محاسبه را از دنياي غرب بگيرد، در عمل قدرت كنترل آن‏ها را بر نظام اسلامي، به حداقل و بلكه به صفر رساند و اين خود، چالشي سنگين بر سر راه انديشه غربي مي‏باشد.

ب) به كارگيري روش نقد كلان عليه غرب
از زماني كه غرب به عنوان چالشي اساسي بر سر راه اسلام و مسلمين قرار گرفته است، انديشمندان حوزوي و دانشگاهي اسلامي تلاش كرده‏اند با نقد غرب، ثابت كنند كه هنوز هم، و بلكه براي هميشه، اسلام به عنوان دين برتر مي‏باشد. نقدهايي كه از جانب انديشمندان اسلامي به غرب وارد شده است، يا ناظر به مباني نظري آن و يا ناظر به رفتارهاي عيني غربي‏ها مي‏باشد. با نگاهي منصفانه مي‏توان اذعان كرد كه در بسياري از موارد نقدها جدّي، علمي و دقيق بوده است، به طوري كه مثلاً در بعد نظري مي‏توان ادعا كرد كه نظرات انديشمندان غربي از جمله دكارت، بيكن، كانت، هگل، هيوم، ماركس، نيچه و… به درستي توسط انديشمندان اسلامي نقد شده است. اما آيا با نقد و به چالش كشيده شدن اين افراد، غرب هم مورد نقد واقع و به چالش كشيده شده است؟ به جرئت مي‏توان گفت خير؛ زيرا:

اولاً، غرب مابعد رنسانس، از چند ميليارد انسان تشكيل شده است كه از اين ميان، نقد ده‏ها و صدها تن، در برابر آن جمعيت، بسيار ناچيز بوده و با نقد عده‏اي محدود، كل، نقد نمي‏شود. به عنوان مثال، با نقد پاره‏اي از آراي هگل، هرگز كليت غرب مورد نقد قرار نمي‏گيرد، زيرا حتي اگر معتقد شويم هويت و جوهر يك تمدن يا يك فرهنگ در انديشه انديشمندان آن خلاصه شده است (نظريه نخبه‏محوري در فلسفه تاريخ)، باز هم نقد ده‏ها و صدها تن از دانشمندان غربي نقد جزئي خواهد بود و نه كلي.

ثانيا، غرب، تنها يك انديشه نيست تا همه آن در انديشه دانشمندان آن خلاصه شده و تبلور يافته باشد. غرب، يك عينيت است كه هم داراي مباني نظري و انديشه‏اي است و هم داراي ادبيات و هنر و هم داراي ابزار محسوس. به عبارت ديگر، غرب تنها يك فرهنگ نيست، بلكه يك تمدن است و تمدن اعم از فرهنگ است؛ يعني برخلاف فرهنگ كه ناظر به فرد مي‏باشد، ناظر به جمع و اجتماع است و نيز برخلاف فرهنگ كه ناظر به بعد معنوي بشر مي‏باشد، ناظر به بعد مادي است. به عبارت سوم، تمدن، وجه عيني شده فرهنگ است و دايره آن هم بسيار گسترده‏تر از فرهنگ مي‏باشد.

غرب، آن‏گاه به چالش كشيده مي‏شود كه نقد ما ناظر به تمدن آن باشد و نه صرفا ناظر به فرهنگ آن و اين مهم زماني تحقق مي‏يابد كه نقد ناظر به اين سه حوزه (مباني نظري، ادبيات و هنر، ابزار محسوس) باشد و اين سه حوزه را سه بعد و سه حيث در غرب لحاظ كرده باشد به گونه‏اي كه ميان آن‏ها ارتباط ببيند و هر كدام آن‏ها را در تقويت ديگري سهيم بداند. در اين صورت، نقد ما ناظر به كل غرب مي‏باشد.

حضرت امام بر خلاف عمده نقدهاي پيش از خود كه تنها ناظر به پاره‏اي آراي انديشمندان غربي بود و به همين علت، تنها مي‏توانست صاحب آن رأي و پيروانش را به چالش بكشد، روش نقد كلان غرب را در پيش گرفت. وي، نقدهايي به غرب وارد كرد كه كليت غرب را به‏رغم همه تكثر و اختلافي كه داشت، به چالش مي‏كشيد. نقدهاي كلي حضرت امام ناظر به سه جايگاه خاص در تاريخ تمدن غرب است. امام در اين شيوه، هم نقطه شروع و نخستين غرب (يونان)، هم نقطه پاياني غرب (يوتوپياهاي جهاني شدن) و هم بستر حركت غرب را مورد نقد قرار داد:

جاي‏گزيني كربلا به جاي يونان باستان به عنوان كانون تحرك تاريخ (نقد كلان بر نقطه آغازين غرب)

بعد از رنسانس، تقريبا همه انديشمندان و ايسم‏هاي متكثر غربي، در مرحله نخست تلاش كردند اين نكته را ثابت كنند كه غرب جديد اصول خود را از غرب قديم يونان باستان گرفته است. آن‏ها از مقطع قرون ميانه با عنوان دوره فترت (قرون تاريك‏انديشي) ياد كرده و ادعا نمودند غرب جديد، بسط همان اصول يونان باستان مي‏باشد. در گام بعدي، بر اساس آن‏چه ادوارد سعيد در جاي‏جاي كتاب شرق‏شناسي خود آورده است، تلاش كردند ثابت كنند كه تاريخ همه اقوام كره زمين تمام شده است و تنها تاريخي كه اينك زنده و پويا است، تاريخ غرب مي‏باشد.20 به عنوان مثال، كارل ياسپرس مي‏نويسد:

«آن چه در دوره محوري21 روي داد و ساخته و آفريده و انديشيده شد، تا امروز پايه و مايه زندگي آدميان است. آدمي در هر يك از جنبش‏ها و عروج‏هاي خود، دوره محوري را به ياد مي‏آورد و به آن باز مي‏گردد و از آن كسب نيرو و حركت مي‏كند. از آن زمان، قاعده بر اين است كه به ياد آوردن و زنده كردن امكانات دوره محوري (مثلاً در دوره رنسانس) سبب جنبش و عروج معنوي مي‏گردد. بازگشت به اين آغاز، واقعه‏اي است كه دايم در چين و هندوستان و باخترزمين تكرار مي‏شود.

دوره محوري نخست در حوزه‏اي محدود آغاز مي‏شود ولي در طي تاريخ، همه جا را فرامي‏گيرد. هر قومي كه از جنبش‏ها و شگفتي‏هاي دوره محوري بهره‏اي برنمي‏گيرد، به صورت قوم طبيعي با زندگي بي‏تاريخ، هم‏چنان كه در هزاران سال بوده است، باقي مي‏ماند. مردماني كه بيرون از سه دنياي دوره محوري به سر مي‏بردند، يا به‏كلي از جنبش‏ها و شگفتي‏هاي اين دوره بركنار ماندند يا با گذشت زمان با يكي از آن مراكز معنوي ارتباط يافتند؛ و در صورت اخير، تاريخ، آن‏ها را به خود پذيرفت و بدين سان در جريان تاريخ قرار گرفتند. مثلاً در غرب، اقوام ژرمن و اسلاو، در شرق، ژاپني‏ها و مالزي‏ها و سيامي‏ها.

بسياري از اقوام طبيعي به سبب ارتباط يافتن با مراكز فرهنگي دوره محوري از ميان رفتند. همه آدمياني كه پس از دوره محوري زندگي كردند، يا به صورت قوم طبيعي ماندند و يا از جنبش دوره محوري كه يگانه واقعه بنيادگذار بود بهره‏ور گرديدند. اقوام طبيعي، در دوره‏اي كه تاريخ وجود دارد، بقاياي دوران پيش از تاريخ‏اند كه حوزه‏اش روز به روز كوچك‏تر شده و در زمان ما به كلي پايان يافته است».22

در برابر اين انديشه، حضرت امام، درست، زماني كه سايه تمدن غرب بر سر همه اقوام افتاده بود، حركتي در خلاف جهت اين تمدن آغاز نمود و با هموار نمودن اين مسير عده زيادي را در سراسر عالم با خود همراه كرد. وي وقتي اصول تمدني خود را تثبيت كرد و در برابر فرهنگ غرب، فرهنگي زنده‏تر و پوياتر ارايه نمود، با بيان اين جمله كه: «ما هرچه داريم از محرم و صفر داريم»، مركز غرب جديد، يعني يونان باستان را به چالش كشيد.

حضرت امام با بيان اين جمله، در حقيقت، مركزيت تاريخ جديد را كه انقلاب اسلامي ايران آغازگر آن بوده است از يونان باستان به كربلا منتقل كرد. گشودن چنين راهي فراروي بشر معاصر، مي‏توانست چالشي بر سر راه همه انديشمندان و مكاتب و ايسم‏هاي غربي كه با كربلا بيگانه‏اند، باشد. اين نقد، ديگر نقدي نبود كه تنها يك شخصيت يا يك جريان را در غرب به چالش بكشد بلكه نقدي بر كانون انديشه‏هاي غرب بود.

كربلايي كه حضرت امام معرفي كرد تنها يك عقيده نيست، بلكه كربلا يك فرمول است؛ فرمولي براي چگونه زندگي كردن كه در آن مرگ و حيات به خوبي معنا شده است. كربلا شيوه زندگي است. معرفي اين شيوه در برابر شيوه زندگي در فرهنگ غربي، به راحتي مي‏توانست براي غرب جديد چالش ايجاد كند.

دكتر رمضان عبدالله دبير كل فعلي جنبش جهاد اسلامي فلسطين مي‏گويد: «شهيد دكتر فتحي شقاقي مؤسس و دبير كل نخست اين جنبش، در زمان حيات خود، روزي به من گفت: برو تاريخ كربلاي امام حسين عليه‏السلامرا مطالعه كن. پس از مدتي به وي گزارش دادم كه مطالعه كردم. گفت: دوباره بخوان. پس از مدتي گزارش دادم كه دوباره خواندم. گفت: سه‏باره بخوان. پس از مدتي گزارش دادم كه سه‏باره خواندم. گفت چهارباره بخوان. گفتم: آقا! حفظ شدم، چه‏قدر بخوانم؟ گفت: آن‏قدر بخوان تا كربلايي شوي؟ گفتم: چه‏طور؟ گفت: من بعد از اين همه سال تجربه رهبري مبارزه ملت فلسطين با اسراييل به اين نتيجه رسيده‏ام كه ملت فلسطين براي نجات خود تنها يك راه بيش‏تر ندارد و آن اين است كه به كربلاي حسين بن علي عليه‏السلاماقتدا كند».

بي‏جهت نيست كه ملت فلسطين در انتفاضه‏هاي جديد خود عمليات استشهادي را كه بي‏شك يادگار و هديه كربلاي حسيني به تاريخ مي‏باشد سرلوحه مبارزه خود قرار داده است.

امروزه نوجوانان و جوانان فلسطيني عمليات‏هاي استشهادي آگاهانه اجرا مي‏كنند. آن‏ها با دست خود وصيت‏نامه مي‏نويسند و قبل از عمليات استشهادي در مقابل دوربين آن را قرائت مي‏كنند و عجيب اين كه معمولاً در ابتدا يا انتهاي آن جمله‏اي كوتاه به اين مضمون كه «اهداءً الي سيدنا الاعظم الخميني يا الخامنه‏اي» وجود دارد كه نشان مي‏دهد آن‏ها نيك دانسته‏اند كه اين كاري كه انجام مي‏دهند در ادامه خط مبارزه كيست.

چند سال قبل، عده‏اي صهيونيست از سراسر جهان به تل‏آويو آمده و در آن‏جا كنفرانسي را كه بعدها به كنفرانس تل‏آويو معروف شد برگزار كردند كه رسالت آن بازكاوي ماهيت جنبش‏هاي شيعي در خاورميانه بود. در اين كنفرانس سه‏روزه افرادي چون برنارد لويس، مايكل ام. جي. جنشر، برونبرگ و مارتين كرامر حضور داشتند. نتيجه به دست آمده در اين كنفرانس در تحليل ماهيت جنبش‏هاي شيعي اين بود كه شيعيان به اسم امام حسين عليه‏السلامقيام مي‏كنند و به اسم امام مهدي عليه‏السلام قيام خود را حفظ مي‏كنند.23

كربلايي كه حضرت امام معرفي كرد به مثابه خط سرخ عزيمت ما به سوي خط سبز ساحلي است كه امام قائم(عج) بر آن تكيه زده است. ما اينك در ميانه دو خط سرخ و سبز، در حال پيمودن راهي هستيم كه بايد تكامل تاريخ در آن تحقق يابد و اين راه، يادگاري بود كه امام راحل در زمانه‏اي كه بزرگ‏ترين مشكل بشر بي‏راهي بود، به بشريت معاصر خود هديه كرد و خط بطلاني بر ادعاي بزرگ اما پوچ غرب، مبني بر كارآمدي راه يونان باستان كشيد.

گفتمان مهدويت، چالشي بر سر يوتوپياهاي غرب (نقدي كلان بر نقطه پاياني غرب)


از عصر روشن‏گري به بعد كه جريان علم و صنعت در غرب بسيار فعال و پيچيده شد و كم‏كم همه جريان‏هاي ديگر را از خود متأثر ساخت، بسياري از انديشمندان غربي گمان كردند بشر اينك به پايان راه رسيده است و به همه آن‏چه ممكن بود در دنيا به آن‏ها دست‏رسي پيدا كند، رسيده است. اين انديشه در نوشته‏هاي برخي از انديشمندان غربي، از جمله تافلر، هانتينگتون، فوكوياما و… به طور صريح و شفاف بيان شده است.

مهم اين است كه اينك، بشر غربي خود را برتر از همه ابناي بشر و راه و مسير خود را كمال‏يافته‏تر از ديگر راه‏ها مي‏داند. اين برتري به گونه‏هاي متفاوت در تئوري جهان واحد امانوئل والرشتاين، موج سوم الوين تافلر، پايان تاريخ فرانسيس فوكوياما، دهكده جهاني مارشال مك‏لوهان، نظم نوين جهاني جورج بوش، برخورد تمدن‏هاي ساموئيل هانتينگتون و… بيان شده است. همه اين تئوري‏ها به گونه‏اي تبيين شده است كه انسان‏ها ناگزير از تن دادن به تمدن غرب باشند.

حضرت امام با تكيه بر ادبيات دين اسلام، راهي را فراروي بشر معاصر خود باز كرد كه با ايمان به آن، ديگر نمي‏توان به راه و مسير غرب، به عنوان آخرين راه معتقد بود. امام از مصلح موعود سخن گفت، و عصر ظهور را مطرح كرد و مردم را با امام عصر(عج) آشنا نمود. او به جاي اين كه عمر خود را در تبيين دست پنهان بازار آدام اسميت و هايك صرف كند، به تبيين دست آشكار الهي در ربوبيت و سرپرستي جهان هستي پرداخت و ولي خدا را مجرا و طريق اين ربوبيت معرفي كرد.

