ادامه بحث
شرق؛ تمدن برتر از غرب
«تا ملت شرق خودش نفهمد اين معنا را كه خودش هم يك موجودي… يك ملتي… يك جايي است، نميتواند استقلال خودش را به دست بياورد… با تبليغات بسيار زياد. .. طوري كردند كه ملت شرق خودش را بهكلي در مقابل غرب و در مقابل ابرقدرتها باخته است و گم كرده… مكتب بزرگ اسلام كه رأس همه مكاتب است و در شرق است، شرق او را گم كرده است. تا اين كتب را پيدا نكند شرق و نفهمد مكتبش چه است و خودش چه است و خودش هم يك موجودي است و كشورش هم يك كشوري است، نميتواند مقابله كند با غرب، براي اين كه هر جور مقابلهاي كه بكند، آنها روي آن تبليغاتي كه دارند اين مقابله را خنثي ميكنند».13
«شرق بايد… خودش را كه گم كرده پيدا كند. اينها با تبليغات خودشان ما را همچو… غربزده كردند كه همه… مفاخر خودمان را يادمان رفت، براي خودمان ديگر چيزي قائل نيستيم… ما تا نفهميم كه محتاج به آنها نيستيم، نفهميم كه آنها محتاج به ما هستند، نه ما محتاج به آنها، نميتوانيم اصلاح بشويم. شرق همه چيز دارد… همه چيزش از غرب بهتر است، فقط تهياش كردند از خودش. ما تا خودمان را پيدا نكنيم… نميتوانيم سرپاي خودمان بايستيم. بايد از مغزهاي ما اسم غرب زدوده شود… شرق بايد درِ غرب را ببندد… غرب به ما يك چيزي كه مفيد به حال ما باشد نخواهد داد و نداده است. غرب هر چه به اين طرف فرستاده آنهايي بوده كه براي خودش مفيد بوده است، حالا مضرّ به حال ما باشد يا نباشد مطرح نيست».14
خودباوري؛ تنها طريق موفقيت ما در برابر غرب
حضرت امام فقدان روحيه خودباوري در ميان انسانهاي شرقي بهويژه قشرهاي تحصيلكرده آنها را يكي از عوامل اصلي انحطاط و عقبماندگي جوامع شرقي ميداند. البته حضرت امام به هنگام استعمال واژه عقبماندگي براي جوامع شرقي، به ندرت آن را در مقايسه با جوامع غربي به كار ميبرد، زيرا معتقد است اساسا تمدن شرقي به لحاظ دربر داشتن آموزههاي انبياي الهي غنيتر و پوياتر از تمدن غربي ميباشد. منظور ايشان از به كارگيري اين واژه، تأكيد بر اين مطلب است كه جوامع شرقينتوانستهاند متناسب با داشتههاي خود پيش روند. از اين رو، حضرت امام سخت تلاش ميكند انسانهاي جوامع شرقي را به آنچه خود دارند توجه و تنبه دهد. به عنوان مثال، وي حتي به مقوله علم و تحصيل در غرب، در مقايسه با تحصيل در شرق، نيز به ديده ترديد نگريسته و ميفرمايد:
«يك همچو مغزهايي كه همه چيز را از آنجا ميدانند و معالأسف دامن زده به تمام تبليغاتي كه بوده است… به اين كه… تا يكي دلش درد ميگيرد برود اروپا، يكي ميخواهد چند كلمه چيزي ياد بگيرد برود اروپا، شما اگر اينهايي كه رفتند اروپا و تحصيل به خيال خودشان كردند بياوريد با آن كسي كه صحيح در اين جا تحصيل كرده باشد (والاّ اين جا هم تحصيل صحيحي براي ما درست نكردند) اگر مقايسه كنيد، ميبينيد كه اين كه رفته اروپا، رفته تفريح بكند، رفته كاغذ بگيرد بيايد اين جا، تحميل مردم بشود، اجازه بگيرد، اجازه تحميل به مردم، آن ديپلمي را كه به جوانهاي ما ميدهند خيلي آسانتر و زودتر است از آن كه به خودشان ميدهند، براي اين كه خودشان ميخواهند دانشمند بشوند، ما را ميخواهند نگذارند، ما را همچو كردند كه هر چه هست از آنجاست و خودتان هيچ چيز نيستيد. اين را بايد به خودمان اثبات كنيم كه ما هم آدميم، كه ما هم هستيم در دنيا، كه شرق هم يك جايي است، همهاش غربي نيست، شرق هم يك جايي است كه خزائنش بيشتر از همه جا و متفكرينش بيشتر از همه جا بوده است».15
2ـ2) روشهاي سلبي
بر اساس نظريه سيستمها، هر سيستم (Box) داراي يك ورودي (داده، نهاده، درونداد)، يك خروجي (بازده، برونداد) و يك تأثير و تأثر متقابل ميان اين دو (بازخوراند) ميباشد. در درون اين سيستم، عناصري مرتبط با هم و در يك نظم و سياق معطوف به هدفي خاص وجود دارد.16 به لحاظ علمي، در يك سيستم مطلوب، با كمترين (Minimum) داده بايد به بيشترين (Maximum) بازده رسيد. اين حالت زماني ميتواند به وجود آيد كه عناصر درون سيستم در جايگاه و شرايطي كاملاً استاندارد قرار گرفته باشند. به هر ميزان كه اين جايگاه و شرايط از حالت استاندارد خود فاصله گيرد، به همان ميزان، از مقدار بازده كم خواهد شد.17
حضرت امام نيك ميدانست كه طراح سيستم فعلي جهاني، مسلمانان نيستند، از اين رو، خروجي اين سيستم هم نميتواند به نفع مسلمانان تعريف شده باشد، زيرا طراح هر سيستمي تلاش ميكند به گونهاي سيستم خود را طراحي كند كه خروجي آن به نفع خود و به ضرر دشمنش باشد. با اين فرض، وي ميدانست به هر ميزاني كه كارآمدي سيستم رقيب را به چالش كشد، در حقيقت، رقيب را ضعيف كرده است.
يكي از مهمترين و در عين حال مطمئنترين راههايي كه ميتوان رقيب را ضعيف كرد و به چالش كشاند اين است كه استاندارد عناصر درون سيستم حاكم بر وي را به هم زد. بر اساس اين، حضرت امام برنامههاي نظري و عملي خود را در جهت خروج از سيستم جهاني تنظيم كرد
از موفقيتهاي مهم حضرت امام در برابر غرب اين است كه تلاش كرد تا آنجا كه ممكن است مفاهيم، ساختار و روشهاي عملي كردن انديشه خود را خارج از چارچوب انديشه غربي و بلكه در جهات مخالف آنها تنظيم كند.18 در جهاني كه ادبيات آن، ساختارهاي سياسي اجتماعي آن، نظام تعليم و تربيت آن و… تحت سيطره غرب قرار گرفته است، حضرت امام به هيچ كدام آنها تن نداد. به عنوان مثال، در زماني كه وي در نجف اشرف، در مقام تئوريسين حكومت اسلامي اصول يك حكومت اسلامي مطلوب را تبيين و ترسيم ميكرد، كه محصول آن تلاشها در دو كتاب بيع و ولايت فقيه گردآوري شده است، ادبيات سياسي حاكم، از مفاهيمي چون: احزاب، پارلمان، رأيگيري، دموكراسي و… بهره ميگرفت، اما هيچ يك از اين مفاهيم حتي يك بار در اين دو كتاب به كار نرفته است، بلكه حضرت امام مفاهيم كليدي انديشه سياسي خود را طبق ادبيات ديني تنظيم كرد كه از جمله آنها ميتوان به مسجد، هيئتهاي مذهبي، بيعت، شورا، مستضعفين و… اشاره كرد.