او از مصلحي سخن گفت كه در عمق فطرت بشر حضور داشت. او گفتمان مهدويت را مطرح كرد. در گفتمان مهدويت، مفاهيمي است كه به روشني مفاهيم گفتمان غربي را به چالش مي‏كشاند. به عنوان مثال، ايمان داشتن به مفهومي به نام انتظار، دل بريدن و گذشتن از غرب را در پي خواهد داشت. انتظار، هم چنان كه مرحوم دكتر شريعتي به خوبي بيان كرده است، در متن خود، متضمن مفهوم اعتراض مي‏باشد و اعتراض به نوبه خود دربردارنده مفهوم حركت و قيام مي‏باشد. انتظار يعني اعتراض به وضع موجود به اميد تحقق وضع موعود. و غرب، وضعيت موجود دنياي معاصر ماست و پيش‏فرض مفهوم منتظر، اعتراض به اين وضع مي‏باشد. ترويج فرهنگ مهدويت كه حضرت امام آن را رسالت نهايي خود معرفي كرده بود نيز مي‏توانست غايت حركت تمدن غرب را به چالش بكشد.

در حقيقت، حضرت امام با معرفي كربلا به عنوان كانون تحرك تاريخ، آغاز راه غرب و با معرفي حضرت مهدي (عج)، پايان راه غرب را به چالش كشيد.

گشودن فضاي معنويت (نقدي بر بستر و مسير غرب)


بر اساس نگرش حضرت امام، تمدن غرب تمدني مادي است. به همين علت، هم در بعد نظر و هم در بعد رفتار و عمل بسيار محدود مي‏باشد. حضرت امام در عصري كه تمدن مادي غرب همه راه‏ها را به روي بشريت بسته بود، با طرح فضاي معنويت، غيب، راز و ملكوت، گستره حضور آدمي در اين جهان را توسعه و افزايش داد. وي معتقد بود چه رفتار فردي و چه رفتار جمعي انسان، خالي از پرستش نيست؛ يعني انسان بدون هدف كار نمي‏كند، حال، اگر آن هدف، خدا نباشد، حتما دنياست.

پرستش جمعي دنيا همان چيزي است كه حضرت امام در پيام برائت، از آن به بت‏پرستي مدرن تعبير نمود. بنابراين بر اساس نگرش حضرت امام، جريان غرب، جريان اقامه گرايش به دنيا و پرستش و معبدسازي آن در حوزه رفتار، اعتقاد، تفكر، اخلاق و گرايش‏هاي انساني است و نتيجه آن در نقطه اوج خود اين بوده كه از طريق بسترسازي، اخلاق، اعتقادات و ارزش‏ها را تحت تأثير قرار داده تا آن‏جا كه اصل كلمه توحيد و اعتقاد به خداي متعال يك امر غيرارزشي و برخاسته از جهالت يا واژگونگي مناسبات اقتصادي تلقي شده است.

نتيجه اين اقامه اخلاق مادي، به جريان توسعه سرمايه‏داري و صيانت سرمايه ختم شده است و در مقابل، صيانت و كرامت انسان، تابع جريان توسعه سرمايه‏داري قرار گرفته و عواطف انساني مثل منابع طبيعي خرج توسعه سرمايه‏داري شده و متناسب با آن، مفاهيم ارزشي تغيير يافته است. جريان تجدد، دنيا را معبد قرار داده و از طريق نظام مفاهيمي كه توليد نموده، جامعه و ادبيات اجتماعي را تحت تأثير قرار داده و نياز و ارضاء را متحول كرده و به خصوص از طريق هنر و فلسفه هنر، در زيباشناسي اجتماعي تغيير ايجاد كرده است.

نتيجه اين فكر و رفتار غربي اين شده است كه تمدن غرب تبديل به تمدني گرديده كه در همه اركان و شاخصه‏هاي آن يك حركت ضدمعنوي حضور يافته تا جايي كه منتهي به غروب معنويت شده است و به همين علت، حقارت، ذلّت و دنائت انسان را در پي داشته است. اين ادعا كه تمدن جديد، تمدني انسان‏محور است، صحيح نيست، بلكه سرمايه‏سالار است كه انسان را قرباني توسعه كرده و به كرامت انساني ضربه زده است.

اما در نگرش حضرت امام، اولاً انسان غيرمعنوي انسان نيست بلكه حيواني است كه برخي از لذايذ پست و پايين دنيايي را مي‏تواند درك كند و از عوالم ديگر محروم است. وي مي‏فرمايد:

«ميزان در انسانيت، معنويت انسان است».24

ثانيا، حيات غيرمعنوي نيز حيات نيست، بلكه مرگ است. مهم‏ترين دغدغه حضرت امام احياي حياتي باطني و معنوي براي بشريت بود. شهيد آويني در اين باره مي‏گويد:

«او حتي يك بار هم نشد كه براي تبيين افعال و سياست‏هاي خويش مردم را به تاريخ‏هاي مصطلح رجوع دهد. حتي براي يك بار نگفت كه من آمده‏ام تا ايران را به توسعه اقتصادي برسانم. او خود را در برابر احياي حيات باطني بشر مكلف مي‏دانست و مي‏فرمود كه چون باطن انسان حيات يابد، امور مربوط به دنياي او هم اصلاح خواهد شد».25

حضرت امام با طرح حيات معنوي و باطني براي بشريت، در عمل، حيات تك‏ساحتي و تك‏بعدي غرب را به چالش كشيد و اعلام كرد فضاي غيرمعنوي غرب نمي‏تواند براي هميشه ادامه داشته باشد و بشر غربي روزي از زندگي در فضاي مادي خسته مي‏شود و ناگزير دوباره به معنويت رو مي‏آورد:

«در حقيقت بشر امروز دارد به دوران جدايي ماديت از معنويت پايان مي‏دهد… ماديت… كار بشر را مواجه با بن‏بست ساخته است. اينك زمان آن است كه فعاليت مادي، آمادگي براي اعتلاي معنوي انسان تلقي شود و همين تلقي است كه بشريت امروز و فردا را به مذهب بازمي‏گرداند. اسلام ديني است كه با تنظيم فعاليت‏هاي مادي، راه را به اعتلاي معنوي انسان مي‏گشايد» .13ـ بيانات امام در جمع نمايندگان سازمان‏هاى آزاديبخش جهان، 20/10/58، صحيفه نور، ج 11، ص 239ـ238.

14ـ بيانات امام در ديدار با اعضاى انجمن اسلامى دانشجويان مدرسه عالى ترجمه، 7/8/58، صحيفه نور، ج 10، ص76ـ75.

15ـ بيانات امام در جمع اساتيد دانشگاه تهران، 14/10/58، صحيفه نور، ج 11، ص 193ـ192.


16ـ البته يك سيستم از مفاهيم ديگرى از جمله، محيط، كليت، تعامل، ساختار و… نيز تشكيل مى‏شود كه بى‏ارتباط با اين بحث مى‏باشد.

17ـ براى اطلاع بيش‏تر از نظريه سيستم‏ها، ر.ك: على رضاييان، تجزيه و تحليل و طراحى سيستم، سمت، تهران، چاپ پنجم، 1380.

18ـ براى حضرت امام ممكن نبود همه مناسبات اجتماعى را يك‏باره از هم‏سويى با غرب جدا سازد، زيرا عادات و پارادايم‏هاى اجتماعى متناسب با آن‏ها به تدريج و نه دفعى شكل مى‏گيرند.

19ـ البته حضرت امام هرچند در انديشه سياسى خود از مدل غرب استفاده نكرد، اما بنا به ضرورت‏هاى زمانى و مكانى، در مقام نظام‏سازى نه انديشه‏ورزى در مواردى‏ناگزير شده است به اقتضائات عصر خود تن دهد. به همين علت است كه در نظام سياسى حضرت امام در كنار بسيارى از ساختارها و نهادهاى منحصر به فرد، از مفاهيم، ساختارها و نهادهاى موجود غربى نيز استفاده شده است. هنر حضرت امام اين است كه مؤلفه‏هاى غربى را به گونه‏اى در نظام خود به كار برده است كه در عمل از كارآمدى تعريف از سوى غربى‏ها افتاده است. به عنوان مثال، سيستم تفكيك قواى سه‏گانه از نسخه‏ها و مدل‏هاى غربى اخذ شده و ساختار نظام سياسى حضرت امام نيز وارد شده است، اما آن چنان قيد خورده است كه خود غربى‏ها هم از اين ساختارى كه به ما وام داه‏اند راضى و خشنود نيستند.26

پی نوشت :

22ـ همان، ص 24ـ23.

23ـ ر.ك: فصل‏نامه انتظار، س 3، ش 8 9، پاييز 1382.

24ـ امام خمينى، صحيفه نور، ج 8، ص 34.

25ـ سيد مرتضى آوينى، آغازى بر يك پايان، انتشارات ساقى، تهران، چاپ اول، 1378، ص 20.

26ـ امام خمينى، صحيفه نور، ج 3، ص 53.


نشریه رواق اندیشه شماره 51


 1 نظر

روشهاي حذف و کاهش رفتار نامطلوب کودکان

05 اسفند 1391 توسط طيبي

روش های حذف و کاهش رفتار نامطلوب کودکان

مقدمه
شکي نيست که کودکان از طريق مشاهده و ساير ادراکات حسي خود از همان اوان کودکي دائما اطلاعات دريافت کرده و آن‏ها را درون‏ريزي مي‏کنند. پس مدتي کوتاه اين اطلاعات دريافت‏شده جزء وجود آن‏ها مي‏شود و رفته رفته براساس همين يافته‏ها شخصيت آن‏ها شکل مي‏گيرد و در آينده نيز براساس آنچه شکل گرفته‏اند، عمل مي‏کنند. چنانچه قرآن کريم مي‏فرمايد: «بگو هر کس به طريقه خويش عمل مي‏کند و پروردگار تو بهتر مي‏داند که کدام يک به هدايت نزديک‏تر است‏»(اسراء: آيه 84)
بنابراين والدين بايد محيط رشد و شکوفايي فرزندان خويش را به‏گونه‏اي مهيا کنند، تا بذر وجودي آن‏ها در بستري مناسب رشد کند و به بار بنشيند. از جمله موارد آماده‏سازي محيط، اصلاح رفتار و حرکات و سکنات والدين است. زيرا والدين جزو مهم‏ترين افرادي هستند که در شکل‏گيري شخصيت کودکان نقش به سزايي دارند. تا جايي که حتي صداي ضربان قلب مادر، هنگام شيرخوردن نوزادش در آرامش او تاثير دارد. بنابراين وقتي حرکات غير ارادي والدين روي فرزندانشان تاثير مي‏گذارد، طبيعي است که تاثير رفتارهاي ارادي و آگاهانه آن‏هامانند نحوه صحبت کردن، لباس پوشيدن، راه رفتن، برخورد با ديگران، و حتي رفتارهاي هيجاني مثل خنده، گريه، ترس، افسردگي، شادابي، نشاط و… دوچندان خواهد بود. نتيجه آن‏که والديني داراي فرزندان صالح خواهند بود که قبل از هرچيز به فکر اصلاح خويش و محيط زندگي خود بر آمده باشند. چنانچه پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله به ابوذر فرمود: «وقتي انسان صالح و نيکوکار شد خدا به واسطه صالح بودن او، فرزندان و فرزندزادگانش را نيز به اصلاح‏خواهد آورد.» (1) و اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اگر خواستي ديگران را اصلاح کني ابتدا خودت را اصلاح کن; اين که بخواهي ديگران را اصلاح کني و خودت فاسد باشي بزرگترين عيب است.» (2)
از آن‏جايي که کنترل محيطهايي از قبيل محله، مدرسه و… از توان و قدرت ما خارج است و از طرفي نيز نمي‏توانيم و نبايد کودک را در خانه محبوس کنيم - زيرا همه اين محيطها مي‏تواند به نوعي در رشد و بالندگي کودک اثر مثبت داشته باشد - اين امکان وجود دارد که فرزند ما در بعضي از اين محيطها، رفتارهاي نامطلوبي هم بياموزد. همچنان که در محيط خانه نيز ممکن ست‏برخي از رفتارهاي والدين جنبه بدآموزي براي کودک داشته باشد.
اين مقاله در صدد بررسي روش‏هايي است که به کاهش يا حذف رفتارهاي نامطلوب کودکان بينجامد.
کابرد روش‏هاي مثبت و منفي در کاهش رفتار نامطلوب
رفتارهاي نامطلوب را از دو راه مي‏توان کاهش داد:
1- جانشين ساختن رفتارهاي مطلوب به جاي رفتارهاي نامطلوب و در نتيجه کاهش‏دادن غير مستقيم رفتارهاي نامطلوب;
2- کاهش‏دادن مستقيم رفتارهاي نامطلوب. (3)