در ساختار سياسي نيز، وي طرحي ريخت كه هيچ معادل مشابهي در نظام سياسي موجود نداشت. نظام سياسي مبتني بر ولايت فقيه، نظامي منحصر به فرد بود و در هيچ جاي دنياي معاصر حضرت امام معادل نداشت. نهادهاي هماهنگ و تشكيل دهنده اين نظام نيز، منحصر به فرد بود. به عنوان مثال، در هيچ نظام سياسي، نهادهايي مانند كميته امداد، جهاد سازندگي، دادگاه ويژه روحانيت، سپاه، بسيج، بنياد شهيد و جانبازان، بنياد مستضعفين، و… وجود ندارد.19 منحصر به فرد بودن مفاهيم، ساختار و نهادهاي نظام سياسي حضرت امام، از چند جهت ميتوانست غرب را به چالش بكشد:
1) تحقق چنين نظامي در عالم خارج، به خودي خود ميتواند دليلي براي امكان خروج از سيستم جهاني غرب باشد. به عبارت ديگر، تحقق نظامي خارج از چارچوب تعريف شده جهاني، بيبديل بودن و تكنسخه بودن نظام جهاني را به چالش ميكشد. غرب بهويژه از پايان قرن نوزده، تلاش كرده است نظام خود را به عنوان آخرين نسخه نظامهاي بشري تعريف كند. اين مطلب در جايجاي مطالب تئوريسينها و نظريهپردازان غربي به چشم ميخورد. برخي از اين نظريهپردازان، از جمله والرشتاين (در نظام واحد جهاني)، تافلر (در موج سوم)، هانتينگتون (در برخورد تمدنها) و… مهمترين تئوريهاي علمي خود را به اثبات اين مطلب اختصاص دادهاند. نشان دادن الگويي جديد براي نظام جهاني، بيش از هر چيز ديگر ميتوانست بقا و دوام اين نظام جهاني را به خطر اندازد.
2) منحصر به فرد بودن مفاهيم، ساختار و نهادهاي نظام سياسي حضرت امام، راه هرگونه نفوذ انديشه غربي را براي تحريف آن ميبندد. غربيها با اين مفاهيم، ساختار، و نهادها به كلي بيگانه بوده و هستند، به همين علت، نميتوانند آن را پيشبيني، محاسبه و كنترل كنند، زيرا قواعد حاكم بر اين نظام، غير از قواعدي است كه غربيها با آنها آشنا هستند. به عنوان مثال، غربيها هيچگاه كارآمدي اجتماعي و نقش حركتآفريني محافل عزاداري را نميفهميدند و هنوز هم نميفهمند و به همين دليل، در تحليلهاي خود درباره تحقق انقلاب 1357، هيچ اشارهايبه نقش عزاداريها در حركتآفريني اجتماعي نشده است. اين در حالي است كه حضرت امام فرمود: ما هرچه داريم از محرم و صفر داريم.
مفاهيم ولايت فقيه، شهادت، ايثار، شيفته خدمت، جنبش محرومين و پابرهنگان و… از جمله مفاهيمي است كه هنوز هم امكان فهم عميق آنها هم براي غربيها و هم براي شرقيهايي كه در فضاي علمي غرب تربيت شده و نفس ميكشند، وجود ندارد. به نظر ميرسد حضرت امام با اين ابتكار كه موفق شد قدرت فهم و محاسبه را از دنياي غرب بگيرد، در عمل قدرت كنترل آنها را بر نظام اسلامي، به حداقل و بلكه به صفر رساند و اين خود، چالشي سنگين بر سر راه انديشه غربي ميباشد.
ب) به كارگيري روش نقد كلان عليه غرب
از زماني كه غرب به عنوان چالشي اساسي بر سر راه اسلام و مسلمين قرار گرفته است، انديشمندان حوزوي و دانشگاهي اسلامي تلاش كردهاند با نقد غرب، ثابت كنند كه هنوز هم، و بلكه براي هميشه، اسلام به عنوان دين برتر ميباشد. نقدهايي كه از جانب انديشمندان اسلامي به غرب وارد شده است، يا ناظر به مباني نظري آن و يا ناظر به رفتارهاي عيني غربيها ميباشد. با نگاهي منصفانه ميتوان اذعان كرد كه در بسياري از موارد نقدها جدّي، علمي و دقيق بوده است، به طوري كه مثلاً در بعد نظري ميتوان ادعا كرد كه نظرات انديشمندان غربي از جمله دكارت، بيكن، كانت، هگل، هيوم، ماركس، نيچه و… به درستي توسط انديشمندان اسلامي نقد شده است. اما آيا با نقد و به چالش كشيده شدن اين افراد، غرب هم مورد نقد واقع و به چالش كشيده شده است؟ به جرئت ميتوان گفت خير؛ زيرا:
اولاً، غرب مابعد رنسانس، از چند ميليارد انسان تشكيل شده است كه از اين ميان، نقد دهها و صدها تن، در برابر آن جمعيت، بسيار ناچيز بوده و با نقد عدهاي محدود، كل، نقد نميشود. به عنوان مثال، با نقد پارهاي از آراي هگل، هرگز كليت غرب مورد نقد قرار نميگيرد، زيرا حتي اگر معتقد شويم هويت و جوهر يك تمدن يا يك فرهنگ در انديشه انديشمندان آن خلاصه شده است (نظريه نخبهمحوري در فلسفه تاريخ)، باز هم نقد دهها و صدها تن از دانشمندان غربي نقد جزئي خواهد بود و نه كلي.