روشهاي مثبت کاهش رفتار نامطلوب
1- تقويت رفتارهاي مطلوبي که به‏دفعات کم انجام مي‏گيرد: گاهي اوقات نامطلوب بودن رفتار کودک يا بزرگ‏سال ممکن ست‏بدين خاطر باشد که آن رفتار را کودک خيلي زياد و بيش از حد انجام مي‏دهد. مثلا کودکي در خانه يا در کلاس (در بحث‏هاي گروهي) زياد حرف مي‏زند و فرصت صحبت کردن را از ديگران مي‏گيرد. رفتار مطلوب در اين‏جا اين است که اين کودک کم‏تر و به نوبت‏حرف بزند. براساس اين روش ما بايد به کودک بگوييم اگر در مدت دو ساعت فقط پنج‏بار و هر بار فقط يک دقيقه صحبت کني، جايزه مي‏گيري يا مي‏تواني به تماشاي برنامه تلويزيوني مورد علاقه‏ات بپردازي. بدين وسيله اين مقدار حرف زدن او را تقويت مي‏کنيم نه بيش‏تر از آن‏را. البته ذکر اين نکته ضروري‏است که ما در صدد خاموش کردن کودک نيستيم بلکه مي‏خواهيم ميزان صحبت کردن او را کنترل کنيم که هم به موقع حرف بزند و هم فرصت ديگران را ضايع نکند.
2- تقويت رفتارهاي مطلوب ديگر: در اين روش همه رفتارهاي مطلوب کودک تقويت مي‏شود به جز رفتاري که نامطلوب تشخيص داده شده است. براي اجراي اين روش موارد زير را به کار مي‏بريم:
الف - کودک را براي انجام ندادن رفتار نامطلوب‏براي‏يک‏مدت زمان معيني تقويت مي‏کنيم; مثلا به او مي‏گوييم اگر با برادرت دعوا نکردي يا اگر خواهرت را اذيت نکردي، بعد از ظهر تو را به پارک مي‏برم.
ب - تقسيم مدت زمان معيني به فواصل کوچک‏تر: در اين روش کاهش رفتار نامطلوب به تدريج انجام مي‏گيرد لذا عملي‏تر و معقول‏تر به نظر مي‏رسد. مثلا يک روز را به تعداد ساعات آن تقسيم مي‏کنيم سپس از کودک مي‏خواهيم که اگر در هر يک ساعت رفتار خودش را کنترل کند و آن عمل نامطلوب را انجام ندهد، جايزه خواهد گرفت. در اين‏جا کودک براي اين‏که پاداش‏هاي بيش‏تري بگيرد، سعي مي‏کند تا بيش‏تر خودش را کنترل کند.
ج - جنبه‏هاي مثبت رفتار کودک را تقويت مي‏کنيم تا بقيه رفتارش را نيز تصحيح کند. مثلا کودکي که تکليف مدرسه‏اش را بد خط مي‏نويسد به تکليف او نگاه مي‏کنيم هرجا يک کلمه يا جمله‏اي را خوش خط نوشته بود زير آن خط مي‏کشيم. بدين‏وسيله او را مورد تشويق قرار مي‏دهيم. يا اگر کودکي برادر کوچکش را اذيت مي‏کند ولي گاهي اوقات نيز کمک‏هايي به او مي‏کند، ما همين رفتارهاي مثبت را سريعا تشويق مي‏کنيم و رفتارهاي نامطلوب او را ناديده مي‏گيريم. (البته در صورتي که رفتارهاي نامطلوب او خطرناک باشد، بايد جلوگيري کنيم.)مانندهمان‏شيوه‏که حضرت عيسي عليه السلام براي تربيت‏حواريون انجام مي‏داد; «ايشان روزي در يک مسيري عبور مي‏کردند با يک لاشه بز که متعفن نيز شده بود برخورد کردند همه حواريون بيني و دهان خود را گرفتند و گفتند عجب بوي بدي مي‏دهد ولي حضرت عيسي عليه السلام فرمودند به! اين بز چه دندان‏هاي سفيدي دارد.» (4) بنابراين يکي از شيوه‏هاي تربيتي که بزرگان دين هم از آن استفاده مي‏کنند و در روان‏شناسي تربيتي نيز روي آن تاکيد مي‏شود آن است که جنبه‏هاي مثبت را تقويت کنيم تا کودک خود بر اثر تشويق رفتارهاي مطلوبش در صدد اصلاح رفتارهاي نامطلوب برآيد.
3- تقويت رفتار مغاير با رفتار نامطلوب: در اين روش هر رفتاري که با رفتار نامطلوب، ناهمساز و مغاير است تقويت مي‏شود. مثلا براي از بين بردن رفتار نامطلوب کودکي که گوشه‏گير و منزوي است و با هم‏سالان خود بازي نمي‏کند، بايد هرگونه فعاليت گروهي و آميزش با ساير کودکان رادر او تقويت کنيم، تا تمايل بيش‏تري به شرکت در فعاليت‏هاي گروهي پيدا کند. طبيعي است وقتي کودک وارد کوچک‏ترين فعاليت گروهي مي‏شود، ديگر منزوي و گوشه‏گير نيست. به عبارت ديگر انسان در يک زمان واحد نمي‏تواند دو رفتار متضاد را انجام دهد، يعني هم گوشه‏گير باشد و هم با بچه‏ها بازي کند. در چنين روشي علاوه بر اين‏که رفتار نامطلوب کاهش پيدامي‏کند،رفتارهاي‏مطلوب‏افزايش مي‏يابد و جايگزين رفتارهاي نامطلوب مي‏شود.
4- سيري يا اشباع: گاهي اوقات بايد آن قدر يک تقويت کننده را به کار ببريم که اثر خودش رااز دست‏بدهد. مثلا کسي که گرسنه است و يک حالت ولع براي خوردن غذا دارد، وقتي به اندازه کافي به او غذا داده شود ديگر آن غذا براي او جاذبه‏اي نخواهد داشت مگر اين‏که در نوبت‏ديگري‏دوباره‏گرسنه‏شود. يک کودک نيزممکن‏است‏نسبت‏به‏اسباب‏بازي‏هاي خودش زياد حساسيت نشان داده و حتي اسباب بازي بچه‏هاي ديگر را هم براي خودش بخواهد و همه را احتکار کند. چون احتکار اسباب‏بازي يک رفتار نامطلوب است و ما مي‏خواهيم رفتار کودک تعديل شود، مي‏توانيم با استفاده از اين روش براي مدتي آن‏قدر اسباب‏بازي از خودش و ديگران جلوي او بريزيم تا اشباع شود به‏گونه‏اي که وقتي دوباره براي او اسباب‏بازي مي‏بريم آن‏ها را از خودش دور کند. در واقع با اين کار، کودک از بازي با اسباب‏بازي اشباع شده به طوري که از اين به بعد اسباب‏بازي‏ها را بين خود و هم سالانش تقسيم مي‏کند و رفتار او عادي مي‏شود.

روش‏هاي منفي کاهش رفتار نامطلوب
قبل از بيان روش‏هاي منفي، ذکر اين نکته ضروري است که چون روش‏هاي منفي خاصيت انزجاري و آزاردهنده و جنبه تنبيهي دارند، ممکن است عوارض ناخوشايندي را نيز به دنبال داشته باشند. لذا تا آن‏جايي که امکان به‏کارگيري روش‏هاي مثبت وجود دارد بايد از روش‏هاي منفي براي کاهش رفتار نامطلوب خودداري نموده و فقط در هنگام ضرورت، آن‏هم با احتياط کامل از اين‏روش استفاده کرد.
1- خاموشي: خاموشي به فرآيندي گفته مي‏شود که در آن وقوع رفتار بدون تقويت مي‏ماند و تکرار بدون تقويت‏يک رفتار سرانجام منجر به توقف کامل آن رفتار مي‏شود. (5) براي مثال معلم در کلاس درس سؤالي را طرح مي‏کند، يکي از بچه‏ها بلند مي‏شود و با سر و صداي زياد مي‏گويد: من بلدم، من بلدم. معلم بدون توجه به آن دانش‏آموز جواب سؤال را از دانش‏آموز ديگري که دستش را بلند کرده و آرام سرجايش نشسته مي‏خواهد که توضيح دهد. در اين‏جا بي‏توجهي معلم به دانش‏آموز شلوغ و پرسيدن سؤال از دانش‏آموز مؤدب، باعث‏خاموشي رفتار دانش‏آموز شلوغ مي‏شود، در صورتي‏که اگر معلم عکس‏العمل ديگري نشان داده بود و با صداي بلند به آن دانش‏آموز شلوغ گفته بود: سر جايت‏بنشين و حرف نزن، اثر معکوس داشت. همين کار را مي‏توان در خانه نيز انجام داد و رفتار نامطلوب کودکان را خاموش کرد.
2- محروم کردن: بسياري اوقات مي‏توان با محروم کردن کودک از تقويت کننده‏هايي که براي او خيلي مهم است، رفتار او را کنترل کرد; مثل ديدن برنامه کارتن يا برنامه کودک يا بازي فوتبال.
مثلا براي حذف رفتار کودکي که عادت به مکيدن انگشت‏خود دارد، مي‏توانيم هنگامي که‏او مشغول تماشاي برنامه کودک تلويزيون است، هر وقت دستش را به طرف دهانش برد، تلويزيون را خاموش و هنگامي که دستش را بيرون آورد، دوباره تلويزيون را روشن کنيم.يا معلم ورزش، دانش‏آموزي را که در بازي‏رفتار خلاف‏انجام مي‏دهد، براي مدتي از بازي محروم کند. اين روش را داوران مسابقات ورزشي درمورد ورزشکاران متخلف انجام مي‏دهند و با اين کار تا حدود زيادي از تخلفات ديگر بازيکنان و خود اين بازيکن خاطي جلوگيري مي‏کنند.
3- جبران کردن: در اين‏روش‏وقتي فرد مرتکب رفتار نامطلوبي مي‏شود، او را وادار مي‏سازند تا آن عمل خلاف را جبران يا اصلاح کند. زيرا هدف اين روش آن است که فرد مسؤوليت عمل خودش را بپذيرد. طبيعي است هنگامي که فرد احساس مسؤوليت نسبت‏به عمل خود نمايد، رفتار خودش را بيش‏تر کنترل خواهد کرد. مثلا کودکي که خانه يا کلاس را با ريختن خرده کاغذ يا چيزهاي ديگر کثيف مي‏کند، والدين يا معلم بايد او را وادار کنند تا خرده کاغذهايي را که کف اتاق ريخته جمع کند و حتي‏بعضي اوقات از شخص خاطي‏خواسته مي‏شود علاوه بر جبران عمل خلاف خود، به انجام اعمال اضافي نيز بپردازد. مثلا از کودکي که به يکي از هم‏کلاسي‏هاي خود يا به يکي از اعضاي خانه توهين کرده، خواسته مي‏شود که از همه هم‏کلاسي‏هاي خود و اعضاي خانه عذرخواهي کند.
هنگام استفاده از اين روش به نکات زير بايد توجه کرد:
1- به کودک يا دانش‏آموز بگوييد اين رفتار تو بد بود;
2- او را از انجام کاري که مشغول آن است‏باز داريد;
3- با توضيحات شفاهي، کار جبراني او را برايش مشخص کنيد.

ابوالقاسم بشيري
پي‏نوشت‏ها:
1- مکارم الاخلاق، ص 546، به نقل از کتاب آيين تربيت ابراهيم اميني، ص 23
2- غررالحکم، ص 278، به نقل از کتاب آيين تربيت ابراهيم اميني، ص 23
3- رفتار درماني دکتر سيف، فصل پانزدهم
4- اصول کافي
5- رفتار درماني دکتر سيف

 3 نظر

پاسخ آیت الله بهجت در باره دیدار امام زمان (عج)

04 اسفند 1391 توسط طيبي




پاسخ مرحوم آیت الله بهجت درباره دیدار امام زمان(عج)

مرحوم آیت الله بهجت در جواب اینکه چرا به صاحب الزمان(عج) دسترسی نداریم، فرمود: ترک واجبات و ارتکاب محرمات، حجاب و نقاب دیدار ما از آن حضرت است.

معارف عمیق مهدویت ضامن سلامت و سعادت جامعه و فرد فرد انسان هاست، اعتقاد به بشارت های پیامبران گذشته و ائمه دین(ع) افراد با انگیزه و پرتوانی را در جامعه می تواند پرورش دهد، باور به حضور امامی ناظر بر اعمال، از جنبه فردی موجب پاک نگاه داشتن روح و پیراستن اعمال از زشتی هاست و از جنبه اجتماعی باعث هم دلی مؤمنان و ایستادگی در برابر ظالمان می شود، کارکرد وسیع و عمیق آموزه های مهدوی، جذابیت خاص موضوع را نشان می دهد، به همین دلیل، قشرهای مختلف جامعه پرسش های بسیاری در این موضوع دارند که لزوم پاسخگویی صحیح به آن ها از راهی مطمئن بر کسی پوشیده نیست.
پژوهشکده مهدویت در کتاب «مهدویت، پرسش ها و پاسخ ها» به برخی از شبهات این گونه پاسخ می دهد:
راه های تشخیص صدق و کذب دیدار افراد با امام زمان(عج)
رؤیت حضرت به چند طریق امکان دارد و تشخیص صدق و کذب آن چگونه است؟
رؤیت حضرت در عصر غیبت کبرا به سه صورت ممکن است:
الف) در عالم خواب؛
ب) در حال مکاشفه؛
ج) در حال بیداری.
که در حال بیداری از نظر کیفیت و نحوه دیدار سه گونه دارد:
1 ـ دیدار با حضرت با عنوان غیرحقیقی؛ به گونه ای که دیدار کننده هنگام ملاقات و بعد از آن، هیچ گونه توجهی به شخص حضرت ندارد و ایشان در این دیدار، فردی عادی و ناشناس تلقی می شود، این رؤیت ممکن است برای بسیاری از افراد به طور تصادفی و ناشناس رخ دهد و حضرت با افراد برخورد داشته باشد، ولی هرگز او را نمی شناسند.
2ـ دیدار حضرت همراه با شناخت؛ یعنی شخص دیدار کننده حضرت را به هنگام دیدار بشناسد، این نوع رؤیت، بسیار اندک و انگشت شمار است؛ زیرا چنین رؤیتی با فلسفه غیبت منافات دارد و در عصر غیبت، اصل بر این است که حضرت از چشمان مردم پنهان باشد، مگر در مواردی که مصلحت مهم تری اقتضا کند و حضرت بنا به مصالحی خود را بشناساند که این نوع دیدار فو ق العاده اندک است؛
3ـ رؤیت حضرت در حال غفلت از حضور امام، یعنی شخص حضرت مهدی(عج) را ملاقات می کند، ولی در آن حال به حضور حضرت توجهی ندارد و وی را فردی عادی می پندارد، اما پس از ملاقات با توجه به دلایل و شواهد موجود، یقین پیدا می کند که وی امام عصر(عج) بوده است.
بیشتر تشرفاتی که در کتاب ها نقل شده است، از این نوع است و نشناختن نیز یا به دلیل غفلت شخص دیدار کننده در آن حال است و یا به دلیل اینکه حضرت در او تصرفات تکوینی و ولایی کرده و اجازه شناخت را به وی نمی دهد؛ ولی بعد از جدایی، از قراین دیگر قطع پیدا می کند که وی امام بوده است.
اما تشخیص صدق و کذب چنین رؤیت هایی، به دلیل یقینی و صدق گوینده نیاز دارد، چنین ادعاهایی از افراد ناموثق و بی تقوا پذیرفتنی نیست و اصل بر تکذیب مدعی چنین دیدارهایی است، مگر اینکه به صحت گفتار وی یقین داشته باشیم.
دلیل ناشناس بودن امام زمان(عج) در عصر غیبت
چرا افراد هنگام ملاقات امام را نمی شناسند؟
زیرا غیبت که به معنای ناشناس بودن حضرت است، اقتضا می کند که دیگران حضرت را نشناسند، پس نشناختن حضرت در چنین ملاقات هایی طبق قانون غیبت بوده و دلیل نمی خواهد؛ زیرا ایشان در حال غیبت اند و نباید غیبت و ناشناس بودن، به ظهور و شناسایی تبدیل شود.

در عین حال با اینکه در زمان غیبت به دلایلی که موجب غیبت شده، امام مهدی(عج) باید از دیده ها مخفی باشند، ممکن است کسانی که مشکل بزرگی دارند یا به مقامات معنوی عالی دست یافته اند، به محضر آن حضرت شرف یاب شوند.
البته این شرف یابی می تواند متفاوت باشد، برخی حضرت را می بینند ولی نمی شناسند؛ گروهی می بینند و می شناسند و حضرت هم با آنان سخن می گوید؛ برخی او را می بینند و می شناسند و اجازه می یابند که با ایشان سخن بگویند، این تفاوت ها به دلیل اختلاف درجات معنوی افراد است.
در هر حال دلیل اینکه افراد کمی هنگام ملاقات، آن حضرت را می شناسند، آن است که شایستگی دیدن همراه با شناخت، در افراد کمی وجود دارد.
چرا نباید برای دیدن بقیة الله(عج) اصرار کرد
آیا دیدن امام زمان(عج) دارای شرایط خاصی است و نصیب هر کسی می شود؟ و آیا ندیدن آن حضرت مصلحتی دارد؟
دیدن امام زمان(عج) در عصر غیبت کبری امکان داشته و اگر کسی توفیق یابد، سعادت بزرگی نصیبش شده است، اما همه سعادت این نیست که انسان شبانه روز تلاش کند و خواهان دیدن امام باشد، البته دیدن حضرت سبب نمی شود که انسان گناه نکند؛ زیرا برخی انسان های معاصر دیگر امامان(ع) با وجد دیدن امام معصوم باز هم گناه می کردند و حتی گاهی با آنها مخالفت می کردند.
دیدن حضرت تأیید بر کردار درست انسان نیست؛ اگر چه نصیب هر کس نمی شود، ندیدن حضرت هم دلیل بر خرابی اعمال نیست، بسیاری از بزرگان، علما و مجتهدان، امام زمان(عج) را ندیدند، ولی چه بسا افرادی که مسلمان هم نبودند، ولی چون به مقام اضطرار رسیدند، حضرت از آنها دست گیری کرده و از این جهت امام را دیده باشند.
مهم این است که اگر ما او را نبینیم، او ما را می بیند و همین اعتقاد برای ترک گناه کافی است.
احمد بن حسن بن ابی صالح خجندی، مدتی در جست وجوی امام زمان(عج) شهرها را می گشت و بسیار جدی بود و اصرار داشت که به حضور آن حضرت مشرف شود، عاقبت نامه ای از طریق حسین بن روح به این مضمون برای حضرت مهدی(عج) نوشت: «دل من، شیفته جمال تو گشته و همواره در فحص و طلب تو می کوشم، تمنا دارم جوابی مرحمت فرمایید که قلب من ساکن شود و دستوری در این باره فرمایید».
جواب آمد: «هر کس در خصوص من جست وجو و تجسس کند، مرا می طلبد و هر کس مرا بیابد، به دیگران بنماید و هر کس مرا به دیگران بنماید، مرا به کشتن دهد و هر کس مرا به کشتن دهد، مشرک شود».
بنابراین احتمال دارد که به صلاح ما نباشد آن حضرت را ملاقات کنیم، چه بسا دیدار حضرت مایه عجب، تکبر و خودپسندی ما شود که خود مایه هلاکت انسان است.
نظر آیت الله بهجت درباره علت نقاب دیدار ما با امام زمان(عج)
آیا اگر از گناه اجتناب کنیم و منتظر واقعی باشیم، امام زمان(عج) به ما سر می زند؟
قطعا گناه کردن، مهم ترین علت محرومیت از عنایات امام زمان(عج) است، امام مهدی (عج) نیز در توقیع شریفشان به شیخ مفید می فرماید: «ما را از ایشان(شیعیان) چیزی محبوس نکرده است، مگر گناهان و خطاهایی که از ایشان به ما می رسد و ما آن را ناخوش می داریم و از ایشان نمی پسندیم».
آیت آلله بهجت نیز بیان فرموده اند: اگر بفرمایید چرا به آن حضرت دسترس نداریم، جواب شما این است که چرا به انجام واجبات و ترک محرمات ملتزم نیستند؟ او به همین از ما راضی است؛ زیرا «اورع الناس من تورّع عن المحرمات»؛ پرهیزکارترین مردم کسی است که از کارهای حرام بپرهیزد، ترک واجبات و ارتکاب محرمات، حجاب و نقاب دیدار ما از آن حضرت است.
بنابراین اگر ما از گناه اجتناب کنیم و منتظر واقعی باشیم، به مقامی می رسیم که غیبت و حضور برایمان فرقی ندارد، امام سجاد(ع) به ابوخالد کابلی می فرماید: «ای ابوخالد! به درستی که مردم زمان غیبت حضرت مهدی(عج) آنان که معتقد به امامت هستند و در انتظار ظهور او به سر می برند، با فضیلت ترین مردم همه زمان ها هستند؛ به دلیل اینکه خداوند متعالی عقل و فهمی به آنان عنایت کرده که غیبت در نزد آنان به منزله ظهور و مشاهده گشته است».
از این رو، در حدیث دیگری امام جعفر صادق(ع) می فرماید: «هر کس دوست دارد که از یاران حضرت قائم(عج) شود؛ باید که منتظر باشد و در عین حال به پرهیزکاری و اخلاق نیکو مشغول شود».
بنابراین اگر کسی ترک گناه کند و منتظر امامش باشد، از یاران واقعی حضرت به شمار می آید، آن گاه اگر بزرگترین توفیق الهی او را دریابد، غیبت و و ظهور حضرت برایش تفاوت نخواهد داشت.

منبع: خبرگزاری فارس

 1 نظر

درس اخلاق - مرحوم آیةالله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی

01 اسفند 1391 توسط طيبي

درس اخلاق - مرحوم آیةالله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی

 

أعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ‏ الْعَلَمِين وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعين.
رُوِیَ عَن رَسولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قال: «إِنَِّ الغَیرَهَ مِنَ الایمانِ».
غیرت از نشانه*‏های ایمان است.


بحث ما راجع به تربیت بود. عرض کردم که «تربیت» از «غیرت» نشأت گرفته است و به معنای روش رفتاری و گفتاری دادن و گرفتن است. در باب این روش گرفتن و روش دادن به‏طور معمول و غالب چهار محیط است که انسان در آن محیط‏ها ساخته می‏شود؛ محیط خانوادگی، محیط آموزشی، محیط رفاقتی و محیط شغلی. البته عرض کردم که فضای پنجمی هم بر آنها حاکم است.

مباحثی که ما در گذشته داشتیم راجع به محیط دوم، یعنی «محیط آموزشی» بود؛ عرض کردم که نقش محیط آموزشی از محیط اوّل یعنی محیط خانوادگی قوی‏تر است. چه*‏بسا کسانی باشند که از نظر محیط خانوادگی‏، روش صحیح الهی و انسانی نداشته‏اند، ولی اگر ایشان را در محیط آموزشی بیاورید، ساخته می‏شوند و همین‏طور عکس؛ به این معنا که ممکن است محیط خانوادگی‏، محیط خوبی باشد امّا محیط آموزشی نقش تخریبی داشته باشد و موجب شود آنچه که در محیط خانوادگی ساخته شده است، خراب شود و از بین برود. چون محیط آموزشی قوی‏تر از محیط خانواده است و در گذشته در مورد جهتش به چند جهت هم اشاره کردم.

لذا من عرض کردم که انسان باید نسبت به این محیط دوم، یعنی محیط آموزشی خیلی دقّت و توجه داشته باشد. چون گفتم در محیط آموزشی تنها مسأله دریافت مسائل مفهومیِ علمی مطرح نیست؛ بلکه این دریافت علمی همیشه با روش گرفتن و روش دادن در سه بعد دیداری، گفتاری و رفتاری همراه است.

نفی علمیّت از استادِ بی*تربیت

آخر جلسه گذشته روایتی خواندم که آن را تکرار می*کنم. ما در روایتی از امام صادق(علیه‏السلام) داریم به این تعبیر که حضرت فرمودند: «لَا عِلْمَ إِلَّا مِنْ عَالِمٍ رَبَّانِي». این مسأله آموزشی و علمی است. اصلاً حضرت نفی علمیّت می‏کنند؛ یعنی اگر آن معلّم و استاد به تربیت الهی و انسانی تربیت نشده باشد، نمی‏تواند به تو علم بیاموزد. یک وجه از معنای «ربّانی» این است که خودش تربیت شده است و بعد هم همان را به شاگرد منتقل می‏کند. «ربّانی» که می‏گویند دو بُعد دارد که من هر دو را گفتم؛ هم خود و هم انتقال به دیگری. تا خودِ شخص موصوف به وصفی نباشد نمی*تواند آن را به دیگری بدهد. لذا حضرت اصلاً نفی علمیّت می‏کنند و می‏گویند این ‏علومی که تو داری از این استاد می‏آموزی، اصلاً علم نیست. یعنی بدان که علم اینها مُضرّ است.

جلسه گذشته سخنی را از استادمان امام (رضوان‏الله‏تعالی‏علیه) نقل کردم که بعضی تعجب کردند! ایشان فرموده بودند «درس توحید از زبانِ شیطان»! تعجب نکنید! اینها همه از این حدیث گرفته شده است که: «لَا عِلْمَ إِلَّا مِنْ عَالِمٍ رَبَّانِي». یعنی این اصلاً علم نیست. چرا؟ چون آموزنده‏اش تربیت نشده و بی‏تربیت است. به‏خصوص در آن مقطع خاصّ سِنّی بر این مطلب تأکید کرده‏اند؛ چون بحث من راجع به مقطع خاصّ سِنّی است که از شش سالگی شروع می‏شود. در این مقطع خاص، روش رفتاری و گفتاری دادن، کمال اثر را روی انسان می‏گذارد و نقش سرنوشت‏ساز دارد. اینکه می‏بینید در روایات این تعبیرات را می‏کنند به همین دلیل است.

هجده ساله ‏ها مراقب باشید!

آیه‏ای از آیات شریفه قرآن است که من این را تلاوت می‏کنم و روایتی از امام صادق(علیه‏السلام) ذیل آیه هست که آن را هم می‏خوانم که ببینید همین مقطع آموزشی که روی آن تأکید دارم، یک مقطع بسیار حساسی است و در زندگی انسان نقش سرنوشت‏ساز هم دارد. آیه در سوره فاطر است که دارد: «وَ هُمْ يَصْطَرِخُونَ فيها رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَيْرَ الَّذي كُنَّا نَعْمَلُ أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فيهِ مَنْ تَذَكَّرَ». این نقل سخنان گروهی از جهنّمی‏ها است که در جهنم فریاد می‏کنند ای پروردگار ما، ما را از این جهنم بیرون بیاور! چرا؟ تا کرداری غیر از آنچه که کردیم انجام دهیم؛ تا کردار شایسته و صالح انجام دهیم. «أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَيْرَ الَّذي كُنَّا نَعْمَلُ». یعنی خدایا، ما را از جهنّم نجات بده تا کارِ خوب کنیم. به آنها خطاب می‏شود: آیا ما به شما آن‏قدر عمر ندادیم که در آن پند بگیرید که هر کس می‏خواست پند بگیرد، می‏گرفت؟

سؤال این است که منظور از این عمری که در آیه آمده کدام مقطع زمانی است؟ ذیل آیه روایتی از امام صادق(علیه‏السلام) است که فرمود: «تَوْبِيخٌ لِابْنِ ثَمَانَ عَشْرَةَ سَنَةً». این آیه خطاب به هجده ساله‏ها است. یعنی خطاب خدای متعال در این آیه، توبیخِ هجده ساله‏هایی است که به جهنّم رفته‏اند؛ مُراد، هفتاد ساله و هشتاد ساله‏ها نیست؛ چهل سال به بالا نیست؛ منظور، هجده ساله‏ها است! هجده‏ساله‏هایی که روش رفتاری غلط گرفتند و سراغ معصیت رفتند و جهنّمی شدند. امّا چرا خدا هجده ساله‏های جهنّمی را این‏طور توبیخ می‏کند؟ جهت این است که انسان از نظر رشد روحی به این مقطع که رسید، دیگر عذری ندارد و می‏تواند کاملاً تمییز بدهد؛ در این سن، دریافت و فهم بهترین دریافت و بالاترین فهم است.

خوب، بگو ببینم چه کسی تو را جهنّمی کرد؟ این روش رفتاریِ غلط را از چه کسی یاد گرفتی؟ تو که نونهال بودی و در مقطعی بودی که می‏شد تو را به هر سو کشاند؛ پس تحت سرپرستی چه کسی قرار گرفتی؟ این اعوجاج از کجا پدید آمد؟ این مطلب به این مربوط است که حضرت فرمودند از نظر عمر حسّاس‏ترین مقطع زمانی، این مقطع است. ای جوان‏ها! حواستان را جمع کنید. وقتی به این مقطع برسی دیگر خوب می‏توانی زشت را از زیبا تشخیص دهی. تو دیگر انسانی و می‏فهمی! دیگر در بُعد اعتقادی‏ات هم خوب می‏توانی بفهمی. امّا بگو ببینم چه کسی تو را خراب‏ کرد؟ در محیط آموزشی، به تو رفتار غلط دادند، تو هم تأثیر گرفتی و جهنّمی شدی.

مربّی باید تربیت شده الهی باشد

لذا من روایتی را آخر جلسه گذشته خواندم و گذشتم که شخصی که خود را در اختیار غیر قرار می‏دهد و غیر می‏خواهد او را سرپرستی کند و بسازد، باید خودش ساخته شده باشد. اوّل ببین این‏طور هست یانه؛ یعنی ببین عالم ربّانی است، یا شیطانی به صورتی انسان است؟ کدام یکی است؟ روایت از علی(علیه‏السلام) بود، که حضرت فرمود: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ أَدَّبَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ»؛ خدا پیغمبر را تربیت کرد؛ «وَ هُوَ أَدَّبَنِي»؛ او هم من را تربیت کرد؛ «وَ أَنَا أُؤَدِّبُ الْمُؤْمِنِينَ وَ أُوَرِّثُ الْأَدَبَ الْمُكَرَّمِين». یعنی حالا که من به واسطه پیغمبر تربیت شده‏ای الهی هستم، سرپرستی دیگران را می‏پذیرم.

لذا من خطابم به اساتید است که اگر خودتان تربیت الهی ندارید، نباید وارد عرصه تربیت دیگران شوید. از آن طرف هم جوان و دانش‏آموز نباید خودش را در اختیار هر کسی قرار دهد و سرپرستی هر کسی را نباید بپذیرد. این است که من عرض کردم باید در محیط‏های آموزشی دقّت شود. حتّی در بهترین محیط‏های آموزشی هم انسان نباید خیال راحت هم داشته باشد.

اقسام روابط؛ رابطه بر محور احتیاج، رابطه بر محور پیوند

در اینجا می‏خواهم به نکته‏ای اشاره کنم که مَدخَلی باشد که از اینجا وارد محیط سوم، یعنی محیط رفاقتی شوم. ابتدا مقدّمه‏ای را نسبت به روابط انسان‏ها با یکدیگر عرض کنم و بعد وارد می‏شوم. یک‏وقت هست روابط انسان‏ها بر محور «پیوندها» است، یک‏وقت هست نه! پیوندی نیست؛ بلکه روابط بر محور «احتیاجات» است. در باب احتیاجات همانی است که مثلاً شخص به‏طور معمول می‏خواهد برود خریدی کند یا امثال اینها؛ فروشنده را هم نمی‏شناسد که چه کسی است؛ کاری‏ هم ندارد که فروشنده کیست و چه خصوصیاتی دارد. رابطه خریدار و فروشنده برای رفع احتیاج و بر محور احتیاج است. این گاهی در محیط شغلی، مطرح می‏شود که من الآن وارد آن نمی‏شوم.