ثانيا، غرب، تنها يك انديشه نيست تا همه آن در انديشه دانشمندان آن خلاصه شده و تبلور يافته باشد. غرب، يك عينيت است كه هم داراي مباني نظري و انديشهاي است و هم داراي ادبيات و هنر و هم داراي ابزار محسوس. به عبارت ديگر، غرب تنها يك فرهنگ نيست، بلكه يك تمدن است و تمدن اعم از فرهنگ است؛ يعني برخلاف فرهنگ كه ناظر به فرد ميباشد، ناظر به جمع و اجتماع است و نيز برخلاف فرهنگ كه ناظر به بعد معنوي بشر ميباشد، ناظر به بعد مادي است. به عبارت سوم، تمدن، وجه عيني شده فرهنگ است و دايره آن هم بسيار گستردهتر از فرهنگ ميباشد.
غرب، آنگاه به چالش كشيده ميشود كه نقد ما ناظر به تمدن آن باشد و نه صرفا ناظر به فرهنگ آن و اين مهم زماني تحقق مييابد كه نقد ناظر به اين سه حوزه (مباني نظري، ادبيات و هنر، ابزار محسوس) باشد و اين سه حوزه را سه بعد و سه حيث در غرب لحاظ كرده باشد به گونهاي كه ميان آنها ارتباط ببيند و هر كدام آنها را در تقويت ديگري سهيم بداند. در اين صورت، نقد ما ناظر به كل غرب ميباشد.
حضرت امام بر خلاف عمده نقدهاي پيش از خود كه تنها ناظر به پارهاي آراي انديشمندان غربي بود و به همين علت، تنها ميتوانست صاحب آن رأي و پيروانش را به چالش بكشد، روش نقد كلان غرب را در پيش گرفت. وي، نقدهايي به غرب وارد كرد كه كليت غرب را بهرغم همه تكثر و اختلافي كه داشت، به چالش ميكشيد. نقدهاي كلي حضرت امام ناظر به سه جايگاه خاص در تاريخ تمدن غرب است. امام در اين شيوه، هم نقطه شروع و نخستين غرب (يونان)، هم نقطه پاياني غرب (يوتوپياهاي جهاني شدن) و هم بستر حركت غرب را مورد نقد قرار داد:
جايگزيني كربلا به جاي يونان باستان به عنوان كانون تحرك تاريخ (نقد كلان بر نقطه آغازين غرب)
بعد از رنسانس، تقريبا همه انديشمندان و ايسمهاي متكثر غربي، در مرحله نخست تلاش كردند اين نكته را ثابت كنند كه غرب جديد اصول خود را از غرب قديم يونان باستان گرفته است. آنها از مقطع قرون ميانه با عنوان دوره فترت (قرون تاريكانديشي) ياد كرده و ادعا نمودند غرب جديد، بسط همان اصول يونان باستان ميباشد. در گام بعدي، بر اساس آنچه ادوارد سعيد در جايجاي كتاب شرقشناسي خود آورده است، تلاش كردند ثابت كنند كه تاريخ همه اقوام كره زمين تمام شده است و تنها تاريخي كه اينك زنده و پويا است، تاريخ غرب ميباشد.20 به عنوان مثال، كارل ياسپرس مينويسد:
«آن چه در دوره محوري21 روي داد و ساخته و آفريده و انديشيده شد، تا امروز پايه و مايه زندگي آدميان است. آدمي در هر يك از جنبشها و عروجهاي خود، دوره محوري را به ياد ميآورد و به آن باز ميگردد و از آن كسب نيرو و حركت ميكند. از آن زمان، قاعده بر اين است كه به ياد آوردن و زنده كردن امكانات دوره محوري (مثلاً در دوره رنسانس) سبب جنبش و عروج معنوي ميگردد. بازگشت به اين آغاز، واقعهاي است كه دايم در چين و هندوستان و باخترزمين تكرار ميشود.
دوره محوري نخست در حوزهاي محدود آغاز ميشود ولي در طي تاريخ، همه جا را فراميگيرد. هر قومي كه از جنبشها و شگفتيهاي دوره محوري بهرهاي برنميگيرد، به صورت قوم طبيعي با زندگي بيتاريخ، همچنان كه در هزاران سال بوده است، باقي ميماند. مردماني كه بيرون از سه دنياي دوره محوري به سر ميبردند، يا بهكلي از جنبشها و شگفتيهاي اين دوره بركنار ماندند يا با گذشت زمان با يكي از آن مراكز معنوي ارتباط يافتند؛ و در صورت اخير، تاريخ، آنها را به خود پذيرفت و بدين سان در جريان تاريخ قرار گرفتند. مثلاً در غرب، اقوام ژرمن و اسلاو، در شرق، ژاپنيها و مالزيها و سياميها.
بسياري از اقوام طبيعي به سبب ارتباط يافتن با مراكز فرهنگي دوره محوري از ميان رفتند. همه آدمياني كه پس از دوره محوري زندگي كردند، يا به صورت قوم طبيعي ماندند و يا از جنبش دوره محوري كه يگانه واقعه بنيادگذار بود بهرهور گرديدند. اقوام طبيعي، در دورهاي كه تاريخ وجود دارد، بقاياي دوران پيش از تاريخاند كه حوزهاش روز به روز كوچكتر شده و در زمان ما به كلي پايان يافته است».22
در برابر اين انديشه، حضرت امام، درست، زماني كه سايه تمدن غرب بر سر همه اقوام افتاده بود، حركتي در خلاف جهت اين تمدن آغاز نمود و با هموار نمودن اين مسير عده زيادي را در سراسر عالم با خود همراه كرد. وي وقتي اصول تمدني خود را تثبيت كرد و در برابر فرهنگ غرب، فرهنگي زندهتر و پوياتر ارايه نمود، با بيان اين جمله كه: «ما هرچه داريم از محرم و صفر داريم»، مركز غرب جديد، يعني يونان باستان را به چالش كشيد.
حضرت امام با بيان اين جمله، در حقيقت، مركزيت تاريخ جديد را كه انقلاب اسلامي ايران آغازگر آن بوده است از يونان باستان به كربلا منتقل كرد. گشودن چنين راهي فراروي بشر معاصر، ميتوانست چالشي بر سر راه همه انديشمندان و مكاتب و ايسمهاي غربي كه با كربلا بيگانهاند، باشد. اين نقد، ديگر نقدي نبود كه تنها يك شخصيت يا يك جريان را در غرب به چالش بكشد بلكه نقدي بر كانون انديشههاي غرب بود.
كربلايي كه حضرت امام معرفي كرد تنها يك عقيده نيست، بلكه كربلا يك فرمول است؛ فرمولي براي چگونه زندگي كردن كه در آن مرگ و حيات به خوبي معنا شده است. كربلا شيوه زندگي است. معرفي اين شيوه در برابر شيوه زندگي در فرهنگ غربي، به راحتي ميتوانست براي غرب جديد چالش ايجاد كند.
دكتر رمضان عبدالله دبير كل فعلي جنبش جهاد اسلامي فلسطين ميگويد: «شهيد دكتر فتحي شقاقي مؤسس و دبير كل نخست اين جنبش، در زمان حيات خود، روزي به من گفت: برو تاريخ كربلاي امام حسين عليهالسلامرا مطالعه كن. پس از مدتي به وي گزارش دادم كه مطالعه كردم. گفت: دوباره بخوان. پس از مدتي گزارش دادم كه دوباره خواندم. گفت: سهباره بخوان. پس از مدتي گزارش دادم كه سهباره خواندم. گفت چهارباره بخوان. گفتم: آقا! حفظ شدم، چهقدر بخوانم؟ گفت: آنقدر بخوان تا كربلايي شوي؟ گفتم: چهطور؟ گفت: من بعد از اين همه سال تجربه رهبري مبارزه ملت فلسطين با اسراييل به اين نتيجه رسيدهام كه ملت فلسطين براي نجات خود تنها يك راه بيشتر ندارد و آن اين است كه به كربلاي حسين بن علي عليهالسلاماقتدا كند».
بيجهت نيست كه ملت فلسطين در انتفاضههاي جديد خود عمليات استشهادي را كه بيشك يادگار و هديه كربلاي حسيني به تاريخ ميباشد سرلوحه مبارزه خود قرار داده است.