اقسام پیوندها؛ پیوندهای جسمانی، پیوندهای روحانی

امّا در طرف مقابل، روابطی هست که بر محور پیوندها است. این پیوندها مختلف می شود؛ پیوندهایی داریم جسمانی، که شامل پیوندهای حَسَبی، نَسَبی، سَبَبی، مثل پدر و مادر و همسر است. ولی یک دسته از پیوندها، پیوندهای روحانی است. در پیوندهای روحانی یکی از پیوندهایی که در معارف ما هست، پیوند ایمانی و معنوی است. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَة». مؤمنین برادرند. این اخوّت، یک پیوند ایمانی است؛ پیوندی روحی است؛ برادری است. اسم آن را «برادر ایمانی» می‏گذاریم؛ برادرِ ایمانی است نه جسمانی. این پیوند روحی بر محور همان مسأله معنویِ ایمانی است.
ادامه دارد….

 1 نظر

رابطه سحرخیزی با افزایش روزی

29 بهمن 1391 توسط طيبي

رابطه سحرخیزی با افزایش روزی

 

شخصی به امام صادق(ع) عرض کرد: من نمی*توانم با دستم کار کنم و راه تجارت را نیز به خوبی نمی*دانم و اکنون محروم محتاج هستم. آن حضرت فرمود: کارگری کن و بر سر خود بار ببر تا بی*نیاز شوی!

سحرخیزی و کسب روزی حلال از جمله اموری است که سیره بسیاری از پیامبران و ائمه اطهار علیهم*السلام بوده و احادیث فراوانی نیز در این خصوص وارد شده است که در این نوشتار به گزیده*ای از این احادیث که در کتاب گران*سنگ «مفاتیح*الحیات» علامه جوادی آملی آمده است اشاره می*کنیم.

اهمیت سحرخیزی و کار

رسول خدا صلی الله علیه و آله می*فرماید: سحرخیزی مبارک است و همه نعمت*ها به ویژه، روزی را می*افزاید.۱ همچنین آن حضرت می*فرماید: صبحگاهان در پی نیازمندی*هایتان بروید چرا که آسان به دست می*آیند.۲
امیرمؤمنان علیه*السلام می*فرماید: صبح زود در پی روزی رفتن، روزی را افزون می*کند۳ و کسی که خواستار جاودانگی است -که جاودانگی وجود ندارد- باید سحرخیز باشد۴ و هیچ سحرخیزی در اره خدا برتر از سحرخیزی برای تأمین معاش فرزندان و خانواده نیست.۵

از امام صادق علیه*السلام روایت شده است که ایشان می*فرماید: جدیت و تلاش کنید! هرگاه نماز صبح گزاردید و بازگشتید صبحگاهان در پی روزی روید و کسب حلال کنید چراکه خدای عزّ و جل روزیتان دهد و یاریتان رساند۶؛ سپس فرمود: امام سجاد علیه*السلام هنگام صبح در پی روزی بیرون می*رفت، پرسیدند: ای فرزند رسول خدا کجا می*روی؟ فرمود: برای پذیرش صدقه برای خانوده*ام. پرسیدند: آیا برای خانواده*ات صدقه می*پذیری؟ فرمود: هر که کسب حلال کند صدقه عائله خود را از خدا می*پذیرد و به آنان می*رساند.۷
کارگری، سیره انبیا و اولیا
خداوند متعال در قرآن کریم درباره حضرت داود (ع) می*فرماید: و به او فن زره*سازی را که به سود شماست آموختیم، تا شما را در جنگ*هایتان از آسیب*های سخت سلاح*ها حفظ کند، پس آیا شما سپاسگزار نعمت*های ما خواهید بود؟ ۸

نبی اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: هیچ غذایی بهتر از غذای فراهم آمده از کار خویش نخورد و داود پیامبر نیز از دسترنج خود می*خورد.۹

حضرت علی علیه*السلام می*فرماید: خدای عزّ و جل به داود نبی(ع) وحی فرمود که تو بنده خوبی هستی به شرط آنکه از بیت*المال ارتزاق نکنی و با دستان خویش کار کنی. داود علیه*السلام چهل روز گریست؛ آن گاه خدا به آهن وحی فرمود که برای بنده*ام داود نرم شو، آهن به فرمان خدا برای او نرم شد و از این رو حضرت داود (ع) هر روز زرهی می*ساخت و آن را به هزار درهم می*فروخت و از بیت*المال بی*نیاز شد.۱۰

رسول خدا صلی الله علیه و آله هم سنگی را بر شانه خود حمل کرد و در یکی از دیوارهای باغ خود به کار برد که آن سنگ هنوز در آنجا هست.۱۱


پرهیز از تنبلی و کم همتی

امام علی (ع) می*فرماید: اگر کار، سخت و توان*فرسا است، بی*کاری دایمی هم فسادآور است.۱۲

حضرت صادق(ع) خطاب به فرزندش می*فرماید: از دو خصلت تنبلی و بی*حوصلگی (بیقراری) بپرهیز که این دو مانع بهره*گیری تو از دنیا و آخرت می*شوند.۱۳

همچنین می*فرماید: سست نباش تا آن که تو را می*شناسد تحقیرت نکند۱۴، منفورترین مردم نزد خدا کسی است که شب خواب و روز بیکار باشد.۱۵

ابن عباس می*گوید: حضرت رسول (ص) هرگاه کسی را می*دید و از او خوشش می*آمد می*پرسید: آیا حرفه*ای داری؟ اگر می*گفت: نه، می*فرمود: از چشمم افتاد. پرسیدند: چرا ای رسول خدا؟ فرمود: چون هرگاه مؤمن دارای حرفه*ای نباشد به ناچار از دینش برای تأمین زندگی*اش بهره می*برد (دین فروشی می*کند)۱۶
پی*نوشت*ها:

۱- بحارالانوار، ج۷۳، ص۳۱۸

۲- کتاب الخصال، ج۲، ص۳۹۴

۳- وسائل الشیعه، ج۱۵، ص۳۴۸

۴- عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۳۸

۵- دعائم الاسلام، ج۲، ص۱۵

۶- الکافی، ج۵، ص۷۹

۷- همان، ج۴، ص۱۲

۸- سوره انبیاء، آیه ۸۰

۹- کنزالعمال، ج۴، ص۸

۱۰- الکافی، ج۵، ص۷۴

۱۱- همان، ص۷۶ و ۷۷

۱۲- الارشاد، ج۱، ص۲۹۸

۱۳- الکافی، ج۵، ص۸۵

۱۴- تحف العقول، ص۳۰۴

۱۵- الکافی، ج۵، ص۷۲

۱۶- بحارالانوار، ج۸۴، ص۱۵۸

 نظر دهید »

کدام نماز مورد قبول خداوند است ؟

29 بهمن 1391 توسط طيبي

آن زمانى كه انسان به فكر منكر افتاد اگر دید نمازش مانع دروغ گفتن اوست ، به او گفت ، تو كه نماز مى خوانى ، عبادت خدا را مى كنى ، این كار را نكن ! و این كار را نكرد، بداند نمازش مورد قبول است …
مرحوم آیت***الله بهاء*الدینی در پاسخ به سئوالی پیرامون شرایط نماز مقبول ویژگی*های نماز و اثار معنوی آن را بیان کرده*اند.

سوال : خواندن نماز در پنج وقت بهتر است یا جمع كردن بین آنها؟

این موضوعات از جزئیات است و زیاد مهم نیست ، آنچه اصل است و روح نماز است، این است كه اگر دیدید نماز شما مورد قبول است یا نه از این جا تجربه كنید كه اگر دیدید نماز شما جلو دروغ و فساد و منكرات را مى گیرد، بدانید نماز شما مقبول است ، كار نماز این است ، همان طور كه آتش مى سوزاند و آب خاموش مى كند، نماز هم انسان را از منكرات نجات مى دهد.

آن زمانى كه انسان به فكر منكر افتاد اگر دید نمازش مانع دروغ گفتن اوست ، به او گفت ، تو كه نماز مى خوانى ، عبادت خدا را مى كنى ، این كار را نكن ! و این كار را نكرد، بداند نمازش مورد قبول است . (اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْكَ مِنَ الْكِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ (۴۵ عنکبوت)
در كلمات حضرت امیر (علیه السلام ) آمده است : (( مثل الصلوه مثل الحمه على باب الرجل )) مثل نماز، مثل حمام در خانه است ، انسانى كه پنج مرتبه در شبانه روز حمام مى رود آیا بدن او آلوده است .

این نماز را هم اگر كسى آن گونه كه باید آن را انجام دهد، روحش را از كثافات و معصیت*ها تطهیر مى كند، اگر دیدید از معاصى پاك شدید، دروغ نمى گویید، خیانت نمى كنید، كلك و حقه بازى را كنار گذاشتید، بدانید نماز خوانده اید، وگرنه بدانید معلق بازى كرده اید، نماز نخوانده اید.

برگرفته از سایت کیهان

 نظر دهید »

محتوای نامه امام رضا (علیه السلام) به عبدالعظیم حسنی( رحمةالله علیه)

27 بهمن 1391 توسط طيبي

امام رضا(ع) در نامه ای به حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) می نویسند: دوستان ما نباید فرصتهای گرانبهای زندگی و وقت ارزشمند خود را به دشمنی با یکدیگر تلف کنند.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از مهر،با عنایت به مشکلاتی که امام رضا(ع) در ارتباط حضوری با شیعیان در زمان حیات خود و زندگی در خراسان آن روز داشتند، توصیه ها و مسائل مد نظر را از طریق مکاتبه و توسط نمایندگان خود در بلاد مختلف به اطلاع مردم می رساندند.یکی از اسناد موجود، نامه ایشان به حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) است که در آن زمان در ری زندگی می کردند.شیخ مفید در کتاب خویش، پیام جامع، آموزنده و جالبی را از امام رضا(ع) آورده است که آن بزرگوار آن پیام را، به وسیله حضرت سیدالکریم عبدالعظیم حسنی(ع) به شیعیان و دوستداران اهل بیت(ع) فرستاده اند.متن پیام آن بزرگوار این است:

بسم الله الرحمن الرحیم
یا عبدالعظیم!
أبلغْ عنّی أولیائی السلامَ وقل لهم: أن لا یجعلوا للشیطان على أنفسهم سبیلاً، ومُرْهم بالصدق فی الحدیث وأداء الأمانة، ومُرْهم بالسکوت وترک الجدال فیما لا یَعْنیهم، وإقبالِ بعضهم على بعض والمُزاوَرة، فإنّ ذلک قربة إلیّ. ولا یشغلوا أنفسهم بتمزیق بعضهم بعضاً، فإنّی آلیتُ على نفسی أنّه مَن فعل ذلک وأسخط ولیّاً من أولیائی دعوتُ الله لِیعذّبه فی الدنیا أشدّ العذاب، وکان فی الآخرة من الخاسرین. وعرِّفْهم أنّ الله قد غفر لمحسنهم، وتجاوز عن مسیئهم، إلاّ مَن أشرک به أو آذى ولیّاً من أولیائی أو أضمر له سوءً، فإنّ الله لا یغفر له حتّى یرجع عنه، فإنْ رجع وإلاّ نُزع رُوح الإیمان عن قلبه، وخرج عن ولایتی، ولم یکن له نصیب فی ولایتنا، وأعوذ بالله من ذلک.

بنام خداوند بخشنده بخشایشگر

ای عبدالعظیم! سلام گرم مرا به دوستدارانم برسان و به آنان بگو: در دلهای خویش برای شیطان راهی نگشایند و آنان را به راستگویی در گفتار و ادای امانت و سکوت پرمعنا و ترک درگیری و جدال در کارهای بیهوده و بی فایده فراخوان و به صله رحم و رفت و آمد با یکدیگر و رابطه گرم و دوستانه با هم دعوت کن، چرا که این کار باعث تقرب به خدا و من و دیگر اولیاء اوست.دوستان ما نباید فرصتهای گرانبهای زندگی و وقت ارزشمند خود را به دشمنی با یکدیگر تلف کنند.من با خود عهد کرده ام که هر کس مرتکب اینگونه امور شود یا به یکی از دوستانم و رهروانم خشم کند و به او آسیب رساند از خدا بخواهم که او را به سخت ترین کیفر دنیوی مجازات کند و در آخرت نیز اینگونه افراد از زیانکاران خواهند بود.

به دوستان ما توجه ده که خدا نیکوکرداران آنان را مورد بخشایش خویش قرار داده و بدکاران آنان را جز، آنهایی که بدو شرک ورزند و یا یکی از دوستان ما را برنجانند و یا در دل نسبت به آنان کینه بپرورند، همه را مورد عفو قرار خواهد داد اما از آن سه گروه نخواهد گذشت و آنان را مورد بخشایش خویش قرار نخواهد داد.جز اینکه از نیت خود بازگردند و اگر از این اندیشه و عمل زشت خویش بازگردند، مورد آمرزش خواهند بود اما اگر همچنان باقی باشند، خداوند روح ایمان را برای همیشه از دل آنان خارج ساخته و از ولایت ما نیز بیرون خواهد برد و از دوستی ما اهل بیت(ع) نیز بی بهره خواهند بود و من از این لغزشها به خدا پناه می برم.»

حجت الاسلام قرائتی در سخنرانی در شرح این نامه گفتند: پیام امام رضا(ع)، پیام خیلی مهمی است. انگار این شفای دردهای امروز جامعه‌ ماست.امام توصیه می کند که مردم راه شیطان را در خودشان باز نکنند.امام رضا(ع) به عبدالعظیم حسنی فرمود: به شیعه‌ها بگو دیدن همدیگر بروند. «فَإِنَّ ذَلِکَ قُرْبَةٌ إِلَی‏» اگر می‌خواهید به من نزدیک شوید، دیدن همدیگر بروید. «وَ لَا یَشْغَلُوا أَنْفُسَهُمْ بِتَمْزِیقِ بَعْضِهِمْ بَعْضا» «تَمزیق»، «کُلَّ مُمَزَّق‏» (سبأ/7) در قرآن است. «تمزیق» یعنی تخریب. «وَ لَا یَشْغَلُوا أَنْفُسَهُمْ بِتَمْزِیقِ بَعْضِهِمْ بَعْضا» همدیگر را خراب نکنید. «وَ لَا یَشْغَلُوا» مشغول نکنید «تَمْزِیقِ بَعْضِهِمْ بَعْضا» او این را خراب می‌کند.

امام رضا(ع) فرمود: من نفرین می‌کنم به کسی که آبروی شیعیان را بریزد.تعهد کردم.که کسی که آبروی مؤمنی را بریزد، «دَعَوْتُ اللَّهَ» دعا می‌کنم، که چه؟ «لِیُعَذِّبَهُ فِی الدُّنْیَا أَشَدَّ الْعَذَاب‏» در دنیا به زندگی نکبتی گرفتار شود «وَ کَانَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِین‏» خیلی امام رضا دلش درد می‌آید.امام رضا(ع) به عبدالعظیم حسنی(ع) فرمود: به شیعیان من بگو آبروی همدیگر را نریزید.من امام رضا(ع) نفرین کردم به کسی که آبروی کسی را بدون دلیل بریزد.اگر حتی تازه دلیل داری، شما حق نداری آبرویش را بریزی.باید به قوه‌ قضاییه بگویی: بابا این پرونده! برد و خورد و هرچه دلیل داری از مسیرش اقدام کنید.