امروزه نوجوانان و جوانان فلسطيني عملياتهاي استشهادي آگاهانه اجرا ميكنند. آنها با دست خود وصيتنامه مينويسند و قبل از عمليات استشهادي در مقابل دوربين آن را قرائت ميكنند و عجيب اين كه معمولاً در ابتدا يا انتهاي آن جملهاي كوتاه به اين مضمون كه «اهداءً الي سيدنا الاعظم الخميني يا الخامنهاي» وجود دارد كه نشان ميدهد آنها نيك دانستهاند كه اين كاري كه انجام ميدهند در ادامه خط مبارزه كيست.
چند سال قبل، عدهاي صهيونيست از سراسر جهان به تلآويو آمده و در آنجا كنفرانسي را كه بعدها به كنفرانس تلآويو معروف شد برگزار كردند كه رسالت آن بازكاوي ماهيت جنبشهاي شيعي در خاورميانه بود. در اين كنفرانس سهروزه افرادي چون برنارد لويس، مايكل ام. جي. جنشر، برونبرگ و مارتين كرامر حضور داشتند. نتيجه به دست آمده در اين كنفرانس در تحليل ماهيت جنبشهاي شيعي اين بود كه شيعيان به اسم امام حسين عليهالسلامقيام ميكنند و به اسم امام مهدي عليهالسلام قيام خود را حفظ ميكنند.23
كربلايي كه حضرت امام معرفي كرد به مثابه خط سرخ عزيمت ما به سوي خط سبز ساحلي است كه امام قائم(عج) بر آن تكيه زده است. ما اينك در ميانه دو خط سرخ و سبز، در حال پيمودن راهي هستيم كه بايد تكامل تاريخ در آن تحقق يابد و اين راه، يادگاري بود كه امام راحل در زمانهاي كه بزرگترين مشكل بشر بيراهي بود، به بشريت معاصر خود هديه كرد و خط بطلاني بر ادعاي بزرگ اما پوچ غرب، مبني بر كارآمدي راه يونان باستان كشيد.
گفتمان مهدويت، چالشي بر سر يوتوپياهاي غرب (نقدي كلان بر نقطه پاياني غرب)
از عصر روشنگري به بعد كه جريان علم و صنعت در غرب بسيار فعال و پيچيده شد و كمكم همه جريانهاي ديگر را از خود متأثر ساخت، بسياري از انديشمندان غربي گمان كردند بشر اينك به پايان راه رسيده است و به همه آنچه ممكن بود در دنيا به آنها دسترسي پيدا كند، رسيده است. اين انديشه در نوشتههاي برخي از انديشمندان غربي، از جمله تافلر، هانتينگتون، فوكوياما و… به طور صريح و شفاف بيان شده است.
مهم اين است كه اينك، بشر غربي خود را برتر از همه ابناي بشر و راه و مسير خود را كماليافتهتر از ديگر راهها ميداند. اين برتري به گونههاي متفاوت در تئوري جهان واحد امانوئل والرشتاين، موج سوم الوين تافلر، پايان تاريخ فرانسيس فوكوياما، دهكده جهاني مارشال مكلوهان، نظم نوين جهاني جورج بوش، برخورد تمدنهاي ساموئيل هانتينگتون و… بيان شده است. همه اين تئوريها به گونهاي تبيين شده است كه انسانها ناگزير از تن دادن به تمدن غرب باشند.
حضرت امام با تكيه بر ادبيات دين اسلام، راهي را فراروي بشر معاصر خود باز كرد كه با ايمان به آن، ديگر نميتوان به راه و مسير غرب، به عنوان آخرين راه معتقد بود. امام از مصلح موعود سخن گفت، و عصر ظهور را مطرح كرد و مردم را با امام عصر(عج) آشنا نمود. او به جاي اين كه عمر خود را در تبيين دست پنهان بازار آدام اسميت و هايك صرف كند، به تبيين دست آشكار الهي در ربوبيت و سرپرستي جهان هستي پرداخت و ولي خدا را مجرا و طريق اين ربوبيت معرفي كرد.
او از مصلحي سخن گفت كه در عمق فطرت بشر حضور داشت. او گفتمان مهدويت را مطرح كرد. در گفتمان مهدويت، مفاهيمي است كه به روشني مفاهيم گفتمان غربي را به چالش ميكشاند. به عنوان مثال، ايمان داشتن به مفهومي به نام انتظار، دل بريدن و گذشتن از غرب را در پي خواهد داشت. انتظار، هم چنان كه مرحوم دكتر شريعتي به خوبي بيان كرده است، در متن خود، متضمن مفهوم اعتراض ميباشد و اعتراض به نوبه خود دربردارنده مفهوم حركت و قيام ميباشد. انتظار يعني اعتراض به وضع موجود به اميد تحقق وضع موعود. و غرب، وضعيت موجود دنياي معاصر ماست و پيشفرض مفهوم منتظر، اعتراض به اين وضع ميباشد. ترويج فرهنگ مهدويت كه حضرت امام آن را رسالت نهايي خود معرفي كرده بود نيز ميتوانست غايت حركت تمدن غرب را به چالش بكشد.
در حقيقت، حضرت امام با معرفي كربلا به عنوان كانون تحرك تاريخ، آغاز راه غرب و با معرفي حضرت مهدي (عج)، پايان راه غرب را به چالش كشيد.
گشودن فضاي معنويت (نقدي بر بستر و مسير غرب)
بر اساس نگرش حضرت امام، تمدن غرب تمدني مادي است. به همين علت، هم در بعد نظر و هم در بعد رفتار و عمل بسيار محدود ميباشد. حضرت امام در عصري كه تمدن مادي غرب همه راهها را به روي بشريت بسته بود، با طرح فضاي معنويت، غيب، راز و ملكوت، گستره حضور آدمي در اين جهان را توسعه و افزايش داد. وي معتقد بود چه رفتار فردي و چه رفتار جمعي انسان، خالي از پرستش نيست؛ يعني انسان بدون هدف كار نميكند، حال، اگر آن هدف، خدا نباشد، حتما دنياست.
پرستش جمعي دنيا همان چيزي است كه حضرت امام در پيام برائت، از آن به بتپرستي مدرن تعبير نمود. بنابراين بر اساس نگرش حضرت امام، جريان غرب، جريان اقامه گرايش به دنيا و پرستش و معبدسازي آن در حوزه رفتار، اعتقاد، تفكر، اخلاق و گرايشهاي انساني است و نتيجه آن در نقطه اوج خود اين بوده كه از طريق بسترسازي، اخلاق، اعتقادات و ارزشها را تحت تأثير قرار داده تا آنجا كه اصل كلمه توحيد و اعتقاد به خداي متعال يك امر غيرارزشي و برخاسته از جهالت يا واژگونگي مناسبات اقتصادي تلقي شده است.
نتيجه اين اقامه اخلاق مادي، به جريان توسعه سرمايهداري و صيانت سرمايه ختم شده است و در مقابل، صيانت و كرامت انسان، تابع جريان توسعه سرمايهداري قرار گرفته و عواطف انساني مثل منابع طبيعي خرج توسعه سرمايهداري شده و متناسب با آن، مفاهيم ارزشي تغيير يافته است. جريان تجدد، دنيا را معبد قرار داده و از طريق نظام مفاهيمي كه توليد نموده، جامعه و ادبيات اجتماعي را تحت تأثير قرار داده و نياز و ارضاء را متحول كرده و به خصوص از طريق هنر و فلسفه هنر، در زيباشناسي اجتماعي تغيير ايجاد كرده است.
نتيجه اين فكر و رفتار غربي اين شده است كه تمدن غرب تبديل به تمدني گرديده كه در همه اركان و شاخصههاي آن يك حركت ضدمعنوي حضور يافته تا جايي كه منتهي به غروب معنويت شده است و به همين علت، حقارت، ذلّت و دنائت انسان را در پي داشته است. اين ادعا كه تمدن جديد، تمدني انسانمحور است، صحيح نيست، بلكه سرمايهسالار است كه انسان را قرباني توسعه كرده و به كرامت انساني ضربه زده است.