امام رضا فرمود: من تعهد کردم نفرین می‌کنم به کسی که آبروی شیعه را بریزد.«وَ عَرِّفْهُمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ غَفَرَ لِمُحْسِنِهِمْ وَ تَجَاوَزَ عَنْ مُسِیئِهِمْ إِلَّا مَنْ أَشْرَک بِه‏» خداوند خوب‌ها را می‌بخشد، از بدهای شیعیان بد هم می‌بخشد، مگر کسی که یا مشرک باشد، «أَوْ آذَى وَلِیّاً مِنْ أَوْلِیَائِی‏» الله اکبر! امام رضا فرمود: خدا همه‌ شیعیان را می‌بخشد جز دو رقم شیعه! شیعه‌ای که مشرک شود. شیعه‌ای که مؤمنی را اذیت کند. «آذَى وَلِیّاً مِنْ أَوْلِیَائِی‏»

امام رضا فرمود: خدا شیعه را می‌بخشد جز دو گروه! شیعه‌ای که مشرک شود، «أَشْرَکَ بِه‏»، «أَوْ آذَى وَلِیّاً مِنْ أَوْلِیَائِی‏»، «أَوْ أَضْمَرَ لَهُ سُوءا» یا در دلش بدخواه باشد. اصلاً دلش بخواهد فلانی خراب شود.یعنی در دلش بدخواه باشد. «فَإِنَّ اللَّهَ لَا یَغْفِرُ لَهُ حَتَّى یَرْجِع‏» خدا یک چنین آدمی را نمی‌بخشد، جز اینکه از اذیت کردن برگردد. «وَ إِلَّا نُزِعَ رُوحُ الْإِیمَانِ عَنْ قَلْبِهِ» کسی که مؤمنی را اذیت کند، مؤمنی را تخریب کند «نُزِعَ رُوحُ الْإِیمَانِ عَنْ قَلْبِهِ» خداوند روح ایمان را از قلبش می‌گیرد.کار به آیت‌الله و فوق دیپلم و لیسانس و دکتر ندارد.

امام رضا پیغام داد، آبروی همدیگر را نریزید.آبروی همدیگر را بریزید، نفرینتان می‌کنند.از ولایت خدا دور هستید.در همین دنیا عذاب شدید می‌شوید.در آخرت نصیبی ندارید.آبرو ریختن خیلی خطر دارد.این نکته‌ای است که امام رضا فرمود از طریق عبدالعظیم حسنی.

سایت بولتن نیوز

 نظر دهید »

امام خمینی (ره) و نقد غرب

26 بهمن 1391 توسط طيبي

امام خمينی  (ره) و نقد غرب

احمدرهدار

چكيده:
مهمترين چالش دنياي اسلام از يك و نيم قرن پيش تاكنون، نفوذ انديشه غرب در درون عالم اسلامي مي‏باشد. از آن زمان تاكنون مدل‏هاي رفتاري ـ نظري متفاوتي از جانب انديشمندان رشته‏هاي مختلف علمي براي حل بحران مذكور ارايه شده است كه نافذترين، كارآمدترين و با دوام‏ترين آن‏ها متعلق به فقيهان و متكلمان شيعي مي‏باشد. مهمترين ويژگي اين نوع نظريه‏هاي برون پارادايمي بودن آن‏ها مي‏باشد كه به بهترين وجه به آن‏ها رنگ اثباتي و ايجابي داده است.
نوشتار حاضر در صدد است تا به تبيين يكي از اين نوع نظريه‏هاي فقهي ـ كلامي كه متعلق به حضرت امام رحمه‏الله مي‏باشد از دو منظر سلب و ايجاب بپردازد.

مقدمه
اگر از محتواي كتاب «كشف الاسرار» امام خميني بگذريم، بايد اذعان نمود كه رويارويي حضرت امام با غرب، در بستر تحولات مربوط به انقلاب اسلامي (چه قبل و چه بعد از پيروزي انقلاب) رخ داده است. از آن‏جا كه موج انقلاب اسلامي بسيار قوي و گسترده بوده است، غرب‏شناسي حضرت امام نيز به تبع آن، به گونه‏اي خاص و نوين تبلور يافته و از ابعاد و سطوح گسترده‏تر و عميق‏تري برخوردار مي‏باشد. البته مسلّم است كه غرب‏شناسي به مفهوم امروزي آن، و با مكاتب و جريان‏هاي مختلف آن از قبيل اگزيستانسياليسم، پوزيتيويسم، پست‏مدرنيسم، فمينيسم و… توسط حضرت امام صورت نگرفته است. درباره امام بيش از هر چيز ديگر، مي‏توان واژه «اسلام‏شناس» را به كار برد. او اگر چه غرب را به طور تفصيلي مطالعه نكرده بود، اما اسلام را به گونه‏اي فهميده بود كه قادر بود تمايز و تفاوت اسلام و غرب را به راحتي تبيين كند. به عبارت ديگر، حضرت امام غرب را از دريچه اسلام نگريسته بود نه از دريچه خويش. در حقيقت، دغدغه وي اسلام بود و نه غرب. او اسلام را در زمانه‏اي شناخت كه غرب، در تار و پود جوامع اسلامي از جمله جامعه ايراني تنيده شده بود. با نگاه به مجموعه معارفي كه از ايشان به يادگار مانده است، به روشني مي‏توان دريافت كه بخش اساسي و مهم سخنان ايشان مربوط به اسلام و احكام اسلامي است و تنها بخش اندكي از آن به غرب اختصاص دارد كه آن نيز به منظور تبيين حوزه‏اي از مسايل ديني بوده است.

از سوي ديگر، همان مقدار كم از سخنان حضرت امام درباره غرب، از وجوه متعدد قابل توجه، كارگشا و راهبر مي‏باشد و بايد آن‏ها را با توجه به نكات ذيل درك نمود:

1) حضرت امام آخرين ميراث‏دار انديشه‏هاي علماي پيش از خود بوده است. با كمي مسامحه مي‏توان گفت همه تجارب علماي سلف، يك جا در كوله‏بار ايشان جمع بوده است و معظم‏له، هم به راز توفيق ميرزاي شيرازي در نهضت تنباكو واقف بوده است و هم به نقاط ضعف و انحراف در انديشه و رفتار بزرگاني چون سيد جمال الدين اسدآبادي و مرحوم آيت‏الله كاشاني . وي، هم تجربه تلخ بالاي دار رفتن شيخ فضل‏الله نوري را دارد و هم تجربه روش سياسي مرحوم مدرس را. به عبارت ديگر، حضرت امام براي ساخت بَنايي كه در سر داشت، مواد خام و مصالح زيادي در دست داشت كه آن‏ها را از علماي پيش از خود به ارث برده بود. از اينرو، منطقي است كه راهي كه ايشان براي انسان‏هاي معاصر باز مي‏كند، بسيار هموارتر از جاده‏هاي پيشين باشد.

2) تجربه حضرت امام از حكومت اسلامي و از دنياي غرب مسبوق به نمونه‏هاي تاريخي مي‏باشد. اين نمونه‏ها گاه تنها معطوف به شرايط داخلي (نظام پادشاهي و سلطنتي و…) بوده است كه نمونه بارز آن را مي‏توان در حكومت صفويه كه در نوع و زمان خود، به عنوان يكي از نمونه‏هاي موفق حكومت اسلامي مي‏باشد يافت، و يا معطوف به شرايط داخلي و خارجي (استبداد سلطنتي داخلي و استعمار خارجي) بوده است كه نمونه بارز آن را مي‏توان در طرح حكومتي‏ميرزاي شيرازي (كه در انديشه‏هاي شيخ فضل‏الله نوري تبلور يافته) و طرح حكومتي آخوند خراساني (كه در انديشه‏هاي ميرزاي ناييني تبلور يافته است) مشاهده كرد. حضرت امام بايد طرح حكومت اسلامي خود را آن چنان مي‏ريخت كه نه منجر به ايجاد حكومتي مثل صفويه شود (بلكه نوع تكامل‏يافته‏تر آن باشد) و نه از نواقص طرح‏هاي مكتب سامرا (به طلايه‏داري ميرزاي شيرازي) و مكتب نجف (به طلايه‏داري آخوند خراساني) رنج ببرد1 و در عين حال، ناظر به شرايط دروني و بيروني جامعه عصر خود باشد.

3) زمانه حضرت امام، زمانه‏اي است كه قريب به دو قرن از ورود افكار و مظاهر تمدن غربي در جامعه ايراني مي‏گذرد. گذشت دو سده، فرصت مناسبي است براي يك آزمون و خطاي تجربي تاريخي. در اين مدت نسبتا كافي، آن چه را كه طرفداران غرب نوين در پروسه اقتباس از غرب، از سر دلدادگي و شيدايي و يا از سر التقاط در مباني معرفتي و فكري، به جامعه مسلمين وعده مي‏دادند، در حوزه‏هاي مختلف، امتحان خود را پس داده بود. نه نرم‏افزارهاي حكومتي غرب كه نمونه بارز آن در ايران تا عصر حضرت امام، حكومت مشروطه و پارلمانتاريسم مي‏باشد و نه پايبندي و تعهد اخلاقي غربي‏ها به قراردادهاي ديپلماتيك في‏مابين، هيچ كدام تجربه‏اي خوش‏فرجام براي خرد جمعي ايراني و بلكه براي خرد جمعي مسلمين در جوامع اسلامي به يادگار نگذاشته بود.

شايد تنها مظهر غربي كه تا زمان حضرت امام امكان نفي آن با قاطعيت نبود و نياز به گذشت زمان بيش‏تري داشت، منافع به دست آمده از تكنولوژي غربي بود. با اين حساب، چهره غرب تا حدّ زيادي خود را در ايران نشان داده بود و نرم‏افزار تمدن و حكومت اسلامي كه قرار بود حضرت امام آن را به عنوان منشور حركت اجتماعي ايرانيان عصر خود و نيز به عنوان جانشين و الترناتيويي براي همه مدل‏ها و شيوه‏هاي پيشنهادي كه غربي‏ها، ارايه نمايد ناگزير مي‏بايست در خارج از سيطره تبليغاتي غرب و طرفداران آن تنظيم مي‏شد.

4) تأمل در مجموعه فكري ثبت شده از حضرت امام (صحيفه نور) و نيز سيره عملي ايشان، به روشني نشان دهنده اين مطلب است كه وي به همه رخدادها و پديده‏هاي عالم از پايگاه و منظر توحيدي عرفاني مي‏نگريسته است و گو اين كه در سير معنوي و ملكوتي خود، حب و بغض خود را به ميزان قرب و بُعد به خداي تعالي تقسيم مي‏كرده است و به همين علت، نگاه وي به غرب، به عنوان بستر و فضايي كه در آن، ارتباط با عالم غيب و ماوراء ماده قطع شده و تأثير و تنيدگي عالم عرش در عالم فرش مورد انكار قرار گرفته است، نگاهي ثانوي، منكرانه و منفي مي‏باشد. البته اين موضوع منحصر به حضرت امام نمي‏باشد، بلكه همه كساني كه در مراحل بالاي سير الي الله قرار دارند، ناگزير از چنين اولويت‏بندي هستند.

5) چنان كه گذشت، حضرت امام هيچ‏گاه در صدد نبوده است تا به طور مستقيم درباره غرب اظهار نظر كند، مگر اين كه سخن درباره غرب به تبيين بيش‏تر وي از يك مسئله ديني و اسلامي كمك كرده باشد. به همين علت، بجز برخي ديدگاه‏هاي ايشان درباره غرب كه در كتاب «كشف الاسرار» آمده است، مطالب وي درباره غرب به صورت پراكنده و معمولاً در سخنراني‏هاي ايشان ذكر شده است.

بهترين فرصتي كه معظم‏له مي‏توانسته ديدگاه‏هاي خود درباره غرب را تبيين كند، مدت زمان اقامت ايشان در نجف اشرف مي‏باشد كه در مقام يك تئوريسين اسلامي به تئوري‏پردازي در باب حكومت ديني مشغول بوده است.2

پيش از اين، آخرين فقيهي كه تلاش نموده است درباره حكومت ديني به طور جدي و گسترده و با تكيه بر مباني فقه شيعه و با در نظر گرفتن دو عنصر مهم زمان و مكان،نظريه‏پردازي كند، مرحوم علامه ناييني است. وي در كتاب «تنبيه الامه و تنزيه‏المله» به نوعي هماهنگي ميان برخي اصول اسلام با برخي‏مدل‏هاي حكومتي غربي از جمله نظام پارلمانتاريسم و حكومت مشروطه فتوا داده است.

حضرت امام به عنوان فقيه بعد از مرحوم ناييني، در مقام تبيين مدل حكومت اسلامي، هيچ نگاه اولي به غرب و مدل‏هاي حكومتي آن نداشته است. به همين جهت، در سراسر دو كتاب «بيع» و «ولايت فقيه» خود هيچ سخني از مفاهيم رايج در انديشه سياسي غرب از جمله دموكراسي، پارلمانتاريسم، رأي‏گيري، احزاب و… نياورده است. اين به اين معنا است كه از منظر حضرت امام، مدل حكومتي اسلام كاملاً مستقل از مدل‏هاي حكومتي غرب مي‏باشد و نه در ساختار و نه در محتواي حكومت اسلامي، هيچ‏گونه نيازي به استفاده از مفاهيم و انديشه سياسي غرب ندارد. وي در اين باره به صراحت مي‏فرمايد:

«احكام اسلام را با احكام غرب بسنجيم؟! چه غلطي است… اسلام را هم وقتي مي‏خواهند بشناسند با حرف‏هاي اروپايي‏ها مي‏شناسند…3 شرق خودش را باخته است، تا از اين خودباختگي بيرون نيايد، تا محتواي خودش را پيدا نكند، نمي‏تواند مستقل شود…4 كتاب‏هايي كه در اين نيم قرن نوشته شده است، استشهاد صاحب كتاب‏ها همه به حرف‏هاي غربي‏هاست… تا استشهاد به آن‏ها نباشد، مشتري كم مي‏شود… تا اين مرض هست، شرق، انگل است، تبع است».5

در حوزه مباحث نظري، مهم‏ترين نظريه اثباتي حضرت امام در برابر غرب، معرفي جايگاهي ويژه براي فقه و فقاهت مي‏باشد كه باعث مي‏شود فقيه به عنوان عامل اجراي اين فقه، داراي اقتدار زياد باشد و در به چالش كشاندن بسترهاي رقيب از جمله غرب، نافذتر و مقتدرتر عمل نمايد. (6) انواع ارتباطات فقيه و مردم در تاريخ معاصر ايران را در سه نوع ذيل مي‏توان دسته‏بندي كرد:

الف) از زمان ظهور و حاكميت اخباريون شيعه تا زمان رونق گرفتن مكتب اصولي آيت‏الله وحيد بهبهاني (تقريبا به مدت دو قرن)، رابطه فقيه و مردم، رابطه محدث ـ مستمع بود، به گونه‏اي كه كسي حديث مي‏گفت و ديگري مي‏شنيد. اين نوع ارتباط هرچند مي‏توانست عميق باشد، اما محدود بود و به همين علت، حوزه اقتدار فقيه نيز محدود بود.