اما در نگرش حضرت امام، اولاً انسان غيرمعنوي انسان نيست بلكه حيواني است كه برخي از لذايذ پست و پايين دنيايي را ميتواند درك كند و از عوالم ديگر محروم است. وي ميفرمايد:
«ميزان در انسانيت، معنويت انسان است».24
ثانيا، حيات غيرمعنوي نيز حيات نيست، بلكه مرگ است. مهمترين دغدغه حضرت امام احياي حياتي باطني و معنوي براي بشريت بود. شهيد آويني در اين باره ميگويد:
«او حتي يك بار هم نشد كه براي تبيين افعال و سياستهاي خويش مردم را به تاريخهاي مصطلح رجوع دهد. حتي براي يك بار نگفت كه من آمدهام تا ايران را به توسعه اقتصادي برسانم. او خود را در برابر احياي حيات باطني بشر مكلف ميدانست و ميفرمود كه چون باطن انسان حيات يابد، امور مربوط به دنياي او هم اصلاح خواهد شد».25
حضرت امام با طرح حيات معنوي و باطني براي بشريت، در عمل، حيات تكساحتي و تكبعدي غرب را به چالش كشيد و اعلام كرد فضاي غيرمعنوي غرب نميتواند براي هميشه ادامه داشته باشد و بشر غربي روزي از زندگي در فضاي مادي خسته ميشود و ناگزير دوباره به معنويت رو ميآورد:
«در حقيقت بشر امروز دارد به دوران جدايي ماديت از معنويت پايان ميدهد… ماديت… كار بشر را مواجه با بنبست ساخته است. اينك زمان آن است كه فعاليت مادي، آمادگي براي اعتلاي معنوي انسان تلقي شود و همين تلقي است كه بشريت امروز و فردا را به مذهب بازميگرداند. اسلام ديني است كه با تنظيم فعاليتهاي مادي، راه را به اعتلاي معنوي انسان ميگشايد» .13ـ بيانات امام در جمع نمايندگان سازمانهاى آزاديبخش جهان، 20/10/58، صحيفه نور، ج 11، ص 239ـ238.
14ـ بيانات امام در ديدار با اعضاى انجمن اسلامى دانشجويان مدرسه عالى ترجمه، 7/8/58، صحيفه نور، ج 10، ص76ـ75.
15ـ بيانات امام در جمع اساتيد دانشگاه تهران، 14/10/58، صحيفه نور، ج 11، ص 193ـ192.
16ـ البته يك سيستم از مفاهيم ديگرى از جمله، محيط، كليت، تعامل، ساختار و… نيز تشكيل مىشود كه بىارتباط با اين بحث مىباشد.
17ـ براى اطلاع بيشتر از نظريه سيستمها، ر.ك: على رضاييان، تجزيه و تحليل و طراحى سيستم، سمت، تهران، چاپ پنجم، 1380.
18ـ براى حضرت امام ممكن نبود همه مناسبات اجتماعى را يكباره از همسويى با غرب جدا سازد، زيرا عادات و پارادايمهاى اجتماعى متناسب با آنها به تدريج و نه دفعى شكل مىگيرند.
19ـ البته حضرت امام هرچند در انديشه سياسى خود از مدل غرب استفاده نكرد، اما بنا به ضرورتهاى زمانى و مكانى، در مقام نظامسازى نه انديشهورزى در مواردىناگزير شده است به اقتضائات عصر خود تن دهد. به همين علت است كه در نظام سياسى حضرت امام در كنار بسيارى از ساختارها و نهادهاى منحصر به فرد، از مفاهيم، ساختارها و نهادهاى موجود غربى نيز استفاده شده است. هنر حضرت امام اين است كه مؤلفههاى غربى را به گونهاى در نظام خود به كار برده است كه در عمل از كارآمدى تعريف از سوى غربىها افتاده است. به عنوان مثال، سيستم تفكيك قواى سهگانه از نسخهها و مدلهاى غربى اخذ شده و ساختار نظام سياسى حضرت امام نيز وارد شده است، اما آن چنان قيد خورده است كه خود غربىها هم از اين ساختارى كه به ما وام داهاند راضى و خشنود نيستند.26
پی نوشت :
22ـ همان، ص 24ـ23.
23ـ ر.ك: فصلنامه انتظار، س 3، ش 8 9، پاييز 1382.
24ـ امام خمينى، صحيفه نور، ج 8، ص 34.
25ـ سيد مرتضى آوينى، آغازى بر يك پايان، انتشارات ساقى، تهران، چاپ اول، 1378، ص 20.
26ـ امام خمينى، صحيفه نور، ج 3، ص 53.
نشریه رواق اندیشه شماره 51