ب) با رونق گرفتن مكتب اصولي آيت‏الله وحيد بهبهاني و غلبه اصوليون بر اخباريون، سطح رابطه فقيه و مردم از سطح محدث ـ مستمع، به سطح مقلَّد ـ مقلِّد ارتقا يافت. در اين نوع رابطه، دايره نفوذ و اقتدار فقيه گسترش يافت، به گونه‏اي كه يك مرجع تقليد مي‏توانست بي‏آن‏كه ارتباط مستقيمي با مقلدين خود داشته باشد، در تمام نقاط عالم داراي مقلد باشد و فتواهاي خود را در حوزه زندگي فردي و جمعي آن‏ها تسرّي بخشد.

ج) رابطه مقلَّد ـ مقلِّد هرچند بسيار گسترده‏تر از رابطه محدث ـ مستمع بود، اما با وجود اين، از جهاتي محدود بود؛ زيرا حوزه اقتدار مرجع تقليد (مقلَّد) تنها مي‏توانست در ساحت زندگي فردي و اجتماعي مقلدينش رقم بخورد و بر اساس اين، مي‏توان مصاديقي را در نظر گرفت كه مقلدين هرچند با مقلَّد در ارتباطي مستقيم و شفاهي مي‏باشند، اما در عين حال به اين دليل كه مقلِّد وي نيستند از دايره اقتدار وي بيرون هستند. جايگاهي كه حضرت امام براي فقيه جامع‏الشرايط تعريف كرد، داراي حوزه اقتداري گسترده بود كه اين مشكل را نيز مي‏توانست حلّ كند.

حضرت امام سطح رابطه فقيه و مردم را از سطح مقلَّد ـ مقلِّد به سطح امام ـ امت ارتقا داد. بر اساس اين، نه تنها مقلدين چنين فقيهي تحت نفوذ و اقتدار او قرار مي‏گيرند، بلكه آن‏جا كه پاي حكم حكومتي به ميان مي‏آيد، ساير مراجع تقليد نيز، حتي در فرض مخالفت فتواي آن‏ها با فتواي فقيه جامع‏الشرايطِ حاكم (ولي فقيه)، تحت اقتدار و نفوذ وي قرار مي‏گيرند.6 و حتي بالاتر از اين، از آن‏جا كه جايگاه و شأن چنين فقيهي بالاترين جايگاه حكومتي در انديشه سياسي اسلام مي‏باشد، خودبه‏خود در انديشه ساير فرقه‏ها و مذاهب اسلامي (از جمله اهل سنت) نيز نفوذ مي‏يابد. به همين علت است كه در مواردي فرمان حكومتي خود حضرت امام كه در چنين جايگاهي قرار داشت در دنياي اهل سنت نيز قابليت اجرا پيدا كرد. پيشنهاد تعيين هفته وحدت از تاريخ 12 تا 17 ربيع‏الاول هر سال، تعيين جمعه آخر ماه رمضان به عنوان روز جهاني قدس و حكم ارتداد سلمان رشدي و ضرورت اعدام او و… از اين جمله مي‏باشد.

رفعت مقام ولي فقيه مسلمين كه طلايه‏دار مبارزه با تمدن رقيب (غرب) مي‏باشد، رابطه مستقيمي با توان و قابليت بيش‏تر به چالش كشاندن رقيب دارد؛ زيرا فتواهاي چنين فقيهي به راحتي مي‏تواند عليه غرب موج ايجاد كند (نمونه‏هايي از اين امواج در ادامه اين نوشتار بررسي و تحليل خواهد شد).

اين مطلب صحيح است كه به هر ميزان كه شدت درگيري با دنياي رقيب زيادتر باشد، ابزار قوي‏تري براي ادامه مبارزه نياز است و به هر ميزان كه ابزار قوي‏تري در اختيار داشته باشيم، مي‏توان به مبارزه شدت بيش‏تري بخشيد. از جمله ابزاري كه حضرت امام از طريق آن، مبارزه عليه غرب را شدت بخشيد، تعريف جايگاه ويژه براي رهبري جريان مبارزه با كفر مي‏باشد.. روش‏هاي مبارزه حضرت امام با غرب

 2. روش‏هاي مبارزه حضرت امام با غرب

1ـ2) روش‏هاي اثباتي
2ـ2) روش‏هاي سلبي

1ـ2) روش‏هاي اثباتي

الف) توليد ارزش، قالب و فرمول اداره
به نظر مي‏رسد تمدن غرب جديد در سه مرحله بر ساير تمدن‏ها سيطره يافته است:

مرحله توسعه: در مرحله نخست، غرب دست به توليد ارزش زد. روش غرب در اين مرحله، يا جعل و تأسيس مفاهيم جديد بود و يا تفسير جديد از مفاهيم گذشته. به نظر مي‏رسد مهم‏ترين، عام‏ترين، تأثيرگذارترين و محوري‏ترين مفهوم و ارزشي كه غرب در اين سطح توليد كرد، تفسير جديد از مفهوم انسان بود. قبل از غرب قرون 14 و 15 ميلادي، جهان‏بيني تمامي اقوام و ملت‏ها، به‏رغم تكثّر و تفاوت‏هايي كه داشتند، با محوريت خداوند تفسير مي‏شد؛ به اين صورت كه جهان به مثابه هرمي در نظر گرفته مي‏شد كه در رأس آن خداوند، در ميانه آن انسان و در قاعده آن ساير كائنات قرار داشتند. به اين ترتيب، انسان واسطه خداوند و كائنات بود. در چنين نظامي، مطلوبيت همه مخلوقات از جمله انسان به هرچه بيش‏تر هماهنگ بودن با محور هستي يعني خداوند بود.

در تفكر غرب جديد، جهت روابط اشياء، از خداوند به سوي انسان تغيير كرد. در اين تفسير، انسان ديگر واسطه خدا و كائنات نبود، بلكه خود محور هستي قرار گرفت و مطلوبيت اشياء به هرچه بيش‏تر هماهنگ شدن با انسان بود. در اين تفسير، انسان مبدأ و مقصد هستي تعريف شد.

در غرب، بشر، اول و آخر و محور و مدارهمه چيز است. همه چيز از او و براي اوست. از آغاز فلسفه جديد، بر اين امر اصرار مي‏شود كه عالم و آدم غايت ندارد، تا تعيين غايات هم به عهده بشر باشد. درست است كه كانت غايت را اثبات مي‏كند، اما غايت در نظر او بشر است. دستورالعمل اخلاف او اين است كه چنان رفتار كنيم كه هيچ بشري را وسيله نينگاريم، زيرا بشر در ذات خود غايت است.7

يكي از صاحب‏نظران معاصر در اين باره مي‏نويسد:

«با قطع رابطه لطيف بين خداوند و جهاني كه مخلوق اوست، دكارت عملاً خداوند را از جهان تبعيد كرد و يا بهتر است گفته شود جهان را از خداوند دور كرد. از نظر دكارت، اشيايي كه خداوند خلق كرده است، آيات و نشانه‏هاي خداوند نيستند، اين افكار ديگر حتي براي عقيده پيروان اسكولاستيسيسم فلسفي كه مي‏گفتند بين خداوند و جهان نسبتي برقرار است، جايي باقي نمي‏گذارد. هيچ صورتي و يا آيتي از خداوند در جهان نيست، بجز آن چه كه دكارت روح يا نفس مي‏نامد و آن را صرفا و به سادگي با عقل جزوي انسان و افكار روشن و بديهي كه خداوند در آن به وديعه گذاشته، يكي مي‏داند. چنان كه ژيلسون مي‏گويد: اين خداي مفهومي اگر به كار پرستش نمي‏آيد، نقصان فلسفه دكارت را رفع مي‏كند. جهان دكارت جهاني صرفا رياضي است. جهاني هندسي كه در آن هيچ چيز جز امتداد و حركت نيست و اگر خداوند حكمتي براي خلق اين جهان داشته باشد، آن دلايل فقط براي خود خداوند معلوم است و ما كوچك‏ترين عقيده‏اي در مورد آن‏ها و يا حقايق الهي و غايت‏شناسانه نداريم و نمي‏توانيم داشته باشيم».8

چنين تفسيري از انسان، اصل موضوعه و زيربناي مكتب اومانيسم گشت. به نظر مي‏رسد بيش‏تر ترجمه‏هايي كه از اين واژه به فارسي شده است، از جمله: انسان‏باوري، انسان‏محوري، اصالت انسان و…، هرچند تا حدّي بيان‏گر بخشي از حقيقت اين واژه مي‏باشد، اما برگردان دقيق آن نيست. با توضيحي كه بيان شد، شايسته است واژه اومانيسم به انسان‏خدايي يا انسان‏سالاري ترجمه شود، زيرا در حقيقت، آن‏چه در غرب اتفاق افتاد، جابه‏جايي جايگاه خدا و انسان مي‏باشد، به گونه‏اي كه انسان در محور هستي و خدا در حاشيه قرار گرفت. از اين پس، خدا براي انسان حدّ و حدود تعيين نمي‏كند، بلكه برعكس، انسان براي خدا حدّ و حدود تعيين مي‏كند. عجيب اين كه، انسان غربي، در تعيين اين حدود و ثغور، از جاده انصاف بسيار دور شد. او، از ميان همه زمان‏ها، تنها روز يك‏شنبه را و از ميان همه مكان‏ها، تنها كليسا را محدوده حضور خداوند تعيين كرد و با ساختن كاباره‏ها در كنار محراب كليساها، حتي به خود اجازه داد در همان كليسا و در روز يك‏شنبه نيز فرصت حضور خداوند را به اقتضاي هوس دروني خود تنگ نمايد.

مرحله كلان: در مرحله دوم، غرب قالبي ساخت كه به ارزش ساخته شده در مرحله پيشين به بهترين شكل امكان ظهور و بروز مي‏داد. بهترين قالبي كه غرب براي ظهور انسان‏خداي مرحله قبل ساخت، قالب دموكراسي بود. در اين قالب، همه انسان‏خداها مي‏توانستند ظهور يابند و هيچ حدّي براي آزادي‏هاي اين خدايگان جديد وجود نداشت، مگر آزادي خداي ديگر! از سوي ديگر، براي فرار از هرج و مرج اجتماعي، فرمول نصف + 1 توليد شد تا در مقام عمل به توقف نرسند. البته در اين فرض، باقيمانده‏ها (نصف ـ 1) هم‏چنان خدايند و آزاد، هرچند در مقام عمل بايد به قواعد اجتماعي تأييد شده توسط نصف + 1 عمل كنند.

مرحله خرد: در مرحله سوم، غرب فرمولي توليد كرد كه كاملاً برآمده از ارزش توليد شده در سطح توسعه و مناسب با قالب توليد شده در سطح كلان بود. اين فرمول‏ها در حوزه‏ها و رشته‏هاي مختلف علمي از جمله مديريت، سياست، روان‏شناسي و… ساخته شد و در همه موارد، جلوه تامّ و تمام انانيت انسان‏خدايان بود. به عنوان مثال، در روان‏شناسي آن چه خود را ظاهر كرد، اعتماد به نفس9 بود، وقتي سياست شكل گرفت، به بهترين شكل تبيين‏كننده پدرسوختگي بود، مديريت نيز در ذيل فلسفه يوتيليتاريانيسم و سودانگار قرار گرفت و…

حضرت امام خود نيز چنين شيوه‏اي را به كار گرفت و در هر سه سطح توسعه، كلان و خرد، در برابر موضع غرب، موضع گرفت. ايشان در سطح توسعه، در برابر مفهوم و ارزش انسان‏خدايي و انسان‏سالاري غربي، از مفهوم و ارزش الله‏سالاري سخن گفت و از آن پس، تلاش كرد آن را در همه مفاهيم و ساختار انديشه سياسي خود به كار گيرد.

در گام بعدي و در سطح كلان، بهترين قالبي را كه بتواند مظهر ارزش الله‏سالاري باشد، با عنوان ولايت مطلقه فقيه ساخت كه در آن، ولي فقيه، با يك واسطه كار خدا را انجام مي‏داد، زيرا او نائب امام زمان (عج) بود و امام زمان (عج) جانشين و خليفه خدا بر روي زمين.

در گام نهايي و در سطح خرد، حضرت امام نيز براي حوزه‏هاي مختلف مديريت، روان‏شناسي، سياست و… دست به فرمول‏نويسي زد. در اين فرمول‏ها آن چه ظاهر و بارز است، همان ارزش سطح توسعه يعني الله مي‏باشد؛ يعني در مديريت آن، نه نفع شخصي كه مصلحت عمومي لحاظ مي‏شود و در سياست آن، نه «پدرسوختگي»، كه عدالت و اخلاق حضور دارد و در روان‏شناسي آن، نه انانيت و نفسانيت انساني، بلكه فيض دمادم و دايم‏التزايد الهي مطرح است و… بر اساس اين، روشي كه حضرت امام در پيش گرفت، در هر سه سطح توسعه، كلان و خرد، متناظرهاي نوع غربي خود از جمله انسان‏سالاري، دموكراسي10 و… را به چالش كشيد.

ب) ارايه تصوير منسجم و وحدت‏بخش از اسلام (نقد روش دوئال و پلورال غرب)
غرب، روشي پلورال و متكثر دارد؛ چه اين كه، مباني مهم معرفتي آن نيز، نسبيت و پلوراليسم مي‏باشد. اين روش و مبنا باعث شده است غرب در تحليل بسياري از موارد، عاجز باشد و نتواند ارتباط آن‏ها با يك‏ديگر را ترسيم كند. در نتيجه هرگز نمي‏تواند يك كل معطوف به غايتي خاص را در يك دستگاه منطقي منسجم و قابل دفاع بسازد. البته اين امر به اين معنا نيست كه در غرب، اشياء، مفاهيم، رفتارها، انديشه‏ها و… غايتي ندارند، بلكه به اين معنا است كه بايد ميان «ما لاجله الحركة» و «ما اليه الحركة» فرق گذاشت. در غرب، «ما اليه الحركة» هست، اما «ما لاجله الحركة» نيست. والتر استيس در كتاب دين و نگرش نوين خود اين مطلب را با اين مثال توضيح مي‏دهد كه: قبل از رنسانس، در بالا رفتن از يك تپه، مهم‏ترين سؤال، چرا بالا رفتن بود و پس از رنسانس، سؤال از چرايي، جاي خود را به سؤال از چگونگي داد و مهم‏ترين سؤال اين شد كه چگونه بايد بالا رفت. در هر دو زمان، عملْ واحد است، اما قبل از رنسانس اين عمل معطوف به غايتي بوده است (داراي ما لاجله الحركة مي‏باشد) و پس از رنسانس تنها به فرايند توجه شده نه نتيجه و از اين رو فقط چگونگي كار در معرض سؤال قرار گرفته است.

غفلت از نگاه غايت‏مدارانه باعث شده است غرب، تنها به تحليل وضعيت حال بپردازد و با كمي مسامحه مي‏توان گفت غرب در دام اكنون‏زدگي و به تبع آن، در دام كثرت و پيچيدگي و نه وحدت و انسجام افتاده است.

حضرت امام در ادامه راه اسلاف خود، نگرشي از اسلام ارايه كرد كه هم روش و هم مبناي غرب را به چالش مي‏كشيد. وي هم‏چنان كه بسياري از مفسرين، از جمله مرحوم علامه طباطبايي در ذيل آيه 213 سوره بقره اشاره نموده‏اند، بر خلاف غرب كه در تفسير جهان، مبناي نسبيت و پلوراليسم را برگزيده است، جهان‏بيني وحدت‏بخشي از اسلام ارايه نمود.1 غرب، با توجه به مبنا و روش پلورال خود، ناگزير شد ميان بسياري از حوزه‏ها فاصله انداخته و تفكيك قايل شود. به عنوان مثال، در انديشه غربي، حوزه‏هاي دين از سياست، اخلاق از قدرت، دانش از ارزش، دين از دنيا و… جدا از هم‏ديگر مي‏باشد. حضرت امام با تكيه بر مباني ديني، تفسيري از حوزه‏هاي مختلف ارايه داد كه همه آن‏ها را بسان دانه‏هاي يك تسبيح معطوف به يك غايتي كنار يكديگر و در ارتباط با يكديگر، قرار مي‏داد. در انديشه ديني حضرت امام، ديانت، عين سياست است، اخلاق در حاق قدرت سريان مي‏يابد، دانش‏ها متضمن ارزش مي‏باشند و ارزش‏ها، خود دانش‏اند، دنيا، پل و معبر آخرت است و…

چنين نگرش وحدت‏بخشي، اساس نگرش پلورال و دوئال غربي را به چالش مي‏كشد و زاويه ديد محدود و بسته آن را ظاهر مي‏كند. اين تفكر، دريچه‏هايي را به روي بشر باز مي‏كند كه در انديشه غربي كاملاً از آن‏ها غفلت شده است؛ زيرا در تفكر حضرت امام، بي‏آن‏كه هيچ يك از مقولات و حوزهاي مختلف دنيا، قدرت، اخلاق، ارزش، دانش و… نفي شود، در ارتباط با يك‏ديگر تفسير شده و مجموعه آن‏ها يك كل منسجمِ معطوف به غايتي خاص را ترسيم مي‏كنند.

ج) معرفي راهبردهاي عملي براي رويارويي با غرب
حضرت امام در گام اثباتي سوم خود در برابر غرب، تلاش كرد داشته‏هاي جوامع شرقي به ويژه اسلام را به آن‏ها نشان دهد و در مواردي به داشته‏هاي آن‏ها بيفزايد. چند محور مهم و عمده كه وي در اين مورد بر آن‏ها تأكيد داشت، عبارت است از:

1) اسلام به عنوان منبعي كه قادر به رفع نيازهاي انساني است، چه در حوزه مسايل فردي و چه در حوزه مسايل اجتماعي.

2) استقلال كشورهاي شرقي در برابر كشورهاي غربي؛ به اين معنا كه اولين و مهم‏ترين گامي كه مصلحان و رهبران سياسي جوامع شرقي بايد براي پيشرفت كشورهاي خود بردارند، رها شدن از سلطه و قيمومت كشورهاي غربي است.

3) شرق، هويتي مستقل در برابر غرب؛ به اين معنا كه تمدن شرقي، تمدني تاريخي، مؤثر و پوياتر از غرب مي‏باشد و براي ادامه حيات خود هيچ نيازي به گدايي از تمدن غرب ندارد.

4) خودباوري؛ به اين معنا كه انسان‏هاي ستم‏ديده، مادام كه خود را به طور مستقل در برابر انسان‏هاي ستمگر قرار ندهند، امكان دست‏رسي به يك زندگي آزاد انساني را نخواهند داشت.

به عنوان نمونه، به برخي از مصاديق اصول كلي در كلام حضرت امام اشاره مي‏شود:

اسلام؛ رفع‏كننده نيازهاي فردي و جمعي
«ممالك اسلامي تا اسلام را نيابند نمي‏توانند زندگي شرافت‏مندانه بكنند. مسلمين بايد اسلام را پيدايش كنند. اسلام از دستشان فرار كرده…».11

استقلال؛ ضرورت تاريخي جوامع شرقي
«مسلمين اگر… آن سياستي كه در حج به كار رفته است… را پيدا كنند، كافي است براي اين كه استقلال خودشان را پيدا كنند، ولي مع‏الأسف ما گم كرديم اسلام را. آن اسلامي‏كه الآن دست ماست به كلي از سياست جدايش كردند، سرش را بريدند، آن چيزي كه اصل مطلب است از آن بريدند و جدا كردند و مابقي‏اش را دست ما دادند».12

پی نوشت ها:

1ـ براى اطلاع از اشتراكات و تمايزات سه مكتب سامراء، نجف و قم، ر.ك: مظفر نامدار، مبانى مكتب‏ها و جنبش‏هاى سياسى شيعه در صد ساله اخير، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، تهران، چاپ اول، 1376.

2ـ مى‏توان دوره‏هاى مختلف زندگى سياسى حضرت امام نسبت به انقلاب اسلامى را به سه دوره ذيل تقسيم كرد:
الف) دوره تئوريسنى كه بيش‏تر به مدت زمان اقامت ايشان در نجف اشرف اطلاق مى‏شود و كار اصلى حضرت امام در اين دوره، تبيين تئوريك حكومت از نگاه اسلام مى‏باشد.
ب) دوره فرماندهى كه از اواخر عهد اقامت وى در نجف اشرف شروع شده و تا ورود ايشان به ايران ادامه دارد و مدت زمان اقامت ايشان در قم را نيز شامل مى‏شود. در اين دوره حضرت امام بيش‏تر به مديريت بحران‏هاى ناشى از شرايط نخستين انقلاب (درگيرى‏هاى داخلى، سنگ‏اندازى‏هاى خارجى و…) مشغول بوده است.
ج) دوره معمارى انقلاب اسلامى كه پس از اقامت در تهران شروع و تا پايان عمر ايشان ادامه داشت.

3ـ بيانات حضرت امام به مناسبت سالگرد 15 خرداد 15/3/1358، نقل از: صحيفه نور، ج 7، ص 57.

4ـ بيانات حضرت امام در جمع اعضاى انجمن اسلامى پرسنل نيروى هوايى جمهورى اسلامى 10/6/1358، نقل از: صحيفه نور، ج 9، ص 11.

5ـ بيانات حضرت امام در جمع اعضاى خانواده شهيد سرهنگ فاشاهى و بانوان مكتب ولى عصر 12/6/1358، نقل از: صحيفه نور، ج 9، ص 25.

6ـ اقتباس از سخنرانى آيه‏الله جوادى آملى در كنگره فاضلين نراقى، تالار دانشگاه مفيد، قم، بهار 1381.
7ـ رضا داورى اردكانى، فلسفه در بحران، انتشارات اميركبير، تهران، چاپ اول، 1373، ص 88.

8ـ محمد مددپور، سير تفكر معاصر در ايران؛ تجدد و دين‏زدايى در انديشه منورالفكرى دينى، انتشارات تربيت، تهران، چاپ دوم، 1379، ص 51ـ50.

9ـ آيت‏الله جوادى آملى در درس تفسير خود، در اين باره چنين مى‏گويد: ما در هيچ جاى اسلام چيزى كه مؤيد مفهوم اعتماد به نفس باشد نداريم. اعتماد به نفس همان شرك است. آن چه در ادبيات دينى ما آمده است، مفاهيمى از قبيل توكل، توسل و… مى‏باشد. و اين به اين معنا است كه در اسلام، براى حل بحران‏ها، هرگز انسان به درون و نفس خودش حواله داده نشده است، بلكه حوالت انسان به موجودى وراى خود اوست.

10ـ در ابتداى انقلاب، برخى از طرفداران تفكر غربى، نام جمهورى دموكراتيك اسلامى را براى انقلاب اسلامى پيشنهاد دادند. حضرت امام در جواب اين افراد فرمود: جمهورى اسلامى، نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد. اين به اين معنا است كه وى آگاهانه بر قالب دموكراسى خط بطلان كشيده است.

11ـ بيانات امام در جمع گروهى از دانشجويان عربستان سعودى مقيم ايران، 11/8/1358، صحيفه نور، ج 10، ص117ـ116.

12ـ همان.

 

ادامه دارد.

 نظر دهید »

10 توصیه برای حفظ سلامت پای کودکان

25 بهمن 1391 توسط طيبي

10 توصیه برای حفظ سلامت پای کودکان

در بحث مراقبت از سلامت بدن کودکان، پاها معمولاً نادیده گرفته می شوند. توجه به پاهای کودکان از بدو تولد آنها، برای پیشگیری از مشکلات، حائز اهمیت است.

با رعایت این 10 توصیه، می توانید از رشد و سلامت پای کودک خود، اطمینان حاصل کنید:

1- به دقت به پاهای نوزادتان نگاه کنید.
مراقب هر مورد غیرعادی باشید. مشکلاتی را که شما در هنگام تولد کودک ملاحظه می کنید ممکن است به خودی خود رفع نشوند.
درمان زودهنگام، می تواند ناهنجاری هایی همچون پای پرانتزی و مشکلات مادرزادی را اصلاح کند.
پاول دابلیو اسپوزیتو، پزشک و استاد جراحی ارتوپدی و متخصص کودکان در دانشگاه نبراسکا می گوید: با تشخیص پای پرانتزی در چند روز اول بعد از تولد، اغلب می توان این ناهنجاری را بدون نیاز به جراحی درمان کرد.

2- پاهای کودک را تا حدی شل ببندید.
سفت بستن می تواند مانع حرکت آزادانه پای کودک و حتی عقب ماندگی از رشد طبیعی آن شود.
دکتر اسپوزیتو می گوید: ضربه زدن و حرکت دادن پاها به تقویت ماهیچه ها و آمادگی کودک برای راه رفتن کمک می کند.
ورزش نیز به تقویت پاهای کوچک او کمک می کند.

3- بگذارید کودک نوپا، بدون کفش راه برود.
وقتی کودک تازه راه می افتد، حرکت بدون کفش در داخل خانه، برای رشد طبیعی سودمند است.
اسپوزیتو می گوید: راه رفتن با پای برهنه یا با جوراب، ماهیچه های پا را تقویت کرده و به رشد مهارت های انگشتان پا، کمک می کند.
به علاوه ، کودک نوپای شما از تماس با سطوح مختلف مانند فرش نرم یا کفپوش سرد، لذت خواهد برد.
اگر ناخن پا در گوشت فرو رفت، برای کاهش درد، مقداری پنبه بین ناخن و پوست قرار دهید
4- مراقب راه رفتن طولانی*مدت روی انگشتان باشید.
راه رفتن روی انگشتان در آغاز راه افتادن خوب است، اما اگر کودک شما بعد از دو سالگی منحصراً روی انگشتان خود حرکت کند، به متخصص کودکان مراجعه کنید.
اسپوزیتو می گوید: راه رفتن مداوم روی انگشتان پا، می تواند با فلج مغزی، نقص ماهیچه ها و یا سایر مشکلات دستگاه عصبی مربوط باشد.

5- ناخن های پا را صاف و به صورت یک خط راست، کوتاه کنید.
این کار به پیشگیری از رشد ناخن های زیرپوستی دردناک کمک می کند.
نشانه های ناخن زیر پوستی عبارتند از درد، سرخ شدگی و ورم.
دکتر کورتز پیشنهاد می کند که اگر ناخن زیرپوستی ایجاد شد، برای کاهش درد، مقداری پنبه بین ناخن و پوست قرار دهید. سپس به متخصص کودکان یا متخصص پوست مراجعه کنید. پزشک متخصص می تواند با یک روش ساده در مطب خود، این مشکل را برطرف کند.
6- کفش های مناسب بخرید.
همیشه هنگام خرید کفش، کودک را با خود ببرید. پاهای کودک را باید هر بار بدون استثنا اندازه گرفت، زیرا آنها خیلی سریع رشد می کنند.
کفش خیلی تنگ می تواند سبب تاول، میخچه، پینه یا ناخن زیرپوستی همراه با عفونت شود.
کورتز می گوید : اگر کودک شما دائماً کفش خود را از پا در می آورد، می تواند علامت این باشد که او احساس ناراحتی می کند.

7- پاها را تمیز و خشک نگه دارید.
با جلوگیری از عفونت های باکتریایی و قارچی، رعایت بهداشت آغاز می شود.
در وقت حمام ، پاهای کودکان را به طور کامل بشویید. سپس بین انگشتان پای آنها را به خوبی خشک کنید تا از رشد قارچ بین انگشتان پا، پیشگیری کنید. عفونت قارچی معمولا در رطوبت رشد می کند.

8- از آسیب پا پیشگیری کنید.
راه رفتن با پای لخت در خارج از خانه و روی سطوح کثیف، پای کودک را در معرض بریدگی ها و آسیب های جدی قرار می دهد.
کورتز می گوید: علت اصلی مراجعه کودکان در فصل تابستان به پزشک، بریدگی ها و وجود اجسام خارجی در پای آنهاست.
مشکل بالقوه دیگر، زگیل ها هستند که با نفوذ ویروس ها از راه بریدگی ها یا ترک های روی پوست ایجاد می شود.
پوشیدن کفش هنگام بازی در سطح جاده یا محیط های پرخطر، می تواند از این مشکل پیشگیری کند.
قرار دادن زخم در معرض هوای تازه ، یعنی قرار دادن در معرض میکروب ها
9- بریدگی ها و خراش ها را بپوشانید.
بریدگی های کوچک و خراش های روی پا را با آب و صابون شسته و تا زمان بهبودی با باند بپوشانید.
این غلط است که می گویند قرار دادن زخم ها در معرض هوای تازه، به بهبود سریع تر آنها کمک می کند.
کورتز می گوید: قرار دادن زخم در معرض هوای تازه ، یعنی قرار دادن در معرض میکروب ها.

10- نشان دهید و بگویید.
کودکان با تقلید یاد می گیرند. پاهای خود را تمیز کرده و به خوبی خشک کنید و کاری کنید که کودکتان این کار شما را تکرار کند.
همچنین به آنها نشان دهید که چگونه ناخن های پای خود را برای پیشگیری از مشکلات دردناک، کوتاه کنند.
کورتز می گوید: بیشتر مشکلات پاهای بزرگسالان، در کودکی آغاز می شود.
بخش سلامت تبیان
________________________________________
منبع: مجله پزشکی مادر

 1 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

حدیث موضوعی
اوقات شرعی
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس